حوزه/ در قرآن مجید مثل های زیادی، بیش از پنجاه مَثَل دیده می شود. تنها در سوره بقره ـ که دوّمین سوره قرآن است ـ حدّاقل ده مثل ذکر شده است. چه حکمتی در این مثالها نهفته است که خداوند تا این میزان مثل آورده است؟

به گزارش خبرگزاری حوزه، «مثال های زیبای قرآن»، کتابی است از آیت الله العظمی مکارم شیرازی که به مثال های مختلف قرآن در موضوعان گوناگون پرداخته و حوزه نیوز مطالب کاربردی این کتاب را در شماره های مختلف تقدیم نگاه شما قرآن دوستان خواهد کرد.

فصل اوّل - تحلیلی پیرامون مثال های قرآن

چرا قرآن «مثال» زده است؟

در قرآن مجید مثل های زیادی، بیش از پنجاه مَثَل، (۵) دیده می شود. تنها در سوره بقره ـ که دوّمین سوره قرآن است ـ حدّاقل ده مثل ذکر شده است. چه حکمتی در این مثالها نهفته است که خداوند تا این میزان مثل آورده است؟

پاسخ: مَثَل یعنی تشبیه حقایق عقلی به امور حسّی و قابل لمس. از یک سو، مسائل عقلی بسیاری وجود دارد که اکثر مردم قابلیّت فهم و جذب آن را پیدا نمی کنند. و از سوی دیگر، مردم به محسوسات و عینیّات عادت کرده اند و ضرب المثل «عقل مردم به چشمشان است» بدین معناست که دیده ها و امور قابل لمس، آسان تر و بهتر درک می شود. بدین خاطر است که خداوند متعال برخی از مفاهیم بلند عقلی را در قالب مثلها بیان فرموده است تا عموم مردم آنها را به تناسب ادراک خود دریابند. بنابراین، فلسفه مثلهای قرآن، تنزّل مسایل بلند و عمیق و بیان آنها در اُفق فکر مردم است.

مثل های عملی و لسانی

این نکته قابل توجّه است که مثل گاهی عملی است و به زبان کردار بیان می شود و گاهی لفظی است و به زبان گفتار.

مثلهای قرآن مجید از نوع دوّم است؛ ولی در سیره پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) و ائمّه هدی (علیهم السلام) گاهی مثالهای عملی نیز دیده می شود که طبعاً اثر بیشتری هم دارد. (۶)

به دو نمونه آن توجّه کنید:

۱ـ گناهان کوچک وقتی که انبوه می شود!

روزی پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) به همراه عدّه ای از یاران خود به سفر رفتند. پیامبر (صلی الله علیه وآله) تصمیم گرفت خطر گناهان صغیره را ـ که مردم به خاطر صغیره بودنش کمتر بدان توجّه می کنند ـ گوشزد کند. در بیابانی خشک و بی آب و علف به اصحابش دستور داد مقداری هیزم جمع کنند ـ شاید منظور دیگری از تهیّه آتش، مورد نظر پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) بوده است ـ اصحاب عرض کردند: در این بیابان هیزمی وجود ندارد! حضرت فرمودند: جستجو کنید؛ هر مقدار یافتید ولو اندک کافی است. اصحاب پراکنده شدند و هر یک پس از لحظاتی هیزم مختصری جمع کردند. حضرت دستور داد هیزم ها را یک جا بریزند، وقتی هیزم های کم، یک جا جمع شد؛ چشمگیر و قابل ملاحظه شد. سپس حضرت آنها را آتش زد؛ هیزم ها آتش گرفت؛ آتش شعله کشید؛ شعله ها حرارت آفریدند و حرارت سوزان، اصحاب را از دور آتش به عقب راند. حضرت در این جا فرمودند: «هکَذا تُجْتَمَعُ الذُّنُوبُ! ثُمّ قالَ: اِیّاکُمْ وَ الَمحَقَّراتِ مِن الذُّنُوبِ» گناهان نیز این گونه ـ همانند این هیزم ها ـ جمع می شوند! بنابراین، از گناهان صغیره نیز بپرهیزید. (۷)

آری گناه صغیره هم مانند این هیزم ها، کم کم جمع می شوند و ناگهان تبدیل به کوهی از آتش می شوند. خطر گناه صغیره همین بی توجّهی به آن است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) با این مثل عملی، خطر آن را گوشزد کرد.

