نقد و بررسی کتاب «اختراع قوم یهود» قسمت دوم؛
بررسی کتاب «اختراع قوم یهود»-۲؛
قسمت اول مقاله «بررسی کتاب اختراع قوم یهود» نوشته شلومو زند اسرائیل اسرائیلی بازنشسته دانشگاه تلآویو، چندر روز پیش منتشر شد (اینجا) و دو نتیجهگیری مهم آن، بهطور خلاصه این بود:
۱- جریانهای ناسیونالیستی قرن هجده و نوزدهم اروپا به شکلگیری جنبش ناسیونالیستی و استعماری یهودیان و صهیونیستهایی انجامید که در ادامه برای ساخت یک کشور یهودی دست به تغییراتی در کتاب مقدس و تاریخ دین یهود زدند تا به مقاصد دیگرشان برسند.
و ۲- هرگز پادشاهی قدرتمند و باشکوه یهودی وجود نداشته و خروج حماسی قوم بنیاسرائیل از مصر هم آنطور که شنیده و دیدهایم نیست. کتاب مقدس نیز محل بحث و تردید زیادی است که زمان نوشتهشدنش مشخص نیست. در پی رویکرد ناسیونالیسمی و استعمارگری اسرائیل، کتاب مقدس رفتهرفته از متنی دینی و مذهبی، تبدیل به متنی ملی و ناسیونالیستی شد تا آمال و آرزوهای ملت یهود را در خود داشته باشد. اما ملت یهود هم برای ابراز وجود، مشروعیت و مقبولیت نیازمند تاریخ و شرایط معاصری بود که از طریق تقویت مثلثِ کتاب مقدس، ملت و سرزمین، تغذیه میشد.
در قسمت دوم این نوشتار، به وجوه و موضوعات دیگر کتاب «اختراع قوم یهود» میپردازیم؛ از جمله، افسانه تبعید، نگرشِ یهودیان نسبت به تغییر دین و تازهیهودیشدهها، تعامل یهودیان با مسلمانان، ناگفتههای تاریخ یهودیانِ حمیر و منطقه خزر، خون و هویت یهودی و …. در این قسمت از مقاله موردنظر، موارد مشکوک دیگری از تاریخ یهودیان از جمله تشابهی که با نازیها درباره مساله اصلاح یا بهبود نژاد داشتند، مطرح میشود.
* مقدمه و مرور
کتاب مهم عهد عتیق که به دست نویسندگان بسیار نوشته شده و سپس دیگران طی سالیان بسیار آن را تصحیح کردهاند، پر از تناقض است. حرف مهم دیگری که شلومو زند درباره این موضوع در کتاب خود دارد، درباره کتاب اِستر است. او میگوید زمان نگارش این کتاب هم در کتاب مقدس، مشخص نیست. در قسمت دوم این مطلب، بیشتر به مفهوم صهیونیسم میپردازیم که این گروه یا فرقه از یهودیان، به قول زند هرگز نمیتوانند با این واقعیت مزاحم کنار بیایند که هرگز فرهنگی به نام فرهنگ قوم یهود وجود نداشته بلکه فقط فرهنگ رایج یدیش وجود داشته که شباهتش به فرهنگ همسایگانشان بسیار بیش از شباهتش به جوامع یهودی اروپای غربی یا شمال اروپا بوده است. از نظر نویسنده کتاب «اختراع قوم یهود»، فقدان پژوهشهای جامعهشناختی، زبانشناختی، زبانشناختی و قومنگارانه درباره شیوههای دیرینه زندگی در شهرکهای لهستانی و لیتوانی، اتفاقی نیست. مانند نمونههایی که در قسمت اول این نوشتار گفتیم، درباره این فقدان هم ظاهراً عمد و قصدوغرضی در کار بوده که باید ریشهاش را در انگیزههای خلق تاریخ جعلی یهود جستجو کرد.
گفتیم که جریان ملیگرایی یهودی یکی از جریانهای ناسیونالیستی اروپا در قرون هجدهم و نوزدهم میلادی بود. اما اندیشه صهیونیسم در نیمه دوم قرن نوزدهم در اروپای مرکزی و شرقی در سرزمینهای میان وین و اودسا زاده شد. این اندیشه (بهتعبیر شلومو زند به نحوی متزلزل) در حاشیه ناسیونالیسم آلمانی رشد کرد و به بازارهای فرهنگی پرجنب و جوش جمعیت یدیش رسید. زند هم درباره ناسیونالیستیبودن این جنبش معتقد است بهرغم حاشیهای بودنش، بخشی از آخرین موج بیداری ملی در اروپا بود و با ظهور دیگر ایدئولوژیهای هویتساز در این قاره مصادف شد. او همچنین بر این باور است که بنیانگذاران ایدئولوژیک صهیونیسم، کم و بیش به فرهنگ آلمانی تعلق داشتند که در قسمت اول نوشتار به برخی موارد مشکوک در این زمینه اشاره کردیم. در کل، کلام اصلی شلومو زند درباره صهیونیسم و حکومت یهودی، صحبت درباره یک فرهنگ متمایز است نه دین؛ آنهم فرهنگی که زمینه جوشش ناسیونالیستی یهودیان و در ادامه صهیونیسم رافراهم کرد.
نوشتن تاریخ ملی که روشنفکران و دستاندرکاران فرهنگ یهودی (صهیونیستی) انجام دادند، با هدف کشف تمدنهای گذشته و جستجوی جایگاه اصلی پیروان موسی (ع) نبود. بلکه هدف اصلی آن به تعبیر شلومو زند، تاکنون ساخت یک فراهویت و تحکیم سیاسی وضعیت فعلی بوده است. او در همینزمینه میگوید هرچه بیشتر از هنجارهای دینی فاصله میگیریم و بیشتر بر پژوهش در کارهای هر روزه گوناگون تمرکز میکنیم، بیشتر کشف میکنیم که هرگز یک وجه مشترک قومی غیردینی میان مومنان یهودی در آسیا و افریقا و اروپا وجود نداشته است. جامعه یهودیان جهان همیشه یک فرهنگ دینی بزرگ بوده است. گرچه از عناصر گوناگون تشکیل شده بود، اما ملتی بیگانه و آواره نبود. جان کلام آنکه «هرگز در تمام تاریخ یک ملت-نژاد نفرینشده وجود نداشته که به دلیل کشتن مسیحای الهی از سرزمین مقدس رانده شده و بیدعوت در میان "ملتهای" دیگر سکونت گزیده باشد.»
