نقش و جایگاه امام و انسان کامل در تک تک این رخدادهای ژرف و دگرگونی های بنیادین هستی، تا حدودی روشن شد. با نگاهی سطحی، مجموعه هستی به ظاهر آرام و خاموش به نظر می آید، اما در نهان و نهاد هر لحظه، غوغا و قیامتی بپاست.

تفاوت علیت با تجلی و ظهور
با تجلی و ظهور حق تعالی، اسما و صفات الهی از مقام ذات تنزّل می یابد و وجود و حقیقت انسان کامل را فرا می گیرد و وی را مظهر خویش می سازد، اما نه آن که با فرود آمدن و تجلی، ذات الهی فاقد کمالات شود و از آن تهی گردد، بلکه در عین تجلی و تنزّل، همه کمالات در مبدأ و خاستگاه نخستین محفوظ می ماند. به دیگر سخن، تمام کمالات الهی در عین حضور در ذات حق، در مرتبه پایین تر و مظهر خویش، بی کم و کاست حضور دارند. این از ویژگی های نظام تجلی و ظهور و در عین حال از تفاوت های آن با علیت به شمار می رود. البته این تفاوت در فلسفه مشّاء کاملاً آشکار است. اما حکمت متعالیه با الهام از عرفان، علیت را همانند تجلی و ظهور تبیین و ارائه می کند. در تمثیلی نارسا، تجلی و تنزّل، هم چون پرتوافشانی خورشید است که در عین بقای خورشید، انوارش پیوسته در عالم می تابد. در مراتب بعدی ظهور و تنزل نیز، این قاعده جاری و صادق است. به عبارت دیگر، با تجلی و ظهور ولی الله در عوالم و مراتب پایین تر، با وجود این که تمام کمالات و صفات خویش را در مراتب پایین تر و در کل آفرینش بازمی یابد و مظاهر را پدیدار می سازد، پیوسته آن کمالات و حقایق در اصل و سرچشمه خود، بدون کاستی پایدار می مانند. با تأمل در این ویژگی، روشن می شود که جان و حقیقت امام علیه السلام هم زمان در همه جا و همه مراتب هستی، حضور و نفوذ دارد؛ از ذره تا کهکشان، دنیا و عقبی، انسان و فرشتگان و... آن هم حضوری قوی تر، زنده تر و تأثیرگذارتر از حضور اشیا برای خودشان.
این خصلت امام نیز اگر همانند بسیاری ویژگی های عمیق معرفتی و شهودی به صحنه زندگی فردی، اجتماعی، دینی و... کشانده و توجه شود، تأثیرهای شگرفی در شناخت، محبت، اعتقاد و رفتار ما خواهد داشت. آن گاه، کسی گمان نمی برد که اگر در نهان گناهی مرتکب شود، از دیده ها پنهان می ماند، یا حتی اگر در دل، نیّت و اراده ای کند، کسی به آن دسترسی ندارد، و بی شمار ثمره ملموس و راه گشای دیگر.
قرآن مجید، بر ویژگی یاد شده در فرآیند تجلی و تنزل انگشت نهاده، بی پرده می گوید:
« وَ إنْ منْ شیء إلا عِندنا خزائِنُهُ و ما نُنَزِلُهُ إلا بقدرٍ معلومٍ»(51)؛
و چیزی در عالم نیست مگر آن که منبع و ریشه آن نزد ماست و تنها به اندازه معینی فرو می فرستیم.
این آیه از اسرارآمیزترین و زیباترین آیات قرآن به شمار می رود که از تعالیم عرفانی می گوید و به تنهایی صحیفه است. اهل عرفان آیه« کلَّ یومٍ هوَ فی شأن»(52)را نیز بیان گر قاعده تجلی و ظهور می دانند. این آیه به ویژگی دیگری از فرآیند تجلی و ظهور اشاره دارد؛ تجلی پیاپی و آن به آن. تجلی و ظهور که اصلی بنیادین در عرفان است با علت و معلول، که قاعده ای زیربنایی در فلسفه به شمار می رود، تفاوت های اساسی دارد. برخی از انواع علت و معلول همانند علل اعدادی می توانند جدا و مستقل از هم باشند، مانند بنا و ساختمان؛ اما در تجلی و ظهور، مظاهر و جلوه ها شدت ارتباط و وابستگی را با ظاهر و اصل خویش دارند. رابطه شان هم چون رابطه خورشید با اشعه هاست که هر آن خورشید از نورافشانی دست بردارد، پرتوی نخواهد ماند و حتی یک لحظه پرتوها بی نیاز و مستقل از قرص خورشید و پرتوافشانی آن نیست. در تمثیل هر چند نارسای دیگری، رابطه ظاهر و تجلی کننده با مظاهر همانند رابطه منبع مولد برق با جریان برق است که پیوسته از منبع، الکترون های حامل بار الکتریکی به سوی لامپ حرکت می کنند. تجلی و ظهور خداوند در نظام هستی، همواره برقرار است. در نظام تجلی و ظهور وجودی جدید هم راه با کمالات و صفات وجودی مانند حیات، علم، قدرت، روزی، جمال و.. آن به آن به عالم افاضه می شود. چنان که پیش تر آمد، خداوند این تجلیات و فیض ها را در وجود امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار می دهد و از آن جا به سراسر آفرینش تراوش می کند. به بیان دقیق تر، پروردگار یک تجلی بیش تر ندارد و یگانه تجلی و ظهورش حقیقت محمدیه و صادر نخستین است و در مرتبه بعد از قلب خلیفه الله، وجود و کمالات، به عالم افاضه و سرازیر می شوند. در شرح مقدمه قیصری در این زمینه آمده است:
امداد و تجلی حق که از مسیر وجود منبسط و نفَس رحمانی به عالم می رسد، واحد است و به اعتبار قوابل متعدد و در مجالی متکثره متعدد می شود و تعینات مختلف ظاهر می گردد.(53)
فلسفه این فرآیند را با قاعده« الواحد لا یصدر عنه الا الواحد» تفسیر و تحلیل می کند(54)؛ یعنی از واحد من جمیع الجهات و بسیط محض وجود خداوند محال است که بیش از یک ظهور و جلوه صادر شود. پس وحدت در نخستین ظهور، حاکم است و کثرات و مظاهر فراوانی که پهنه آفرینش را فراگرفته، از تجلی و گسترش همان نخستین ظهور(انسان کامل) پدید آمده اند. عارفان و حکیمان حکمت متعالیه این حقیقت را با قاعده «لا تعدّد فی التجلی(55)؛ تعدد و تکرار در تجلی حق تعالی راه ندارد» تبیین می کنند. حکیم الهی ملاصدرای شیرازی در الاسفار می نویسد:
تعدد و تکراری در تجلی الهی نیست. همان طور که قرآن می فرماید:« و ما أمْرُنا إلا واحدهٌ کَلَمحِ بالبَصَر»(56)تعدد و تکثری که به چشم می خورد، تنها در مظاهر و آینه هاست، نه در تجلی(57).