۲ـ ترسیم آتش سوزان جهنّم

حضرت علی(علیه السلام) در زمانی که خلیفه بر حق مسلمانان است و اختیار بیت المال با اوست، برادرش عقیل که مردی عیالوار و محتاج است و دریافتی سرانه او از بیت المال، مخارج زندگیش را تأمین نمی کند، به خدمت برادر می رسد و سهم بیشتری را از بیت المال تقاضا می کند.

حضرت علی (علیه السلام) برای نشان دادن زشتی درخواست و عذاب گناه بی عدالتی به برادر خود، آهن سرخ شده ای را به طرف دست برادر می برد ـ بر خلاف گمان بعضی از مردم، به دست او نمی زند ـ فریاد «عقیل» بلند می شود که این چه رفتاری است که با برادر نابینای خود می کنی!؟ حضرت علی(علیه السلام) در جواب فرمودند: برادرم! تو نمی توانی این آتش اندک دنیا را تحمّل کنی! چگونه مرا به آتش جهنّم که قابل مقایسه با آتش دنیا نیست دعوت می کنی؟ (۸)

تو طاقت حرارت آتش دنیا نداری! چگونه مرا به ناخشنودی خدا برای خشنودی بنده او وا می داری که سرانجامی جز دوزخ سوزان ندارد؟ تو طاقت عذاب گرمای ناچیز نداری! چگونه مرا به نافرمانی از خدا و دوری از راه حق و عدالت فرا می خوانی که پیامدش عذاب الهی است؟

این مَثَلها درک و فهم بسیاری از مفاهیم را آسان می سازد. اگر به جای این مَثَل عملی، موعظه و نصیحت می شد، این اندازه موثّر نبود. این مثل نه تنها برای «عقیل» و در آن عصر و زمان، بلکه در همه عصرها و زمانها قابل فهم همگان است. بخاطر این آثار است که قرآن از مثلها بهره گرفته است.

هدف از مثَل ها از زبان قرآن

در آیاتی از قرآن، هدف از مثلهای قرآنی بیان شده است؛ به سه نمونه از آن توجّه کنید:

۱ـ در آیه ۲۵ سوره ابراهیم پس از این که کلمه «طیّبه» را به «شجره طیّبه» تشبیه می کند ـ که بحث آن خواهد آمد ـ در آخر آیه می فرماید: «وَ یَضْرِبُ اللّهُ الاَمْثالَ لِلْنّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ» خداوند برای مردم مَثَلها می زند، شاید متذکّر شوند.

بنابراین آیه، هدف از «مَثَل» تذکّر و یادآوری است.

۲ـ در آیه ۲۱ سوره حشر بعد از تشبیه قلب انسانهای سیاه دل، به کوه ها و این که اثر قرآن بر کوه ها بیشتر از تأثیر آن بر قلب بعضی از انسانها است؛ می فرماید: «وَ تِلْکَ الاَْمْثالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» ما این مَثَلها را برای مردم بیان می کنیم، شاید تفکّر و اندیشه کنند. بر اساس این آیه شریفه، هدف از «مثل» تفکّر و اندیشیدن است.

۳ـ در آیه ۴۳ ـ ۴۰ سوره عنکبوت، پس از این که کسانی را که غیر خدا را ولیّ خود قرار داده اند، به عنکبوتی تشبیه می کند که به تارهای خود اعتماد و اتّکا دارد؛ می فرماید: «وَ تِلْکَ الاَْمْثالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَ ما یَعقِلُهَا اِلاّ الْعالِمُونَ» ما این مثلها را برای مردم می زنیم ولکن این مَثَلها را جز عالمان و اندیشمندان درک نمی کنند. طبق این آیه شریفه، هدف از «مَثَل» تفکّر عالمانه است.