مردمگرایی آلمانی + رمانتیک لهستانی = ناسیونالیسم صهیونیستی
یکی از تحلیلهای جالب شلومو زند که درباره همین بحث رویکرد ناسیونالیستی صهیونیستهاست، اشاره به بهرهبرداری از نفرت و کینه قدیمی مسیحیان نسبت به یهودیان (قاتلان مسیح به باور مسیحیان) است. او میگوید در سرزمینهایی که ناسیونالیسم مدنی و سیاسی غلبه داشت، محدود و سد کردن نفرت کهن که بخشی از میراث مسیحی بود و گنجاندن یهودیان مطرود در هویت جدید امکانپذیر بود. در همینزمینه قانون اساسی ایالات متحده، انقلاب فرانسه و قوانین بریتانیای کبیر به نحو بایستهای پذیرا بود و بنیانی پایدار برای رشد گرایشهای فراگیر فراهم میکرد که از خلال مبارزه تدریجی به موقعیتی برتر در صحنه عمومی دست پیدا کرد. در نتیجه، در این کشورها و کشورهای دیگر، یهودیان بخش جداییناپذیر ملت شدند. شلومو زند در همین بحث به ماجرای دریفوس در سال ۱۸۹۴ هم اشاره کرده و آن را بسیار شگرف توصیف کرده است. کوتاهِ سخن درباره این داستان، آنکه افسری یهودی در ارتش فرانسه به جاسوسی برای آلمان متهم و محکوم به تبعید شد اما سالها بعد بیگناهیاش ثابت شد. زند با طرح این واقعه تاریخی (که پای امیل زولا نویسنده و پیشوای ناتورالیسم هم به آن کشیده شد) میگوید حامیان هویت ملی قومی – دینی (در اروپا) ناپدید نشدند (بلکه سالها بعد) دوباره در دوره اشغال نازیها سر برآوردند و عدهای تا امروز هم بر جا ماندهاند. اما ناسیونالیسم فراگیر فرهنگی پس از ماجرای دریفوس جان تازهای پیدا کرد و بهرغم رخوت هولناکش در جنگ جهانی دوم تا پایان قرن بیستم خود را تثبیت کرد. جریان ناسیونالیسم یهودی هم بهرهبرداریهای خود را از آن کرد. زند هم در اینباره میگوید غلبه این ذهنیت نگران و انحصارگرا این امکان را برای این رسم نفرت از یهودیان فراهم کرد که بهعنوان یکی از نشانههای اصلی فرا – هویت «راستین» به حیات خود ادامه دهند. بنابراین توجه داریم که یهودیان یا بهبیان دقیقتر صهیونیستها به این تنفر احتیاج داشتند؛ همانتنفری که در جوامع اروپایی نسبت به یهودیان وجود داشت. زند در ادامه تحلیل جالبش، درباره ذات صهیونیسم و میراثداریاش میگوید «صهیونیسم نشانههایی از مردمگرایی آلمانی را در خود جای داد و در عین حال ویژگیهای ناسیونالیستی رمانتیک لهستانی خصلت بیشتر لفاظیهای آن را تعیین کرد. اما اینها فقط تقلید صرف نبود.» صهیونیستها برای دستیابی به اهدافشان باید بافتهای قومی موجود را پاک و تاریخهای خاص را فراموش و جهشی بزرگ به عقب به گذشته افسانهای و دینی باستانی میکردند. بنابراین در یک دور، دوباره به بحث ضرورت نوشتن فرازهایی از کتاب مقدس و تاریخ جعلی یهودی رسیدیم. بنابراین مورخان ملی ناسیونالیسم یهودی بهدلیل نیاز مبرمشان به ایجاد خواستگاهی مشترک برای «قوم» چشمبسته مفهوم مسیحی قدیم تبعید ابدی یهودیان را پذیرفتند.
آنطور که پیداست به دروازههای بحث مهم «تبعید» رسیدهایم. اما پیش از شروع این مبحث، با این جمعبندی، مقدمه مطلب را میبندیم که صهیونیسم از آغاز یک نهضت ناسیونالیستی قوممحور بود که دور مردم تاریخی که اختراع خودش بود حصاری محکم کشید و هرگونه ورود مدنی داوطلبانه را به درون ملتی که برنامه صهیونیستی شروع به طراحیآن کرده بود، منع کرد.
* خلق و پرورش افسانه تبعید و نفی بلد یهودیان
افسانه تبعید یهودیان حول محور سنتی که مسیحیان درباره پیروان موسی (ع) داشتند، شکل گرفت. چند سطر بالاتر به «مفهوم مسیحی قدیم تبعید ابدی یهودیان» اشاره کردیم. این مفهوم اشاره به باور مسیحیان درباره جزای کشتن مسیح (ع) دارد. مفهوم پرورده و گسترشدادهشده این بحث را میتوانیم در فصل سوم کتاب «اختراع قوم یهود» با عنوان «اختراع تبعید: دعوت به دین و تغییر دین» مرور کنیم. زند میگوید ریشهکن شدن و نفی بلد مفاهیمی است که در سنت یهودی در همه شکلهایش نقش بسته است. دین یهود به گذشته از چشمانداز آوارگی و ریشهکنشدن و بازگشت مینگریست و این خاطره ادبی دینی به شکلگیری احساسات دینی یهودی در اعصار بعد کمک کرد. دقت کنیم که از لفظ «خاطره ادبی» استفاده شده نه «خاطره تاریخی» یا «خاطره دینی». شلومو زند در فصل سوم کتابش به این نتیجه میرسد که افسانه ریشهکنی و تبعید را سنت مسیحی پرورد. خلاصه آنکه فراالگویِ نفی بلد برای ساخت حافظهای درازمدت که در آن یک نژاد – قوم خیالی تبعیدی را بتوان زادگان مستقیم «مردم کتاب مقدس» در روزگاران پیشین توصیف کرد اساسی بود؛ آنهم در زمانیکه آگاهی تاریخی ملی، مجموعهای رنگارنگ از رویدادهای ناهمگون و عناصر سنتی بود.
یکی از مستندات و مطالب تاریخی که زند در کتابش درباره جعلیبودن حادثه تعبید و بازگشت یهودیان آورده، از جمله در جایی است که به تبعید سال ۷۰ میلادی اشاره دارد و میگوید: «رومیان هرگز همه اقوام را بیرون نراندند.» زند میگوید امپراتوری روم حتی از سیاست کارآمد نفی بلد که به دست امپراتوری آشور و بعدها بابل اجرا شد، پیروی نکرد. این سیاست تبعید در خاور نزدیک به کار بسته نمیشد و رومیها هم تمام جمعیت کشورهایی را که در شرق فتح کردند، نمیراندند. این محقق اسرائیلی، تنها منبع بحث تبعید را، فلاویوس یوسفوس مورخ شورش متعصبان سال ۶۶ میلادی میداند و به اغراقی هم که در روایتش دارد، اشاره میکند. یوسفوس، از قتل عام ۱/۱ میلیون نفری در اورشیلیم و اسیر شدن ۹۷ هزار نفر صحبت کرده در حالی که شلومو زند میگوید برآورد محتاطانه نشان میدهد اورشلیم در آن زمان شاید جمعیتی ۶۰ تا ۷۰ هزار نفر داشته است. او ضمن بیان این نکته، به اسناد تاریخی رومیان اشاره کرده و میگوید: «در اسناد فراوان رومیان هیچ کجا اشارهای به نفی بلد از یهودیه دیده نمیشود.» به گفته این استاد اسرائیلی در قرن هشتم میلادی سراسر سرزمین کنعان به پادشاهی مقتدر اسرائیل و پادشاهی کوچک یهودا اختصاص داشته است. جا دارد در این فراز به یاد مطالبی بیافتیم که در قسمت اول به آنها اشاره کردیم و دلالت بر این داشتند که حکومت باستانی و تاریخی یهود، هرگز یک پادشاهی بزرگ و باشکوه نبوده است.