از دیگر سو، چون فرآیند تجلی و ظهور هر لحظه و همیشه برقرار است، در هر تجلی، وجود، حیات، جمال و... نو به نو از قلب و وجود امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف به خلایق عطا می شود. پس وجود، حیات، علم و هر صفتی در عالم و در هر موجودی با وجود، حیات، علم و صفت لحظه پیش تفاوت دارد، اما از آن جا که آن چه به تازگی داده شده، از سنخ و مشابه همان وجود و صفات پیشین است، تغییر و تحولی به چشم نمی خورد. این افاضه ها و تجلیات جدید، پیوسته و بی انقطاع رخ می دهد و حتی چشم به هم زدنی، زمان فاصله نمی شود. از این رو، با دید ظاهری درک شدنی نیست، اما با نگرش هستی شناسانه و دید شهودی، وجود و حیات و علم و هر کمال دیگری در عالم و در تک تک خلایق با وجود و کمال لحظه و لحظات پیش تر مختلف و متعدد است. انسان کامل عصر، در هر آن با پرده و نقشی نو، حسن حق را به بازار تماشا می کشد:
با صد هزار چهره برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
هر دمی جانی فدا سازم تو را
جان نو بخشد جمال تو مرا
این رخداد شکوه مند و وصف ناپذیر، اکنون در قلب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف پیوسته و هر لحظه برقرار است. قلب ولیّ الله یک آن، آرام و قرار ندارد و لحظه به لحظه در حال تجلی در هستی است. عضو تپنده را قلب نام نهادند؛ زیرا همیشه در حال فعالیت و دگرگونی است. البته مراد از قلب ولیّ الله که مبدأ تجلیات و ظهورات لحظه به لحظه در هستی به شمار می رود، جان و حقیقت ولایت اوست، نه عضو تپنده بدن خاکی. قلب امام آن به آن از یک سو تجلیات نامتناهی حق تعالی را می پذیرد، و از دیگر سو، خود در عالم جلوه گری می نماید، و هر بار، یک حسن و فسون را از نگارستان جمالش، نمایش می دهد و حسن بی پایانش هیچ گاه تکرار و پایان ندارد.
چون جمالش صد هزاران روی داشت
بود در هر روی دیداری دگر
پی در پی آمدن وجودها و فیض های جدید، چنان بی وقفه و لطیف است که آن را جز اهل بصیرت و شهود درنمی یابند. نقاش آن قدر چیره دست است که صورت ها و نقش های گوناگون را پی در پی هم می آورد، ولی ما محجوبان آن ها را یک حقیقت ثابت و واحد می پنداریم(58)، مانند آب زلال و روانی که به آرامی می گذرد و بیننده توجهی به تغییر و تبدل آن ندارد و تصویرهای منعکس در آن نیز ثابت به نظر می رسد:
شد مبدّل آب این جو چند بار
عکس ماه و عکس اختر برقرار
آن چه تا حال از رسیدن تجلیات پیاپی گفته شد، یک روی سکه است. هر تجدیدی زایش و نو شدنی دارد و رخت بربستن و رفتنی؛ وجود تازه می آید و وجود کهنه می رود. با آمدن وجود و فیض های نو، چه بر سر وجود و کمالات پیشین می آید؟ با هر تجلی، وجود و کمالات کهنه از مسیر وجودی واسطه فیض امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به همان مبدأ نخستین باز می گردد. به دیگر سخن، با هر تجلی، فیض و وجود در قوس نزول، فرود می آید و در همان آن و لحظه از طریق قوس صعود به مبدأ نخستین باز می گردد.(59) هر آن، افاضات جدید الهی از مسیر وجود امام علیه السلام پایین فرستاده می شود و افاضات قدیم از مسیر وجود وی به حق تعالی باز می گردد و با وجود انسان کامل، دو قوس نزول و صعود به هم متصل می شود. خلیفه الله، به تنهایی تمام قوس نزول و صعود است و دایره وجود و ماسوی الله با او تکمیل می شود.(60) وجود حجت الهی به اذن خدا، سرپرست و موطن چنین فرآیند شکوه مند و تصورناپذیری است. از آن جا که هر لحظه تمام هستی از مبدأ الهی افاضه می شود و به همان جا باز می گردد، «هو الاول و الآخر»عینیت می یابد و انسان کامل نیز پیرو حق تعالی مصداق و مظهر«الاوّل و الاخر» خواهد بود. به گفته ابن عربی، عالم در دو زمان نمی پاید و همواره در حال زوال و پیدایش است.(61)جهان از حالی به حالی دگرگون می شود. پیوسته زمان به زمانی دیگر، جان ها به جانی دیگر، جلوه ها به جلوه هایی نو و... تبدیل می شوند؛ زیرا صفت حق تعالی«کُلَّ یومٍ هوَ فی شأن»است. خداوند در هر لحظه، شأن و جلوه ای دارد.(62)شیخ محمود شبستری در گلشن راز در این زمینه سروده است:
جهان کل است و در هر طرفه العین
عدم گردد و لایبقی زمانین
دگر باره شود پیدا جهانی
به هر لحظه زمین و آسمانی
به هر ساعت جوان و کهنه پیر است
به هر دم اندر او حشر و نشیر است
در او چیزی دو ساعت می نپاید
در آن لحظه که می میرد بزاید
فلاسفه و عرفا هر یک با زبان و شیوه خود از این تحول و رستاخیز عظیم و فوق درک بشری، سخن رانده اند. این فرآیند، گاه به «تجدد امثال»(63)(پی در پی آمدن فیض های مشابه و نو شدن وجود و مظاهر)، زمانی به «خلق جدید»(64)و در جایی« تبدّل شئون الهی»(65)نامیده شده، و در زبان برخی «خلع و لبس»(66)و در اصطلاح دسته ای«لا تکرار و لا تعدد فی التجلی»(67)لقب گرفته است.«خلع» یعنی کندن و درآوردن لباس پیشین و«لبس» یعنی پوشیدن لباس نو.