از آیات یاد شده نتیجه گرفته می شود که سه مرحله را در تأثیرگذاری مثلها بر انسان می توان شناخت:

اوّل: مرحله تذکّر ویادآوری است که حقیقت پیام الهی در خاطر مرور می شود؛

دوّم: مرحله اندیشه وتفکّر است که به موضوع مثل وحکمت آن اندیشه می شود؛

و سوّم: مرحله ادراک است که با تفکّر، حقایق شناخته و درک شود. (۹)

اهمّیّت پیام مثل

مردم در بسیاری از امور، بزرگی را دلیل بر عظمت و کوچکی را دلیل بر کم اهمّیّت بودن آن امر تلقّی می کنند؛ در حالی که چنین نیست. مهم، پیامی است که مراد گوینده می باشد. در قرآن نیز موضوع مهم، پیامی است که در مثال بیان می شود نه بزرگی و کوچکی چیزی که به آن مثال زده می شود (مُمَثّل).

خداوند حکیم در آیه شریفه ۲۶ سوره بقره می فرماید: «اِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی اَنْ یَضْرِبَ مَثَلا مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوقَهَا فَاَمّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ اَنَّهُ الحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ اَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ مَاذَا اَرادَ اللّهُ بِهَـذَا مَثَلا یُضِلُّ بِهِ کَثیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثیراً وَ مَا یُضِلُّ بِهِ إلاَّ الْفاسِقِینَ. »

خداوند ابایی ندارد که (به موجودات ظاهراً کوچکی مانند) پشه، و حتّی کمتر از آن مثال بزند. (در این میان) آنان که ایمان آورده اند، می دانند که آن، حقیقتی است از طرف پروردگارشان؛ و امّا کافران (این موضوع را بهانه قرار داده) می گویند: منظور خداوند از این مثل چه بوده است!؟ خدا جمع زیادی را با آن گمراه، و گروه بسیاری را هدایت می کند؛ ولی تنها فاسقان را گمراه می سازد!

درآمدی بر آیه شریفه:

با تأمّل در این آیه شریفه، نتایج زیر به دست می آید:

اوّل: خداوند متعال، خود هدف از طرح مثل را هدایت و رستگاری مردم بیان فرمودند؛

دوّم: موضوع و محتوای مثل اهمّیّتی بیش از ظاهر مضمون و موجودات یاد شده در آن دارد؛

و سوّم: هر مخلوقی و لو پشه، نشانگر عظمت خالق است.

شرح و تفسیر آیه

پیش از تفسیر و به منظور آماده سازی ذهنی برای درک عمیق تر آن، مختصراً به شأن نزول این آیه شریفه اشاره می شود.

یکی از عمده ترین ویژگی های منافق بهانه جویی اوست. منافق در هر مسأله ای بهانه جویی و اشکال تراشی می کند. او به جهت گیری مخاطب خود کاری ندارد؛ زیرا همواره از موضع مخالف می نگرد و عمل می کند. به عنوان مثال: فرض کنید شخصی یا گروهی در یک شهر، یک مرکز اسلامی شامل مسجد، کتابخانه، مصلّی، بیمارستان، خانه سالمندان و... بنا کنند، منافق در مقابل این کار بهانه جویی می کند، می گوید: با وجود مردمان گرسنه در این شهر آیا ساخت چنین بنای بزرگ و پرهزینه ای، کاری درست و پسندیده است؟ آیا بهتر نبود که مخارج ساخت این مرکز، در راه سیر کردن گرسنگان صرف می شد؟ آیا بهتر نبود این هزینه برای ازدواج جوانان نیازمند به کار می رفت؟ آیا بهتر نبود که با این پول هنگفت، بیماران تنگدست درمان می شدند؟ آیا بهتر نبود این سرمایه فراوان در راه تعلیم و تربیت جوانان دانش آموز و دانشجو مصرف می شد!؟