نقشه مسیر یهودیان برای ماجرای تبعید بابل
زند میگوید بسیار متحمل است که جمعیت اورشلیم و اطراف آن تا مدتی کاهش یافته باشد. اما چنانکه گفته شد این جمعیت نفی بلد نشد و دیری نپایید که به لحاظ اقتصادی خود را دوباره بازیابی کرد. یکی از کنایههای مهم زند در کتاب «اختراع قوم یهود» در همین بحث زده میشود؛ جاییکه صحبت از آمار و ارقام تخیلی فلاویوس یوسفوس درباره شمار کشتهشدهها یا تبعیدیهای قوم یهود در سال ۷۰ میلادی است: «همیشه به نظر میرسد که از ارقام مورد استفاده مورخان باستانی باید یک صفر کم کرد». اما نکته مهم و قابل توجه این است که زند در عین اینکه گزارش تاریخی یوسفوس را ریشخند کرده و درباره غیرواقعیبودن آن نوشته، به این مساله هم اشاره میکند که حتی این گزارش غیرواقعی هم مطلبی درباره نفی بلد یهودیان ندارد. یکی از تذکرات مهمشهم در این زمینه، نقل قولی از خائیم میلیوسکی (مورخ) است که طبق آن، در قرنهای دوم و سوم میلادی واژه تبعید [galut] به معنای فرمانبرداری سیاسی به کار میرفته است نه نفی بلد و این دو معنی ضرورتاً با هم مرتبط نبود. بنابراین از منظر واژهپژوهی هم این امکان قوی است که لغت «تبعید» طی دورههای تاریخی دچار قلب ماهیت و در دهههای اخیر توسط صهیونیستها مصادره به مطلوب شده باشد. شلومو زند معتقد است افسانه تبعید را ابتدا، مسیحیها ساختند و یهودیها هم باورش کردند. او در صفحه ۲۱۳ کتاب خود آورده است: «افسانه تبعید را یهودیان آهستهآهسته به نام خود جا زدند و آن را در سنت یهودی وارد کردند.» در زیرنویس صفحه قبل از ۲۱۳ هم اشاره به این مساله شده که «این موضوع بر پایه جهل تاریخی، ناشی از دروغپردازی دشمنانه پدران کلیسای مسیحی است که میخواستند نشان دهند که خداوند یهودیان را بابت مصلوبکردن عیسی کیفر داد.» با پیروزی مسیحیت (اوایل قرن چهارم میلادی)، آنگاه که دین امپراتوری شد، مومنان یهودی در دیگر بخشهای جهان نیز کم کم مفهوم تبعید را به معنای مجازات الهی پذیرفتند. از آن پس مفهوم تبعید معنای مابعدالطبیعی صریحی در درون سنتهای یهودی به خود گرفت که از صرف دور بودن از وطن بسیار فراتر میرفت. بنابراین میتوانیم روند باور یک دروغ تاریخی را درباره تبعید یهودیان و دوریشان از وطن، شاهد باشیم. همانطور هم که در صفحات بعدی این کتاب میبینیم، زند میگوید غرض از همه گرفتاریها و مصائب تبعید و جدایی از سرزمین مقدس افزایش و تقویت جماعت مومنان یهودی بود.
یکی از نکات مهم تاریخی که زند در صفحه ۲۱۶ کتاب به آن اشاره میکند، به این ترتیب است:
«آنگاه که مراکز فرهنگی یهودی در بابل زوایل یافت، یهودیان به بغداد مهاجرت کردند نه به اورشلیم، گرچه بر هر دو شهر یک خلیفه حکومت میکرد. راندهشدگان یهودی از اسپانیا به همه شهرهای کناره مدیترانه مهاجرت کردند اما فقط عده اندکی بر آن شدند که به صیهون بروند. در عصر جدید با قتلعامهای بیرحمانه و ظهور ناسیونالیسم پرخاشگر در اروپای شرقی، تودههای مردم یدیش به سمت غرب، عمدتاً آمریکا مهاجرت کردند.» فقط هنگامی که مرزها در دهه ۱۹۲۰ و دوباره پس از کشتارهای فجیع نازیها بسته شد، شمار فراوانی به فلسطین تحت قیمومت که بخشی از آن کشور اسرائیل شد، مهاجرت کردند. یهودیان به زور از «سرزمین» شان رانده نشدند و هیچ «بازگشت» داوطلبانهای به آنجا نبود. یکی از ابراز شگفتیهای شلومو زند در کتاب این است که مورخان صهیونیست به شرح راندهشدن پس از ویرانی معبد نمیپردازند. در قسمت اول این مطلب به ئیتزاک بائر و مفهوم «فهم انداموار» مد نظر او اشاره کردیم. زند در اینباره در کتابش نوشته اگر هیچ راندهشدنی در تاریخ در کار نبوده باشد، باز هم داشتن (بگوییم گنجاندن) تبعیدی اجباری ضروری بود وگرنه فهم تاریخ «انداموار» مردم یهودی «سرگردان» که بهدلیلی هرگز در بازگشت به وطن تعجیل نکردند ناممکن میشد. بنابراین مساله تبعید برای فهم انداموار قوم یهود، امری ضروری بوده است. کنایه زند در این زمینه این است: «این کشف شگفتانگیز را غیر از بائر، دیگر دانشوران صهیونیست هم کردند.»
شلومو زند در کتابش نمونههای زیادی از آثار مورخان آورده و به یتسکل کاوفمان و کتاب «تبعید و جدایی» اش هم اشاره کرده است. به گفته زند، کاوفمان مطالب فراوانی درباره تبعید و ملت دارد اما درباره راندهشدن مطلبی ندارد. کاوفمان همچنین در این کتاب گهگاه از اسرائیلی سخن گفته که از کشورش تبعید و پراکنده شد اما در متن اشارهای نکرده که این اتفاق چهزمانی افتاد و اسرائیل چگونه و چرا و به کجا پراکنده شد. در قسمت اول این مطلب، به چرایی محبوبیت کوروش کبیر نزد یهودیان اشاره کرده و مطالبی مطرح کردیم. بد نیست در این فراز از بحث که مربوط به تبعید است، هم اشارهای به این موضوع داشته باشیم! همه میدانند پس از اعلامیه کوروش که به تبعید مشهور بابل پایان داد، فقط بعضی از تبعیدیان و فرزندانشان به اورشلیم بازگشتند. زند در اینباره و درباره چگونگی تولد کنیسهها (محل عبادت دستهجمعی یهودیان) نوشته سالها پس از فرمان کوروش به نظر میرسد که کنیسه در سوریه و نهردعا و پومبدیتا متولد شد. او در صفحه ۲۳۰ کتاب خود مینویسد: «پیش از سقوط معبد دوم در سراسر امپراتوری روم و سرزمین پارت در شرق، شمار مومنان یهودی بسیار بیشتر از ساکنان یهودیه بود. از شمال افریقا تا ارمنستان، از پاریس تا روم، جوامع یهودی بالنده وجود داشت، بیشتر در شهرهای بزرگ و نیز در شهرهای کوچک و حتی روستاها.» و ضمن بیان داستانهای پراکندگی و معماهای حلنشدهاش، یک سوال مهم را هم مطرح کرده است: «مردمی کشاورز که پشت به دریا کرده و هرگز امپراتوری گستردهای برپا نکرده بودند، چگونه ممکن بود این همه مهاجر تولید کنند؟» نتیجهگیری زند از این بحث این است که مهاجرتهایی بین مردم یهودی انجام شده اما نه در این حد که مورخان اسرائیلی میگویند.