افزون بر فیلسوفان و عارفان که نگاهی ژرف تر در قلمرو هستی شناسی دارند، تجلی و ظهور لحظه به لحظه، حقیقتی تکوینی و عینی است که متکلمان اشعری مذهب نیز با تفاوت هایی از آن سخن گفته اند.(68) چنان که گفته شد، در تجلی و ظهور آن به آن، اسما و صفات الهی بر جام جهان بین و قلب جهان نمای ولیّ الله می تابند و افاضه می شوند و از آن به عالم باز می تابند و سرازیر می شوند. سیر لحظه به لحظه آمدن وجود و فیوضات و تجلیات جدید و بازگشت آن ها به سوی خداوند، سراسر تکوین و ماسوی الله را فراگرفته و استثنایی ندارد و همه قهراً و تکویناً در این رستاخیز عظیم و پرشکوه، حضور و شرکت دارند. به نظر می رسد که نظیر بسیاری از عرصه ها و موضوعات دیگر، این فعل و انفعال، برای ولیّ کامل هم چون امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و به تبع آن اولیای پایین رتبه تر، اختیار، ارادی و عاشقانه است؛ یعنی خلیفه الله به عشق و حب حق، یک آن تجلیات و وجود و اسما و صفات حق را دریافت می کند و در لحظه بعد به هوای کوی یار، عزم و آهنگ رفتن در سر دارد و می رود. به دیگر تعبیر، آن به آن با اختیار و اراده و عاشقانه، جان می گیرد و فدا می شود؛ هر آن شهید می شود و در خون خویش عاشقانه می غلتد. تنها یکی از این بی شمار شهادت ها و جان نثاری ها در عرصه تشریع و فهم انسان ها سربرمی آورد. انسان کامل، هر لحظه و کم تر از آن، جان و هستی خویش را عاشقانه و مشتاقانه فدا می کند، اما دم برنمی آورد و این عشق بازی و جان فدایی و دل دادگی را افشا نمی سازد. او تنها و یگانه و در غربت تنهایی می سوزد و می سازد. البته با رقه ای کوچک از این آه آتشین به درک ما می رسد و اما دوباره در مظلومیت خویش غرق می گردد. به قول حافظ:
این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست(69)
فلسفه تجلیات پیاپی
فلاسفه و عرفا سخنان و دلایل گوناگونی در تحلیل و تفسیر فرآیند آن به آن تجلی ارائه داده اند. شاید گشودن پنجره اسما و صفات الهی گویاترین و ساده ترین راه برای افشای این راز باشد. اگر از منظر اسما به این ماجرا نظر افکنیم، این راز سر به مهر به راحتی گشوده می شود؛ با این بیان که همه اسمای الهی خواهان ظهور و تجلی هستند. اسما در تکاپویند تا کمالات خویش را بنمایند و سراسر آفرینش را از ظهور و جلوه خود پر سازند. به دیگر سخن، از آن جا که هر اسمی حامل کمالات بی نهایت و نامتناهی است، تمام عالم را مظهر و تجلی گاه خود می خواهد سازد و در قلمرو تصرف خویش درآورد. از یک سو، اسمای جمال و رحمت همه آفرینش را پر از مهر و رحمت و لطف و حسن می سازند و از دیگر سو، اسمای جلال و قهر خداوند درصدد ظهور قهر و غلبه و جلال الهی در هستی اند. در این میان، اسمای جمالی مانند محیی، حفیظ، علیم، مبقی، خالق، رازق، باسط، نور، لطیف و... می خواهند همه جا و همه چیز را حیات، دوام، علم، بقا، وجود، رزق و... بخشند، و از سویی اسمای جلالی مانند ممیت، مُفنی، قاهر، معید، قابض، قهار، مانع، ضارّ، مذلّ و... همه جا و همه چیز را می خواهند به سوی حق، بطون، خفا و... باز گردانند. هر دو میل و کشش، عین کمال و متناسب با ذات و حقیقت آن هاست، اما از آن جا که نظام هستی، بر اعتدال و حکمت استوار است، اسم اعظم، تعادل و تناسب را برقرار می سازد و اجازه نمی دهد عرصه بر تجلی و ظهور دسته ای باز و بر گروه دیگر بسته باشد. لحظه ای جمال و حیات و بسط و... مجال ظهور می یابند و لحظه ای جلال و قهر و خفا و قبض جلوه گر و مسلط می شوند تا هر دو دسته از اسما دارای مظهر و جلوه باشند و نظام احسن شکل گیرد. از این رو، خلع و لبس یا تجدد امثال و تجلیات پیاپی، پیوسته از ازل تا ابد در جریان است.(70)
در قرآن مجید، آیاتی هست که اهل فلسفه و عرفان بر این حقیقت، تفسیر و تطبیق کرده اند:
«بلْ همْ فی لَبْسٍ من خلقَ جدیدٍ»(71)؛
بلکه آن ها درباره آفرینش جدید در اشتباه و جهلند.