* بحث تغییر دین بین یهودیان؛ واقعیت و آنچه شنیدهایم
تصور غالبی که از جامعه یهودیان داریم، این است که اهل مراوده با پیروان دیگر ادیان نیستند، دین خود را تبلیغ نکرده یا جدید تازه را به دایره جامعه خود راه نمیداده و نمیدهند. این تصور اشتباه، اما همانطور که اشاره شد غالب است. طبق تصویری که شلومو زند در بخشهایی از فصل سوم کتابش ارائه کرده، این رفتار متعلق به همه یهودیان نبوده و بین پیروان همه ادوار تاریخی این دین وجود نداشته است. او در صفحه ۲۳۷ کتاب میگوید «عموما چنین فرض میشود که یهودیت هرگز در پی تبلیغ دین نبوده است، و اگر هم پارهای نوکیشان به آن پیوستند قوم یهود با اکراه تمام آنها را پذیرفتند. به قول مشهور تلمود "نوکیشان مصیبتی برای اسرائیل هستند." برای جلوگیری از هرگونه بحث در مورد موضوع استناد میشود. این جمله کِی نوشته شده است؟» کتاب دوم اشعیا و کتاب روت و کتاب یونس و کتاب مجعول یودیه همگی یهودیت را به پذیرش غیریهودیان و حتی تمام عالم را به قبول دین موسی میخوانند؛ یعنی رویدادی خلاف چیزی که عمومیت دارد و ما درباره یهودیان شنیدهایم. طبق حرف اوریل راپاپورت و مطالبی که در رساله دکتریاش در سال ۱۹۶۵ منتشر کرد، یهودیت باستان به هیچوجه انحصاری نبود بلکه به اندازه مسیحیت و اسلام در دروههای بعد سخت در پی اشاعه خود بود. زند میگوید آنچه میدانیم این است که با اینکه متون فراوان کتاب مقدس، اصل قبیلهای «سلاله مقدس» انحصاری را ترویج میکردند، دیگر نویسندگان کتابهایی نوشتند که خلاف گفتمان مسلط بود و بعضی از این کتابها به شریعت راه پیدا کرد. همزیستی یهودیت و تمدن یونانی، بیش از هر چیز یهودیت را به مدت بیش از ۳۰۰ سال به دینی پویا و زایا بدل کرد. رویارویی دین یهود با فلسفههای مکاتب رواقی و اپیکوری هم ادبیات تازهای را پدید آورد که میل به تسخیر جانها داشت. یوسفوس در این زمینه چندان پیش رفته که (بهتعبیر زند به گزاف) گفته کتاب مقدس منبع حکمت یونانی است و برای مثال فیثاغورث و افلاطون دانش خود را در مورد خدا، از موسی آموخته بودند. در همینزمینه، وارو عالم بزرگ رومی، ژوپیتر را با خدای یهودی یکی میدانست و با منطق لاتینی چنین نتیجه گرفت: تا زمانی که یک چیز از آن فهم میشود فرقی نمیکند چه نامی بر آن مینهند. طبق متون تاریخی، در روم زنان با اشتیاق بیشتری جذب یهودیت میشدندهاند و بسیاری از بانوان دین یهودیت را در طبقات بالای روم گسترش دادند. درکل یهودیت از روم به بخشهایی از اروپا، مانند سرزمینهای اسلاوی، ژرمنی، جنوب گُل و اسپانیا که امپراتوری روم آنها را ضمیمه خود کرده بود، گسترس پیدا کرد. زند میگوید انجیل متی، گواه دیگری بر تبلیغ صریح یهودیت به دست میدهد.
در مجموع شلومو زند مینویسد تاریخ یهودی (توجه کنیم که از لفظ تاریخی یهودی استفاده کرده است) همیشه با تغییر دین اجباری و همگونی که حشموناییان (سلسله کاهنانی که بر یهودیه حکمرانی میکردند) به کار میبرند، مشکل داشته است. او همچنین در کتاب «اختراع قوم یهود» آورده است: «سنت یهودی همیشه مخالف تغییر دین اجباری بوده است.» خلاف تبلیغات غالبی که عموماً شنیدهایم، زند میگوید «خاخامهای بسیاری تکرار میکردند که نوکیشان را باید پذیرفت و خواستار جذب کامل آنان در میان مومنان میشدند.» یکی از نکات جالبی هم که در این زمینه در کتاب مطرح شده، تشابه یک آیین مشترک در مسیحیت و یهودیت است. زند در اینباره به تشابه آیین فرورفتن در آب یا همان غسل تعمید در یهودیت ربیانی (خاخامی) و مسیحیت پولسی اشاره میکند که این کار را همزمان پذیرفتند و با وجود تفاوتهایشان، در این آیین اشتراک داشتند. البته او به برابری بیشتری هم که در دنیای مسیحیت بالنده بین اعضای جدید و قدیم وجود داشته، بهعنوان یک تفاوت اشاره کرده است. منظورش هم این است که در مسیحیت بالنده، نوآمدگان را قدری برتر شمرده و با مهربانی بیشتری با آنها برخورد میکردند. (مطلبی شبیه آموزههای عرفانی اسلام که تازه وارد [گناهکار تازهتوبهکرده] عزیزتر است.) اما سوال اینجاست که چرا شلومو زند این مطالب را در کتابش آورده است. پاسخ این است که نشان دهد رویکرد راهندادن دیگران به دایره بسته و منزوی یهودیان (اسرائیلیها) سیاست حکومتی صهیونیستها و در خدمت حاکمیت کشور اسرائیل است. نتیجهگیریاش هم این است: «از زمان آمورائیم متاخر، نخبگان ربیانی اقلیت یهودی دعوت به دین را ابر سیاهی میانگاشتند که همان هستی جامعه را تهدید میکرد.» در نتیجه این روند، سیاست هویت اصیل یهودیت تغییر مسیر داد و هرچه گذشت بیشتر به گروه انزواجویی تبدیل شد که با بدگمانی و طرد با جویندگان رفتار میکرد. «این سیاست هویت برای بقای یهودیت در دنیای مسیحی حیاتی شد. اما یکتاپرستی یهودی (یعنی جریان دینی) دعوتگر تسلیم نشد بلکه به حاشیهها عقب نشست و فعالانه جستجوی نوکیشان را ادامه داد.» زند به مخاطب کتابش پیشنهاد میدهد وضعیت یهودیان را در منطقهای در نظر بگیرد که کارزار دعوت به دین از آنجا آغاز شد و تبعید خیالی طولانی را اختراع کرد؛ یعنی یهودیه که فرمانروایان رومی قرن دوم و جانشینان آنها نامش را به فلسطین تغییر دادند. حکیمان یهودی با حالت تدافعی با سرزمین اسرائیل به این نامگذاری مجدد پاسخ دادند.
یکی از نقاشیهای تاریخی یهودی درباره کنعان و فلسطین
شلومو زند در بخشی از فصل سوم کتاب با عنوان «سرنوشت غمبار اهالی یهودیه» دوباره خیالیبودن ماجرای تبعید یهودیان را تکرار کرده و میگوید هیچ تبعید اجباری پس از ویرانی معبد دوم در کار نبود؛ آنها (منظورش مورخان اسرائیلی است) تبعید را تا قرن هفتم میلادی، تا فتح مسلمانان جلو آوردند. او همچنین به سال ۳۲۴ میلادی هم اشاره کرده و میگوید به نظر میرسد ناپدیدشدن یهودیان از کشور با گرویدن بسیاری از آنان به مسیحیت مصادف شد.