بنابر دیدگاه ابن عربی، اهل کشف مشاهده می کنند که خداوند متعال در هر دم و نفسی، جلوه و ظهوری نو دارد و هرگز تکرار در تجلیات حق به چشم نمی خورد. آن چه به بقا می انجامد (اسمای جمال)، با آن چه موجب فنا می شود(اسمای جلال) تفاوت دارد، و در هر آن، بقا و فنای متعادل و حکیمانه بر عالم حاکم است. عالم در هر آن فانی و باقی می شود و تجلی موجبِ فنا، غیر از تجلی موجب بقاست. این خلع و لبس چنان بی فاصله زمانی اتفاق می افتد که درک آن از توان علوم ظاهری فراتر است؛ تنها با شهود، آن را می توان فهمید:
جمله عالم می شود هر دم فنا
باز پیدا می نماید در بقا
هست عالم دائماً در سیر و حبس
نیست خالی یک نفس از خلع و لبس
هیچ کس را آگهی زین حال نیست
غیر آن کز قیدها کلی بری است
از مبدأ الهی ظهوری به عالم می رسد و دوباره در غیب و بطون، پنهان می گردد. به عبارت دیگر، ماجرا ظهور و خفاست نه ظهور و عدم. هر موجودی که انگشت بر آن نهیم، هر لحظه ظاهر می شود و لحظه بعد به بطون و غیبت و موطن اصلی و نخستین می رود(72).
صورت از بی صورتی آمد برون
باز شد کانّا الیه راجعون
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی است
مصطفی فرمود دنیا ساعتی است
نقش و جایگاه امام و انسان کامل در تک تک این رخدادهای ژرف و دگرگونی های بنیادین هستی، تا حدودی روشن شد. با نگاهی سطحی، مجموعه هستی به ظاهر آرام و خاموش به نظر می آید، اما در نهان و نهاد هر لحظه، غوغا و قیامتی بپاست. کاروان هستی و مجموعه خلایق دم به دم درآمد و شد و خفا و ظهورند. هم اکنون موطن این دگرگونی های سترگ، قلب پر سیطره و بی حد و مرز امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف است. قافله هستی در باطن و حقیقت وی آمد و شد می کند و او به اذن حق این هنگامه وصف ناشدنی را تدبیر می نماید. آینه تمام نمای وجودش، تجلیات آن به آن و فنا شدن لحظه به لحظه را به حق تعالی و اهل گیتی می نمایاند و خود عاشقانه و مشتاقانه هر آن فانی می شود و معشوق را در آغوش می کشد و در هر لحظه هستی و جانی نو فدای محبوب می سازد. او قرن هاست که در این عشق بازی و جان نثاری، تنها و مظلومانه به سر می برد و کسی از حال وی آگاه نیست. گاهی این مظلومیت و آتش و غربت به شکل آه و ناله ای هویدا می شود و دوباره به سرای خاموشی و سکوت می رود. به دیگر سخن، مظلومیت و بلاکشی ولیّ الله در عالم خارج و آن چه در منظر چشم و درک سایر انسان ها می گنجد، در امتداد و در طول همان بلاکشی تکوینی و باطنی است و تنها بارقه ای از آن سوز و آتش بی پایان است. امام علیه السلام به تناسب رشد و ظرفیتی که اولیای غیرمعصوم دارند، پرده و گوشه ای از این عشق بازی و جان سپاری آن به آن را به آنان منتقل می کند و بهره مندشان می سازد، و از این آتش فنا، قبسی بر جان آنان نیز می افکند. به نظر می رسد که اولیای غیرمعصوم که به اسمای الهی دست یافته اند و در اسمای حق فانی شده اند، آنان این رخدادهای سهمگین، جان بازی های لحظه به لحظه و عاشقانه، فدا و فنا شدن های بی شمار و در خون غلتیدن های بی نام و نشان، در وادی خموشی را می نگرند، بلکه خود در آن شرکت دارند و در این سلسله افتاده اند. خواجه شیرازی، این هنگامه پرشکوه هستی را چنین لطیف باز می تابد:
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت(73)
شناخت، اعتقاد و محبت به امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف در صورتی کامل، عمیق و همه جانبه خواهد بود که از نگرش و معرفت سطحی بگذرد و به لایه های میانی و نهانی برسد. این گونه شناخت ها تنها معلوماتی نیستند که دفتر علوم درباره ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف را قطورتر سازند؛ شایسته است این معارف را به عرصه زندگی کشاند. آن گاه نهر زلال و پرخروشی جاری می شود که قلمروهای گوناگون زندگی فردی، اجتماعی، سیاسی و اعتقادی را سرسبزتر و حاصل خیزتر می سازد. حسرت و اندوه بسیار باید که این معارف به گوشه روند و دست بشر کوتاه از آن گردد. شناخت ما از میزان آگاهی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به افراد در این حد است که تنها هر هفته مکتوب اعمال را تقدیم او می دارند! اگر این شناخت به معرفتی ژرف تبدیل شود که توضیحش گذشت، بی تردید ثمرات عملیِ بی شماری در پی خواهد آورد. اگر در باور ما این روزنه تنگ ارتباط و اطلاع جای خود را به شاه راه مشاهده بی پرده بدهد فیض رسانی و بخشیدن لحظه به لحظه وجود، حیات، علم، اراده، قدرت، روزی و اشراف و احاطه ای قوی تر از شخص بر خودش و بسیاری از دقایق و ظرایف دیگر، بی گمان انقلابی عظیم در فهم اندیشه مهدویت و در شناخت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف رخ می دهد. آن گاه معرفت، محبت و اعتقاد و فهم ما از انتظار و ظهور دگرگون خواهد شد. کوتاه سخن این که نگارنده درصدد آن نیست تا ثمره عملی این معارف عمیق را در تک تک حوزه های زندگی برشمارد؛ اندیشه و تأمل در این باب و سرایت این معارف به قلمروهای مختلف زندگی را به خواننده سپرده است.