به رویکرد مشترک مسلمانان، مسیحیان و یهودیانِ تاریخ برای تبلیغ دینشان اشاره کردیم. بد نیست به فرازهایی از کتاب «اختراع قوم یهود» هم اشاره کنیم که زند در آنها مقایسهای بین نگرش آزاداندیشانه بین مسلمانان و یهودیان دوران صدر اسلام دارد. او یکی از رازهای قدرت سپاه اسلام را نگرش نسبتاً آزاداندیشانه مسلمان نسبت به مردمان شکستخورده میداند. یعنی اسلام در پی گرویدن اجباری مردمان سرزمینهای شکستخورده به این دین نبود؛ «البته به شرط آنکه یکتاپرست باشند.» و این یادآوری زند مطابق با آیات قرآن درباره احترام به مردمان اهل کتاب (نه کافران حربی و جنگطلب است.) بههرحال او به پذیرایی یهودیان از مسلمانان اشاره کرده و میگوید: «عجیب نیست که یهودیان که در امپراتوری بیزانس آزارهای سختی متحمل شدند از فاتحان جدید استقبال کردند و حتی از پیروزی آنها شادمان شدند. اسناد یهودیان و مسلمانان نشان میدهد که یهودیان به سپاه پیروز عربها کمک کردند.» نمونه مشابه این رویکرد تاریخی را در رفتار مردم ایران در مواجهه با سپاه پیروز اسلام در جنگ با ساسانیان دیدهایم. زند در همین بحث، توصیف جالبی هم دارد که در صفحه ۲۸۵ کتاب آمده و از تاریخ دینور است: «پادشاهان بنیاسماعیل، با مهربانی با بنیاسرائیل رفتار کردند.» او در صفحات بعدی به مقاله مهمی از آبراهام پولاک عضو و موسس گروه تاریخ خاورمیانه و افریقای دانشگاه تل آویو (در سال ۱۹۷۶) اشاره دارد. فرض پولاک در این مقاله این بود که احتمال فروانی بود که اهالی یهودیه به اسلام گرویده باشند. زند در این زمینه یکیدیگر از کنایههای خود را میزند: «اما چنانکه میدانیم تاریخ آنچه را نمیخواست روایت کند حذف میکرد. هیچ دانشگاه یا موسسه پژوهشی به چالش پولاک پاسخ نداد و هیچ کمک مالی یا دانشجویی به این همه موضوع بغرنج اختصاص نیافت.» جالب است که صدای چنین حرفها و مواضعی هیچوقت به گوش ما ایرانیها و دیگر مسلمانان جهان نرسیده است. نمونه دیگر چنین صداهایی، ایسرائیل بلکیند یکی از صهیونیستها و رهبران جنبش BILU است که گفته بود مدارس عبری باید درهای خود را به روی دانشآموزان مسلمان بگشایند بیآنکه به دین یا زبان آنها اهانت کنند و علاوه بر عربی باید عبری و فرهنگ جهان را نیز به آنان بیاموزند. یا مثلاً زند در جایی از کتاب «اختراع قوم یهود» به این مساله اشاره میکند که بن گوریون و بن-زِوی اسلام را خلاف مسیحیت، دینی دموکراتیک میدانستند که هم تمام گروندگان به اسلام را همچون برادر در آغوش خود میپذیرفت و هم حقیقتاً محدودیتهای سیاسی و مدنی را برداشت و به دنبال از میان بردن تمایزات اجتماعی بود.
اگر بخواهیم کمکم بحث افسانه تبعید و مساله تغییر دین را در قوم یهود ببندیم، باید به این حرف شلومو زند اشاره کنیم که افسانه ملی یهودیان یا این بیانیه ملی، تماماً محصول یک تاریخ خیالی است. هرگز ریشهکنی اجباری قوم یهود وجود نداشته است. اجازه دادند این افسانه مسیحی که سنت یهودی آن را اختیار کرده بود آزادنه در مکانهای عمومی و آموزشی حافظه ملی به نمایش درآید. فقط این افسانه برای اسکان «ملت تبعیدشده» در کشوری که دیگران ساکن آنند مشروعیت اخلاقی فراهم میآورد. حافظه ملی بر شالوده فراموشی آیینی کار گذاشته شد و موفقیت شگفتانگیزش هم از همین رو بوده است.
به گفته این تاریخشناس اسرائیلی، در صدر اسلام، مسلمانان یهودیان را به تغییر دین وا نداشتند بلکه صرفاً از آنها سلب مالکیت کردند. بعد هم تبعید خیالی در قرن هفتم میلادی جایگزین روایت دینی بیپایه درباره اخراج دستهجمعی پس از سقوط معبد دوم و این نظریه شد که فلاحین فلسطینی فرزندان مردم یهودیه هستند. «زمان اخراج مهم نبود. مهمترین چیز خاطره ارزشمند تبعید اجباری بود.» در نتیجه؛ اینکه بائر و دینور (دو مورخی که در قسمت اول مطلب از آنها یاد کردیم) تبعید را تا فتوحات مسلمانان در قرن هفتم به تاخیر انداختند و این کارشان واکنشی غیرمستقیم به گفتمان تاریخی پیشنهادی شخصیتهای اصلی مانند بلکیند و بن گوریون و بن زوی بوده باشد؛ محال نیست.
نتیجهگیری سوم
شلومو زند درباره خلق و پرورش مفاهیم ملت سرگردان، ملت منزوی و خیالی نوشته و اهمیت این سهعامل را در اختراع قوم یهود نشان داده است. پس سرگردانی، انزوا و خیالیبودن ۳ عامل مهمی است که زند در این مقطع از کتابش درباره قومی برشمرده که توسط صهیونیستها اختراع شد.
* ناگفتهها و سکوتهای مهم تاریخ یهودیت _ پادشاهی حمیر و یهودیان خزر
شلومو زند میگوید توصیف یهودیت همچون فرقهای سر در خود فرو برده که دین پرشورش را به گفتاری تلمودی و سفسطهآمیز بدل کرد؛ با دیدگاه مسیحی مسلط که تصویر یهودی را در دنیای غرب تثبیت کرد سازگاری دارد. یکی از مقاطع مهم تاریخی که امروز اسرائیل تلاش دارد، صحبت یا تحقیقی درباره آن نشود، پادشاهی حِمیَر در یمن امروزی است. بحث دیگری هم که دچار فراموشی آگاهانه و عمدی شده، مربوط به یهودیان حوزه خزر است. تاریخنگاری صهیونیستی در دورههایی نسبت به پادشاهی حمیر کمتوجهی نشان داده و در برهههایی هم اصلاً اشارهای به آن نکرده است. حمیر یکی از پادشاهیهای تاریخی یمن است که دوران استیلا و شکوفاییاش از سال ۱۱۰ پیش از میلاد مسیح شروع شده و تا ۵۲۰ میلادی میرسد. حمیرها که قبیله بزرگی بودند در برههای از تاریخ یهودی شده و با فراگیرشدن اسلام در شبهجزیره عربستان، در سطح گسترده به اسلام گرویدند. شلومو زند میگوید فصل مربوط به حمیرهای یهودیشده به حاشیه تاریخنگاری نظام آموزشی اسرائیل رانده شده و فارغالتحصیلان دبیرستانهای اسرائیل چیزی از آن نمیدانند. به تعبیر این نویسنده، پادشاهی قدرتمند مورد اشاره، این روزها سرنوشت غمباری دارد و آن سرنوشت هم این است که فرزندانش به آن نمیبالند و بسیاری دیگر از اشاره به وجود این پادشاهی هراس دارند. او ضمن صحبت از این پادشاهی، به همقطاران آنها یعنی یهودیان شمال آفریقا هم اشاره میکند که توسط یک نیرو و اراده غرضورز لابهلای صفحات تاریخ پنهان مانده است.