قونوی،‌ شاگرد و جانشین ابن عربی و صاحب فکوک، مفتاح الغیب و بسیاری آثار ارزش مند و نفیس دیگر، ماجرای خلع و لبس یا تجلی و ظهور آن به آن را چنین تحلیل و تفسیر می کند که وجود حقیقی و مستقل، از آن حق تعالی است و مخلوقات و ممکنات، تنها با ارتباط و اتصال به آن پابرجایند و اگر آنی و کم تر از آنی به حال خود رها شوند، به عدم و فروپاشی محکوم می گردند. از این رو، تک تک موجودات برای بقا و دوام خود به امداد و افاضه خداوند نیاز دارند و باید این امداد و افاضه، بدون انقطاع و فاصله زمانی به آن ها برسد و اگر چشم به هم زدنی قطع شود، همه چیز نابود می گردد.(74)
بازتاب این رستاخیز در ادب عرفانی
مجموعه آفرینش و موجودات در عرصه تکوین، عاشق امام و خوشه چین خرمنش هستند. ادبیات عرفانی که به قضایا و وقایع هستی نگاهی لطیف تر دارد، این فرآیند را ناز و غمزه معشوق می خواند که هر بار عاشقان و مشتاقان را به خونشان آغشته می سازد و بار دیگر عاشقان به هواخواهی و جان نثاری، سربلند می کنند و زنده می شوند. حافظ در اشاره ای ظریف و هنرمندانه می سراید:
حسن بی پایان او چندان که عاشق می کشد
زمره ای دیگر به عشق از غیب سر بر می کنند(75)
عبدالرحمن جامی، معشوق را صاحب جمال بی پایان و کمالات نامتناهی می داند که تاب پرده نشینی و مستوری ندارد. از این رو، هر آن جلوه گری می کند و حسن می فروشد. دل دار پیوسته تابلویی نو از حسن و فسونش را می نماید و در هر جلوه گری، فیض و بهره ای جدید را نصیب مشتاقان می سازد:
چون جمالش صد هزاران روی داشت
بود در هر روی دیداری دگر
لاجرم هر ذره را بنمود باز
از جمال خویش رخساری دگر
سنایی، بر این باور است که باید محرم راز شد و در سلک توحید درآمد تا با چشم وحدت بین، انبوه شهیدان عشق و کشتگان معشوق را نظر کرد:
سر برآر از گلشن توحید تا در کوی دوست
کشتگان زنده یابی انجمن در انجمن
حق با سنایی است. تا آن گاه که شهد آسایش را از بساط دهر دون پرور، سراغ بگیریم و از سرای طبیعت گام بیرون ننهیم، از کوی طریقت و سرای حقیقت، باز خواهیم ماند. عشق و عاشقی، عافیت طلبی را برنمی تابد. این وعظ و نصیحت نیست؛ تجربه ره رفتگان است. در حالی که پهنه آفرینش و سرتاسر تکوین، از طبیعت تا مجرد و برتر از مجرد، در غم عشق و دل باختگی اش مجنون و سرگشته اند، ما بر بساط عیش و غفلت، با شماری از ساکنان عرصه تشریع و اختیار، هم پیاله شده ایم، در حالی که واصلان و دل سوختگان، مدام فریاد برآورده اند:
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت
کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد
هر دمش با من دل سوخته لطفی دگر است
این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد(76)
باید جامه عیش را از تن کند، مرکب زمین گیر نفس را وانهاد، بر براق تیز پرواز سوز و اشک و دل دادگی، گام نهاد تا مشاهده کنیم در این نگارخانه رخ یار، چه محشر و غوغایی برپاست و هر آن از حسن و جلوه یار، چه آشوب و فتنه ای به پاخاسته است.
قیامت و انسان کامل
عرفان به قیامت هم چون دیگر مقوله ها با جهان بینی و جهان فهمی خاص خود می نگرد. از دید عارف، مرگ و انتقال به آخرت، معدوم شدن نیست، بلکه از عرصه ظهور و مظهریت به بطون و خفا کوچیدن است؛ از مظهریت دسته ای از اسما بیرون رفتن و مظهر برخی اسمای دیگر شدن؛ چنان که ابن عربی هم گفته است:« الموتُ اذهابٌ لا اعدامٌ(77)؛ مرگ، بردن از دنیا به آخرت است، نه نابود ساختن». چون اذهاب از صفات الهی است. قرآن می فرماید:
«إنْ یشَأ یُذْهِبکُم ایّها الناسُ و یأتِ بِآخَرین»(78)؛
اگر خدا بخواهد شما مردم را می برد و گروهی دیگر را می آورد.
از این رو، مرگ کوچیدن از قلمرو اسم ظاهر به حوزه اسم باطن الهی است.(79)به گفته دیگر، قیامت، قطع تجلیات حق نیست، بلکه تجلی به شکل و اسمایی دیگر است. عالم با تجلی اسمای جمالی هم چون خالق، مبدی، محیی، حافظ، رزاق و... پدیدار و پایدار می شود و با غلبه اسمای جلالی مانند ممیت، معید، قهار تغییر شکل می دهد، به صورت اخروی تبدیل می شود و قیامت و آخرت برپا می گردد. پس آخرت چیزی نیست، مگر باطن این عالم، و این عالم، ظاهر و پوسته برای آخرت است.
اگر چنین نگرشی به آخرت و قیامت افکندیم(تجلی و خفا و ظهور و بطون)و این منظر، آخرت را کاویدیم، به این ره یافت اساسی می رسیم که رستاخیز و برپایی قیامت، به فوت و انتقال از دنیا به آخرت منحصر نیست، بلکه هر آن و هر لحظه، آخرت و محشر و قیامت حاضر است. از این رو، اهل معنا، قیامت را به چند شاخه تقسیم کرده اند. برخی از سه سنخ سخن گفته اند، دسته ای پنج قسم دانسته اند و... در نگاهی دقیق و جامع، قیامت پنج شاخه دارد:(80)
الف) قیامت لحظه ای(دایم و پیوسته):
که همان تجلی پی در پی و آن به آن است. چنان که گفته شد، تمام هستی در یک لحظه، ظهور و پیدایش دارد و وجود فیض و کمالات جدید، سراسر هستی را فرامی گیرد و در آنِ دیگر به خفا و بطون می گراید و به مبدأ نخستین می پیوندد و قیامت و آخرتش برپا می شود.
پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی است
مصطفی فرمود: دنیا ساعتی است
تفصیل این رستاخیز آن به آن، گذشت.
ب)قیامت صغرا:
انتقال به برزخ است و با مرگ طبیعی و غیرارادی رخ می دهد. انتقال به برزخ، از ظهور و غلبه اسمای جلال( ممیت، معید، قاهر و...) ناشی می شود.
ج)قیامت وسطا:
انتقال به آخرت است، اما با مرگ ارادی و اختیاری. برخی از اولیا و مقربان به درجه ای از ولایت و تعالی روحی می رسند که جسمشان در طبیعت است، ولی مرغ روح و جان را با اراده و اختیار خود، پرواز می دهند و در عوالم بالاتر سیر می کنند. در روایات توصیه شده: «موتوا قبل ان تموتوا؛ پیش از آن که مرگ طبیعی و قهری فرا رسد، خود را بمیرانید»، کنایه از کشتن هواها برداشتن تعینات و فنا و به مطلق پیوستن و کنده شدن از سرای خاکی و شهود عوالم عالی.
د)قیامت کبرا:
همان قیامت مشهور میان مردم که با مرگ طبیعی و انتقال همگانی به آخرت و عالم تجرد رخ می دهد.
هـ)قیامت کبری الکبری:
که صعود و عروج به بالاتر از مجردات و شهود اسما و فنا در اسما و صفات حق و... است که با موت اختیاری و فنا به دست می آید.
چند نکته
الف) با توضیحاتی که گذشت، آشکار شد که در جهان بینی عرفانی، با قاعده تجلی و ظهور، اقسام پنج گانه قیامت، تفسیر و تحلیل می شود.
ب)در همه این مراتب، واسطه فیض و واسطه تجلی حق، امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است.
ج)همه اقسام قیامت که سیری صعودی و در حیطه قوس صعود است، از کانال وجودی و مسیر وجودی خلیفه کبرای الهی می گذرد.
د)در سخنان معصومان و در جامعه کبیره، مقصد و محل بازگشت خلایق، انسان کامل(ائمه طاهر) نام برده شده است. در جامعه کبیره آمده:
و ایابُ الخلق الیکم؛
بازگشت همه مخلوقات به سوی شماست.
این حقیقتی عینی و کاملاً منطبق بر اصول و موازین است و با توحید هیچ منافاتی ندارد؛ زیرا موطن نهایی حق تعالی است و ائمه علیهم السلام مقصد میانی به شمار می روند. به دیگر سخن، بازگشت به آنان که فانی مطلق در حقند،(فانی صفاتی، افعالی و ذاتی) همان برگشت به حق تعالی است، و همه افعال و صفات و ذات آن ها منسوب و متعلق به خداوند است، چنان که آیه « وَما رَمیْتَ إذ رمیتَ و لکِنَ اللهَ‌ رمی»(81)؛ فعلِ انسان کامل را مستقیماً به حق نسبت می دهد؛ بیان دیگری از خلافت و وساطت فیض. در این زمینه، در جامعه کبیره بیان دیگر هم به چشم می خورد که شایسته تأمل است:« و حسابهم علیکم؛ بررسی اعمال خلایق و حساب رسی آن، با شما اهل بیت خواهد بود» که اختیارات و شئونات بدیهی ملک ولایت و امامت را برمی نماید. با وجود این احادیث و سخنان فراوان از اهل بیت، برخی از جاهلان با این تعالیم و معارف عناد و لجاجت می ورزند. اگر این دست روایات محکم و گویا نبود، از آمیزش نادانی و تعصب، چه مولود پلید و پرفتنه ای زاییده می شد! اینان، مدار و میزان درستی و نادرستی هر گزاره ای را دانسته های اندک خویش می دانند.(82)
«یوم» و «لیل» از منظر عرفان
واژه «یوم» در آیات و روایات، برای قیامت و آخرت استفاده می شود، مانند یوم القیامه، یوم الحساب، یوم الحسره و یوم الآخره. هیچ گاه به چشم نمی خورد که برای قیامت و آخرت، واژه «لیل» به کار رود. این موضوع اسرار و رموز شگفت فراوانی دارد که عرفا با پاسخی زیبا و برگرفته از اصول جهان بینی عرفانی، آن ها را فاش کرده اند. یوم، نماد روشنایی و آفتابی شدن است. در قوس صعود و سیر صعودی وجود، حقایق و موجودات از ازدحام کثرات و حجاب های طبیعت، به سوی نقطه وحدت و برداشته شدن حجاب ها پیش می روند و حقیقت از پس پرده کثرات و حجاب ها طلوع می کند و روشن می شود. از این رو، سیر صعودی وجود از جمله، قیامت که از ظلمت و کثرت رو سوی نور و وحدت دارد، یوم نام گرفته است.