چهارمین فصل کتاب «اختراع قوم یهود» با عنوان «اقالیم سکوت»:
در جستجوی زمان گمشده» به مساله تاریخی یهودیان حمیر و منطقه خزر اختصاص دارد. زند در بخشی از این فصل وقتی درباره یهودیان خزر صحبت میکند، این سوال را طرح کرده که با وجود ادیان توحیدی دیگر که شروط آسانتر و طاقتفرسایی کمتری نسبت به یهودیت داشتند، چرا خزریها یهودیت را انتخاب کردند؟ و میگوید این سوال هنوز پابرجاست. پاسخ نیشوکنایهدارش هم به این سوال چنین است: «اگر موعظه جادویی مندرج در نامه شاه یوسف و سند کیمبریج و کتاب یهودا هالِوی را کنار بگذاریم، همان توضیحی که علت گرویدن حمیر بود برایمان میماند؛ آرزوی مستقل ماندن در رویارویی با امپراتوریهای قدرتمند آزمند.» چند صفحه بعدتر هم با اشاره به سوالاتِ همچنانْ بیپاسخمانده میگوید: آیا یهودیان اکثریت مومنان یکتاپرست را در سراسر خزر تشکیل میدادند؟ و پاسخش در اینباره چنین است: «منابع با هم تناقض دارند.» زند با برگشت به دهههای گذشته به علاقه وافری که در روسیه و لهستان نسبت به پادشاهی گمشده یهودی وجود داشته (بهویژه بین دانشوران یهودی روس) اشاره میکند و میگوید اوایل قرن نوزدهم، این فکر که ملت روس در سایه پادشاهی یهود پدیدا شد عجیب به نظر نمیرسید. آن زمان ناسیونالیسم روسی در آغاز راه خود بود و نشاندادن سخاوت به اقوام اسلاوی باستانی غیربومی اسرارآمیز در شرق امکانپذیر بود. آثاری که با این رویکرد بین اسلاوها تولید شدند، پژواکی داشتند که به جوامع یهودی رسید. زند در این زمینه از خاخامهای خیالی و فرضیِ یوزف پرل در کتابش با نام «بوهن صادیک» در سال ۱۸۳۸ یاد میکند. این کتاب طنز ۴۱ نامه درباره جنبههای مختلف زندگی یهودی از جمله اشارههایی به خزرها را شامل میشد.
قلمرو پادشاهی حمیرها در سال ۳۳۰ پس از میلاد
در تاریخنگاری یهودی، پس از نیمه نخست قرن سیزدهم دیگر اشارهای به خزرستان نشد و بهقول زند «این پادشاهی در فراموشی تاریخ فرو رفت.» بارون به رغم نگاه اساساً قوم محورانهاش در پرداختن به معمای خزر و گنجاندن آن در تاریخ یهودیان درنگ را جایز نشمرد و برای گنجاندن خزرها در صحنه چنین فرض کرد که مهاجرت گسترده یهودیان به سرزمینهای خزر رخ داده بود و چنانکه خود میگوید، ترکیب خزری _ یهودی به جمعیت آن داد. سیمون دوبنو که در قسمت اول مطلب اشاراتی به تاریخنگاریاش داشتیم، بین محققان یهودی و در مقایسه با اسلاف خود یعنی یوست و گرتس، جای بیشتری را برای پادشاهی خزرستان در نظر گرفت و ضمیمه خاصی شامل یک تحلیل کتابشناختی مفصل به کتاب تاریخ جهانی قوم یهود خود اضافه کرد. او اعلام کرد «تاریخ خزرها یکی از موضوعات بسیار بغرنج در تاریخ یهودیان است.» اما به قول شلومو زند توضیح نداد چرا اینگونه است؟ زند میگوید تاریخ خزر امروزیِ بارون و دینور متکی به پژوهشهای آبراهام پولاک است که کتابش در سال ۱۹۴۴ (یکسال پیش از پایان جنگ جهانی دوم) با عنوان «خزرستان: تاریخ پادشاهی یهودی در اروپا» به زبان عبری منتشر شد. اینکتاب دو بار دیگر هم چاپ شد که آخرین مرتبهاش سال ۱۹۵۱ بوده است. کتاب مذکور با وجود اینکهاین نخستین کتاب جامع درباره یهودیان خزرستان بود و از شهر تل آویو هم جایزه گرفت، در برخی محافل با تردید و واکنشهای گوناگون روبرو شد. خطای بزرگ پولاک از نظر بعضی منتقدان، در فرضی بود که آخر کتابش آمده بود. این پژوهشگر اسرائیلی قاطعانه اعلام کرده بود خاستگاه بخش عمده یهودیان اروپای شرقی سرزمینهای امپراتوری خزر بوده است. پولاک صهیونیستی تمامعیار بود که قابلیتهای فکری و زبانی خود را گشادهدستانه در اختیار سازمان اطلاعات ارتش اسرائیل قرار میداد. اما ظاهراً این فرض تاریخی او به مذاق حاکمان اسرائیل خوش نیامده است. زند هم در اینباره نوشته است: «پولاک صهیونیستی خالص بود اما همچنان که رویکرد تاریخی او بیشتر و بیشتر با بازسازی غالب حافظه تاریخی یهود ناهمخوان میشد او از اثر پیشتاز خود همچنان دفاع میکرد.»
بههرحال در زمانی که تحقیق و پژوهش درباره یهودیان خزر رونق داشت، بارون و دینور بهره فراوانی از کتاب پولاک بردند اما از سال ۱۹۵۱ به اینسو «حتی یک اثر تاریخی درباره خزرها به زبان عبری منتشر نشده است. دنیای دانشگاهی اسرائیل درباره این موضوع سکوت کرده است و هیچ پژوهش مهمی انجام نشده است. به هر گونه اشاره به خزرها در عرصههای عمومی در اسرائیل آهسته و پیوسته برچسب نامتعارف و عجیب و غریب و تهدیدکننده زده میشود.» یک نکته جالب و مرموز هم که زند در کتابش به آن اشاره میکند این است که سالهای سال و برای مدتها، در اسرائیل و اتحاد جماهیر شوروی (دو کشوری که بیشترین پیوند را با گذشته خزر داشتند) پژوهش و تحقیق درباره خزرها جزو مُحرمات و مسائل ممنوع بود. در بخشی از کتاب «اختراع قوم یهود» به سالهای دهه ۱۹۷۰ اشاره میشود که در خلال این دهه، اسرائیل در جریان توسعه سرزمینی گرفتار شد و بیآنکه عهد عتیق در دست و «تبعید قوم یهود» در ذهنش باشد، هیچ توجیهی برای ضمیمه کردن اورشلیم عربی و تاسیس سکونتگاه در کرانه غربی و نوار غزه و بلندیهای جولان و حتی شبهجزیره سینا نداشت. زند درباره دهه مذکور و اتفاقات پس از آن میگوید صهیونیسمی که یکسره گرفتار افسانه زمانی قومی ابدی شده، پیشبینی هم نمیکرد که صهیونیستهای ۱۹۶۷ در واکنش سبعانه خود به استالینیستها شباهت خواهند داشت. او همچنین به دینور (وزیر آموزش اسرائیل) اشاره کرده و میگوید خوانندگان امروز شاید از شنیدن این نکته شگفتزده شوند که اسوه حافظه اسرائیل در دهه ۱۹۵۰ در اینکه خزرستان را «مادر آوارگی» یهودیان اروپای شرقی بنامد تردید نمیکرد.
نقشه منطقه خزرستان که یهودیان زیادی را در خود جا داده بود
ضمن بیان یکی از مطالب درون پرانتز کتاب برای مخاطب مطلب، باید در پایان این بخش از نوشتار به این مساله اشاره کنیم که ظاهراً حضور یهودیان در حمیر و منطقه خزر، سنگی پیش پای افسانه ملت یهود و سرزمین موعود است. آن پرانتز هم این است: «همانگونه که یهودیان کشورهای عربی خود را سفارادی مینامند، یهودیان اروپای شرقی نیز ترجیح میدهند خود را اشکنازی بنامند.»
سوالی که زند ابتدای این فصل از کتاب خود مطرح کرده و پاسخ آن ظاهراً در مفاهیم آن مستتر است، این است: «مسیحیت در مسیر تاریخ پیروزمندانه اش بیش از بیشتر نظامهای سیاسی دوام آورد، اسلام نیز چنین بود. پس چرا یهودیت چنین نبود؟» پاسخ پرسش موردنظر هم احتمالاً همان رویکرد کنار زدن تاریخ پادشاهی یهودی حمیر و یهودیهای خزر است که با افسانه ملی قوم یهود و سرزمین موعود در تضاد هستند. پادشاهی قدرتمند یهود در حمیر و مردمان یهودی منطقه خزر در صفحات واقعی تاریخ حضور دارند اما بنا به مصلحتی طی دهههای پیشین، کنار گذاشته شدهاند. سوال نیشوکنایهدار زند هم در این زمینه چنین است: «آیا روزگار حمیرها و بربرها و خزرها گم شد و دیگر نمیتوان آن را باز یافت؟» او مطلب موردنظرش را با این بیان که «ساخت پیکره تازه دانش همیشه ارتباطی مستقیم با ایدئولوژی ملی که این پیکره در چارچوب آن عمل میکند، دارد.» پی گرفته و در فصل بعدی کتاب به مفهومی تازه اشاره میکند.
نتیجه گیری چهارم
پادشاهی یهودی حمیر و یهودیهای منطقه خزر دو نقطه مرموز در تاریخ یهودیت هستند که زمانی ارج و قرب و اهمیت داشتند و امروزه، تحقیق و پژوهش دربارهشان نکوهیده و ممنوع است. ظاهراً اسرائیل قصد دارد مفهوم وراثت و خون یهودی را با این دو نقطه مبهم تاریخ خود جایگزین کند. در بخش بعدی مطلب به این مساله خواهیم پرداخت.
* هویت در اسرائیل _ یهودی کیست؟ خون یهودی چیست؟
هویت امروز اسرائیل، چه هویت خودش و چه مردمش، آخرین موضوع محوری کتاب «اختراع قوم یهود» است. ریشه این بحث هم همان ناسیونالیسم یهودی است که از قرون هجده و نوزده در اروپا شروع شده و تا سالهای جنگ جهانی دوم و پس از آن بهپیش آمد. زند در این زمینه به سرکوب و محدودیتهای سنتی در حکومت تزاری و پادشاهی رومانی در دهه ۱۸۸۰ و موج قتلعامهای مردمی اشاره میکند که میلیونها یهودی را تکان داد و مهاجرت دستهجمعیشان به سمت غرب را سرعت بخشید. طبق آماری که زند ارائه میکند، از سال ۱۸۸۰ تا ۱۹۱۴ حدود دو و نیم میلیون یهودی یدیشزبان از راه آلمان به سوی کشورهای پذیرا در غرب گذر کردند. یکی از نتایج فرعی این انتقال جمعیت عظیم، این بود که غیرمستقیم دشمنی سنتیای را که بهطور نهانی در آلمان (صحنه این گذار) بهآهستگی میجوشید، شدت داد. این نفرت شدید (که زند معتقد است بیشتر آن هنوز هم ناشناخته مانده) در یکی از اقدامات بسیار هولناک نسلکشی در قرن بیستم (یعنی هولوکاست) به کار آمد.
فصل پنجم کتاب «تمایز: سیاست هویت در اسرائیل» نام دارد و البته همانطور که میبینیم فقط به مساله ناسیونالیسم و هویت یهودی اختصاص ندارد. بلکه درباره وراثت و خون یهودی هم مطالبی را شامل میشود. بههرحال، در جنگ جهانی اول که دوره اوج ناسیونالیسم تودهای در اروپا بود، یهودیان بر آن شدند تا از وطنهای جدید خود دفاع کنند. تا پایان جنگ جهانی اول، صهیونیسم در جوامع یهودی دنیا، نهضتی ضعیف و بیاهمیت بود. شلومو زند، پیش از آنکه وارد بحث «صهیونیسم و وراثت» شود، میگوید برای پیوند دادن هویت یهودی غیردینی شکننده، نوشتن تاریخ یهودیان که این همه ناهمگونی فرهنگی داشت، کافی نبود. میدانیم که این هویتِ یهودیِ به قول زندْ، غیردینیِ شکننده، از نظرِ گاهشماری هم پراکندگیهای زیادی داشته است. بنابراین و طبق تفسیری که این نویسنده اسرائیلی ارائه میکند، صهیونیسم ناچار بود به رشته علمی دیگری متوسل شود؛ یعنی زیستشناسی که برای تقویت بنیان ملت باستانی یهود فراخوانده شد. اگر بخواهیم حرف آخر زند در این بحث را همان ابتدا بگوییم، به یکی از کنایههای او در کتاب میرسیم که میگوید: «در این روزگار عقلگرایی عاری از تعصب، علم ناب یهودی جایگزین ایمان یهودی باستانی پر از تعصب و پیشداوری شده است.» و همچنین وقتی داستان تحقیقات و پژوهشهای زیستشناسی صهیونیستی را درباره خون یهودی مطرح میکند، میگوید «هیچکس نپرسید چرا تحقیقات زیستشناختی پرهزینه صرف جستجوی یک طبقه دینی موروثی شده است. همچنین هیچ روزنامهای به خود زحمت چاپ یافتههای پروفسور اوزی ریته را نداد.» خلاصه آنکه پس از همه این تلاشهای علمی پرهزینه نمیتوان فرد یهودی را با هیچ معیار زیستشناختی تعریف کرد. بههرحال زند معتقد است مفهوم وراثت به توجیه ادعای اسرائیل بر سر فلسطین کمک کرد. ریشه رویکرد موردنظر اسرائیلی را میتوان در نگاه ناتان بیرنبائوم (زند دربارهاش میگوید شاید نخستین روشنفکر صهیونیست بوده باشد که در سال ۱۸۹۰ اصلاح صهیونیسم را وضع کرد) جستجو کرد که معتقد بود نه زبان و نه فرهنگ؛ بلکه فقط زیستشناسی ممکن بود علت پیدایش ملتها باشد. تئودور هرتسل بنیانگذار واقعی جنبش صهیونیسم در این زمینه یقین کمتری داشت و نمیدانست که آیا یهودیان منشا همگنی دارند یا نه. بهاینترتیب بود که بحثهای مربوط به خون یهودی بین اسرائیلیها گسترش پیدا کرد.