واژه «لیل» نیز درباره شب قدر و نزول ملائکه و مانند آن به کار می رود. با توجه به گفتار پیشین، سرّ آن نیز آشکار است؛ زیرا وجود، در قوس نزول، از موطن وحدت و نور، عزمِ سفری دراز به سرزمین کثرات و حجاب ها را دارد، و در هر گام پرده ای بر رخ حقیقت می کشد و آن را در خفا و تاریکی فرو می برد. پس «لیل» خوانده می شود که نماد تاریکی است. انسان کامل، حقیقت لیله القدر، بلکه عین لیله القدر نامیده شده؛ زیرا خلیفه الله خود به تنهایی، تمام قوس نزول است و حقایق از باطن و شاه راه وجودی وی فرو می آیند و خورشید وجودش در حجاب و پرده می رود.
جالب توجه این که روایات، انسان کامل را «قیامت» نیز نامیده اند، چون حقایق و خلایق از بزرگ راه وجود او سیر صعودی دارند و به آخرت کوچ می کنند. پس او مظهر و حقیقت« هو الاوّل و الاخر»و سلسله ظهورات در قوس نزول و فرایند بطون و خفا در قوس صعود به شمار می رود. از این رو، انسان کامل مظهر اتم« الظاهر و الباطن» است. عارف کامل، مرحوم شاه آبادی،، در تفسیر لطیف و دقیق«إنّا انزلناهُ فی لیلهِ القدر» می گوید: تمام حقیقت غیبی که به صورت قرآن درآمده، در جان انسان کامل، نازل و روانه شده و لیله القدر حقیقت و باطن ولیّ الله است.(83)
خلیفه الله خود مجموع قوس نزول و صعود و تمام دایره وجود و خود لیله القدر و قیامت است. او به اعتبار تنزل و فرود آوردن تمام مظاهر، قوس نزول و لیل خوانده می شود و به لحاظ صعود و عروجش به سوی حق تعالی، قوس صعود و یوم و قیامت نام دارد. انسان کامل، در این فرود و عروج، چه از سنخ لحظه به لحظه و چه اقسام دیگر، کاروان نامتناهی و بیرون از شمارش خلایق و مظاهر را هم راه خود می برد و از ازل تا ابد، قافله سالار و سرحلقه کاروان بی شمار عشّاق به شمار می رود.
باری، لحظه به لحظه و افزون از شمارش، رستاخیز رخ می دهد و فراتر از عدد و رقم، کاروان عاشقان و جان نثاران، در دشت تکوین می آیند و می روند. از ازل، معشوق هزار نقش و نگار، با ناز و غمزه، هر لحظه جان مشتاقان را می گیرد و جانی نو می بخشد و این قصه تا ابد ادامه دارد. از ذره تا کهکشان، عالم و آدم، جن و ملک و دنیا و عقبا، در شور و شیدایی و عشق بازی سر می کنند و هزار هزار، شورش بی دلان و حسن فروشی و دلبری یار برقرار است. ما ساکنان ملک اختیار و تشریع، تا چه اندازه با کاروان تکوین هم راهیم؟ چقدر بدان پیوسته و آمیخته ایم؟ مرغ سحر از هر گوشه ای ناله سر داده:
همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی؟
دریغ از سایه همت که بر نااهل افکندی(84)
گفتنی است توحید اصالت دارد و اصل وجود و کمالات هستی بالاصاله، از آن خداوند است. آن چه انسان کامل دارد، اعطایی حق است؛ همه در برابر ذات الهی، فقیر محضند.
نتیجه
برخی از نتایج این پژوهش را می توان این گونه برشمرد:
1. تجلی و ظهور، ساز و کار، بلکه حقیقت قوس نزول را در نقطه برابر فنا که در قوس صعود رخ می دهد، تشکیل می دهد. یعنی همان گونه که با تجلی و تعیّن، سلسله هستی بروز می کند و از پرده برون می افتد، در سیر صعودی نیز با فنا و استهلاک تعینات و شئون و حدود هستی، روند بطون و نهان گرایی بر نظام مظاهر سایه می افکند تا در فرجام به قیامت انجامد. پس تجلی و ظهور، گستردن کثرات و تعینات، و فنا در کارکردی رو در رو، از میان برداشتن کثرات و تعینات را نقش می بازد.
2. واسطه در تمام این فعل و انفعالات بی کران، انسان کامل محمدی صلی الله علیه و آله و سلم است که به نقل عامّه و امامیّه تا برپایی قیامت، مهدی موعود خواهد بود. مظهر اعظم الهی به حکم وساطت کبرا و جایگاه جانشینی که دارد، هم در سلسله تنزل هستی و فرایند تجلی و ظهور پیش رو است و هم در فرایند کوچ ظهورات و قوس بازگشت.
3. تجلی و ظهور رخدادی آن به آن و پیاپی بوده، هرگز لحظه ای توقف و درنگ نمی شناسد؛ چنان که قبض و برگشت وجود نیز همین گونه است. در نتیجه واسطه و جلودار این غوغای خاموش هستی نیز باید لحظه به لحظه حاضر، ناظر و نقش آفرین باشد و این خود یکی از دلایل هستی شناختی بر لزوم حضور فیزیکی و حیات پیوسته و پایدار ولیّ معصوم در نظام آفرینش خواهد بود. یعنی ناگزیری از تدبیر و سرپرستی این شدن ها و گشتن ها از سوی واسطه فیض، ضرورت وجود ولیّ کامل را بازمی گوید و خود می تواند از ادله عرفانی بر امامت باشد.