در جایی از همین فصل، درباره ماکس نوردائو محرم اسرار و دست راست هرتسل صحبت میشود. این ذکرِ خیر با کنایه دیگری از شلومو زند درباره اسم اصلی این فرد یعنی «سیمون ماکسیمیلیان مئیر سیمها زودفلد» همراه است. زند درباره این شخصیت تذکر میدهد که نام پست یهودی خود را با یک نام اروپایی غرورآمیز یعنی «نوردائو» عوض کرد: «او نیز مانند هرتسل زاده مجارستان و اهل بوداپست بود و مانند او به دنبال آن بود که خود را از هر حیث یک آلمانی بشناساند.» شکست نوردائو در راه آلمانیشدن، او را به سمت پذیرش موضع یگانهبودن یهودیان کشاند؛ با این نتیجهگیری بدبینانه که نژاد را نمیتوان عوض کرد بلکه فقط میتوان آن را بهتر کرد. تفسیرهای شلومو زند از نظریات نوردائو در ادامه، بیانگر تشابه موضع یهودیان با هیتلر درباره امر نژاد بشری است. چون هر دو نوع نگاه، بهدنبال اصلاح یا بهبود نژاد بودند. زیستشناسی یهودی در پی خدمت به طرح تقویت ناسیونالیسم قومی در به دست گرفتن سرزمین باستانی خیالی بود. آلمانیها هم درباره نژاد آریایی و آلمانی اصیل و خوب بودن، منویات و کلمات قصار زیادی داشتند. زند درباره نوردائو مینویسد: «اگر نوردائو از اینکه یک آلمان اصیل شود ناکام شد، موفق شد یک مردمگرای صهیونیست اصیل شود. رمانتیسیسم ذاتگرا که در مجاری گوناگون فرهنگ آلمانی پرورده میشد، با طرح ایدئولوژیکی درآمیخت که ایدئولوژی ناسیونالیستی جدید را هدایت کرد.» امثال نوردائو مثل مارتین بوبر در ادامه مساله «ندای قومی خون» را در بوق و کرنا کردند. جالب است که در این میان از آرتور روپن صهیونیست چپگرا هم صحبت میشود که پس از مرگ بسیار، مورد ستایش نازیها قرار گرفت. روپن پدر اسکاندادن یهودیان در کشورهای مختلف بود و زند بر این باور است که اغراق نیست اگر بگوییم روپن برای استعمار صهیونیستی مانند هرتسل برای جنبش ملی سازمانیافته بود.
بههرحال شلومو زند، هدف از زیستشناسی یهودی را ترویج جدایی از دیگران عنوان میکند نه اینکه عملاً دیگران را از خود پاکسازی کند. پس شاید از این حیث، ناسیونالیسم یهودی با رویکرد نازیسم متفاوت باشد. دکتر مُردخای باروچوف نیز که در فلسطین تحت قیومیت زندگی میکرد در سال ۱۹۲۲ چنین استدلال کرده که «در مبارزه ملتها و در جنگ فرهنگی پنهانی میان یک ملت با دیگری، برنده آن است که بهبود نژاد و ارتقاء زیستی فرزندانش را تضمین کند.» که این دیدگاه صهیونیستی، شنونده یا مخاطب را به یاد دیدگاههای اومانیستی نیچه و همچنین نازیها میاندازد؛ مبنی بر اینکه گروهی پیروز است که قویتر باشد و بتواند سلطه خود را غالب کند. مساله بهسازی نژادی، در انحرافات ایدئولوژیک خطیر یهودیان نقش داشته اما زند میگوید اندیشمندان صهیونیست و مبلغانی که در نظریههای خون و نژاد بحث میکردند، واقعاً آن را جدی نمیگرفتند و یقیناً امکان نداشت بتوانند تحولات هولناکی را که این اندیشهها به ایجاد آنها کمک کرد پیشبینی کنند. در بخشی از کتاب همچنین به نوشتهها و سخنرانیهای ارنست رنان اشاره میشود که میگفت نه نژاد یهودی وجود دارد و نه ظاهر خاص یهودی. تحلیل شلومو زند از بهکارگیری بحث خون یهودی این است که حداکثر انزوای خودخواسته و ازدواج درونی و دورههای طولانی در محلههای خاص یهودیان؛ یهودیانی از نوع خاص پدید آورده است: «زندگی اجتماعی منزوی یهودیان بر رفتار آنها و حتی چهرهشان تاثیر گذاشته بود. وراثت و خون هیچ ربطی به آن نداشت. این هستی اجتماعی و حتی پیشههای خاص را یهودیان آزادانه انتخاب نکرده بودند بلکه در قرون وسطی به آنان تحمیل شد.»
شلومو زند در پنجمین فصل کتاب خود، ضمن صحبت از نمایش بهرهجویی خودخواهانه کشورها از دین یهود برای برآورده کردن اهداف صهیونیسم، از پروفسور فقید یشایاهو لایبوویتس میگوید که هنگامی اسرائیل را کشوری غیردینی در محیط همزیستی دینی توصیف کرد و با این کار، بیش از بیشتر پژوهشگران ذکاوت نشان داد. او میگوید با توجه به دشواری بزرگ تعریف هویت یهودی غیردینی و مرزهای بسیار نامطمئن این موجودیت ناممکن، چارهای جز تسلیم به سنت ربیانی نداشت. زند در برشماری بنیان اصلی وحدتبخش جامعه بینالمللی یهودیان، جدا از هولوکاست، همان عامل فرهنگ دینی کهن تحلیلرفته را برمیشمارد که دیو ژنتیک آرام از پست سر آن میلغزد و میگوید: فرهنگ یهودی غیردینی مشترک در میان همه یهودیان جهان هرگز وجود نداشته است. منظورش هم مشخصاً ایدئولوژی مورد نظر اسرائیل است. او همچنین درباره هولوکاست از لفظ خاطره دردناک استفاده میکند که متاسفانه همیشه حقی همیشگی در تعریف یهودیان به یهودستیزی داده است.
سوال مهم فصل پنجم کتاب «اختراع قوم یهود» این است که «قوم یهود چیست یا یهودی کیست؟» در صفحه ۴۵۰ کتاب میخوانیم:
«در ۱۹۷۰ زیر فشار اردوگاه دینی، قانون بازگشت اصلاح شد و سرانجام تعریف کامل و دقیقی از کسانی که عضو اصیل مردم اسرائیل هستند به دست داد: "یهودی کسی است که از مادری یهودی زاده شده باشد یا به دین یهود گرویده باشد و به دین دیگری تعلق نداشته باشد." پس از ۲۲ سال تردید و چون وچرا، پیوند کارساز دین خاخامی و ناسیونالیسم ذاتگرا اکنون به خوبی و به راستی جوش خورده بود.» (قانون بازگشت، همان قانون بازگشت یهودیانِ همهجای جهان به اسرائیل برای زندگی بود که چند مرتبه مورد بازنگری قرار گرفت.) خلاصه کلام درباره این بحث هم لفظ کنایهآمیز دیگر شلومو زند است: «علم ژنتیک یهودی» (که ظاهراً جزو یکی دیگر از اختراعات اسرائیلیهاست.) او مینویسد: «مفهوم صهیونیستی ملت-نژاد یهودی به صورت یک علم زیستی اساسی جلوهگر شد و رشته تازهای متولد شد: "علم ژنتیک یهودی". چه چیز قانعکنندهتر از چاپ مقالات در نشریات معتبر دنیای آنگلوساکسن ممکن است باشد؟ دروازههای علم رسمی غربی _عمدتا در ایالات متحده _ به روی پژوهشگران کوشای اسرائیلی گشود شد که بهطور مرتب افسانههای تاریخی و فرضهای جامعهشناختی را با یافتههای ژنتیکی تردیدآمیز و ناچیز میآمیختند.» صفحه ۴۲۷
نتیجه گیری پنجم
آنچه بین یهودیان جهان مشترک بوده و هست، فرهنگ دینی است نه فرهنگ غیردینیِ مدنظر حکومت اسرائیل. طبق تفسیر شلومو زند، عوامل وحدتبخش جامعه بینالمللی یهودیان که به گردهمآمدنشان در اسرائیل منجر شد، هولوکاست، تاریخ جعلی و البته علم ژنتیک یهودی، عامل وراثت و مفهوم خون یهودی است که نتیجه همان انزوای آگاهانه و مغرضانه جامعه یهودیان از دیگر اقوام بود