4. حرکت و جنبش وجود، مسیر و گذرگاه می طلبد. در قوس صعود، بازگشت یک یک خلایق به مبدأ هستی و پیمودن کمال از مسیر انسان جامع به فعلیت می رسد و ممکن می شود. در فرایند تنزل نیز مسیر و معبر همو خواهد بود.
5. حقیقت انسان کامل در نهاد و نهان یک یک ذرات هستی حضور و نفوذ و سریان داشته، مهر و معرفتش با جانشان عجین است. این حضور و جریان بر گونه احاطه و ولایت و قوام بخشی است. از این رو ذره ای در آفرینش نیست که در تکوین، امام خویش را نشناسد و مهر نورزد و تبعیّت نجوید.
منابع تحقیق:
1. الحکمه المتعالیه فی الاسفار الاربعه، ملاصدرا، تهران، انتشارات بنیاد حکمت اسلامی صدرا، بی تا.
2. اسماء حسنی، محمد شجاعی، تهران، انتشارات سروش، چاپ اول، 1383ش.
3. انسان کامل در نهج البلاغه، حسن حسن زاده آملی، قم، انتشارات قیام، چاپ دوم، بی تا.
4.بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، بیروت، مؤسسه الوفاء، چاپ دوم، 1403ق.
5.تجلی و ظهور در عرفان نظری، سعید رحیمیان، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول، 1376ش.
6. تفسیر تسنیم، عبدالله جوادی آملی، قم، اسراء، چاپ اول، 1380ش.
7.جامع الاسرار و منبع الانوار، سید حیدر آملی، مترجم: سید جواد هاشمی علیا، تهران، نشر قادر، چاپ اول، 1377ش.
8.جاویدان خرد مجله، جلال الدین همایی، سال سوم، ش9.
9. دیوان حافظ، شمس الدین محمد حافظ، به کوشش: خلیل خطیب رهبر، تهران، انتشارات صفی علی شاه، چاپ بیست و ششم، 1379ش.
10.شرح دعای سحر، سید روح الله خمینی، تهران، نشر العلمی و الثقافی، 1362ش.
11.شرح فصوص الحکم، داود قیصری، قم، انوارالهدی، چاپ اول، 1416ق.
12.شرح مقدمه قیصری، سید جلال الدین آشتیانی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ چهارم، 1375ش.
13. عرفان نظری، سید یحیی یثربی، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ دوم، 1374ش.
14.الفتوحات المکیّه، محی الدین ابن عربی، بیروت، دار صادر، بی تا.
15.فصوص الحکم، محی الدین ابن عربی، تهران، انتشارات الزهرا، بی تا.
16. الکافی، محمد بن یعقوب کلینی، تحقیق: علی اکبر غفاری، بیروت، دار صعب و دارالتعارف، چاپ چهارم، 1401ق.
17. مثنوی معنوی، مولانا جلال الدین محمد بلخی مولوی، مصحّح: نیکلسون، تهران، طلوع، 1382ش.
18. مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایه، ‌سید روح الله خمینی، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام، چاپ سوم، 1376ش.
19.مفاتیح الجنان، عباس قمی، قم، تعاونی ناشران، 1374ش.
20.نورالثقلین، عبد علی بن جمعه عروسی حویزی، تحقیق: سید هاشم رسولی محلاتی، قم، مؤسسه اسماعیلیان، چاپ چهارم، 1412ق.
21. ینابیع الموده لذوی القربی، سلیمان بن ابراهیم قُندوزی، حنفی، تحقیق: علی جمال اشرف حسینی، تهران: دارالاسوه، چاپ اول، 1416ق.

 

بازنشر از راسخون
----------------------------
پی نوشت:

51. سوره حجر، آیه 21.
52.سوره رحمن، آیه 29.
53.شرح مقدمه قیصری، ص 239.
54. الحکمه المتعالیه فی الاسفار الاربعه، ج2، ص 168.
55.تجلی و ظهور در عرفان نظری، ص 353.
56.سوره قمر، آیه 50.
57.الحمکه المتعالیه فی الاسفار الاربعه، ج2، ص 278.
58.نک: انسان کامل در نهج البلاغه، ص 213.
59.نک: شرح مقدمه قیصری، ص 768.
60.نک: شرح دعای سحر.
61. نک: شرح فصوص الحکم.
62.نک: الفتوحات المکیه، ج3، ص 51.
63.جاویدان خرد، ش9، ص 5-6.
64.تجلی و ظهور در عرفان نظری( به نقل از: اعجاز البیان فی تفسیر القران، صدرالدین قونوی، ص 35).
65.همان( به نقل از: الانسان الکامل، عبدالکریم جیلی، ج1، ص 105).
66.همان( به نقل از: شرح گلشن راز، عبدالرزاق لاهیجی، ص 493).
67.الحکمه المتعالیه فی الاسفار الاربعه، ج2، ص 278.
68.نک: تجلی و ظهور در عرفان نظری( به نقل از: شرح مواقف، ج1، ص 202).
69.دیوان حافظ، غزل 71.
70.نک: شرح مقدمه قیصری، ص 773، پاورقی 1.
71.سوره ق، آیه 15.
72.نک: تجلی و ظهور در عرفان نظری، ص 367.
73.دیوان حافظ، غزل 94.
74.تجلی و ظهور در عرفان نظری( به نقل از: اعجاز البیان فی تفسیر القرآن، ص 35، چاپ هند).
75.دیوان حافظ، غزل 199.
76.همان، غزل 111.
77. تجلی و ظهور در عرفان نظری( به نقل از : الفتوحات المکیه، ج10، ص 490، چاپ جدید).
78.سوره نساء، آیه 133.
79.نک: شرح فصوص الحکم، ج2، ص 354-364.
80.نک: تجلی و ظهور در عرفان نظری، ص 419-427.
81.سوره انفال، آیه 17.
82. نک:‌مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایه، ص 86.
83. همان، ص 27.
84.دیوان حافظ، غزل 440.