حال اگر همان شخص یا جمعیّت خیریّه، از ابتدا آن سرمایه عظیم را در امور خیریّه؛ مانند اطعام گرسنگان، کمک به جوانان، درمان بیماران و... صرف می کردند، باز همان منافق به نوعی دیگر بهانه جویی می کرد و مثلا می گفت: این چه اسلام و مسلمانی است که در این شهر حتّی یک مسجد وجود ندارد و شما سرمایه های عظیمی را به آن کارهای بی حاصل اختصاص می دهید! شما با این کارها اسلام را از بین بردید! از یهود و نصاری یاد بگیرید که چه عبادتگاههای زیبایی می سازند، که انسان را ناخودآگاه به سوی خود جذب می کند! از هندوها یاد بگیرید که برای بتهای بی جان خود چه معابد عظیمی بنا می کنند و ...

خلاصه این که؛ کار منافق مخالف خوانی، پاشیدن تخم نفاق و اختلاف و ناراحت کردن دیگران است.

با توجّه به این مقدّمه، به تفسیر و شرح آیه شریفه مذکور می پردازیم:

وقتی که بعضی از مثلهای قرآن نازل شد، منافقان شروع به بهانه گیری کردند که «این چه مثلهایی است که در قرآن آمده است!؟ » شأن خداوند بزرگ، بالاتر از این است که به موجودی ضعیف مثل عنکبوت و مگس(۱۰) و یا به موجودی بی جان چون آتش و رعد و برق مثال بزند! (۱۱) و منظورشان از این گفته ها این بود که «اینها، آیات قرآنی، از سوی خدا نازل نشده است و وحی نیست! »

البتّه اگر این آیات و مثلها نازل نمی شد و یا با کلامی دیر فهم و کلماتی دشوار و عباراتی پیچیده بیان می شد، منافقان قطعاً به گونه ای دیگر بهانه جویی و اشکال تراشی می کردند که: «این چگونه می تواند کلام خدا باشد در حالی که ما چیزی از آن نمی فهمیم؟ و یا چرا خداوند این مفاهیم عالی و مطالب پیچیده را با بیانی ساده مطرح نکرده است تا برای همه قابل فهم و درک باشد!؟ » همان گونه که منافقان زمان حضرت شعیب این مطلب را گفتند؛ خداوند در آیه شریفه ۹۱ سوره هود می فرماید: «قالُوا یا شُیَعْبُ ما نَفْقَهُ کَثیراً مِمّا تَقُولُ وَ اِنّا لَنَرَاک فینا ضَعیفاً وَ لَوْلا رَهْطُکَ لَرَجَمْناکَ وَ ما اَنْتَ عَلَیْنا بِعَزیز».

گفتند: ای شیعب! بسیاری از آنچه را می گویی، ما نمی فهمیم و ما تو را در میان خود، ضعیف می یابیم. و اگر به خاطر قبیله کوچکت نبود، تو را سنگسار می کردیم و تو در برابر ما قدرتی نداری!

با استفاده از آیه شریفه روشن می شود که منطق اینها بهانه جویی است؛ از طرفی می گویند: «سخنان تو را نمی فهمیم» و از طرف دیگر اظهار می کنند «تو را به خاطر قبیله ات رها کرده ایم و گرنه می کشتیم» حضرت شعیب در جواب آنها فرمود: «آیا خداوند عزیزتر است یا قبیله کوچک من!؟ »(۱۲)

چون منافقان لجوج از مثل زدن به موجودات بی جان یا ضعیف بهانه گیری می کردند، آیه ۲۶ سوره بقره نازل شد و به این دو رویان اشکال تراش جواب داد که: «هیچ مانعی ندارد که خداوند بزرگ به پشه، بلکه کوچکتر از پشه مثال بزند...» چون فصاحت و بلاغت سخن ایجاب می کند، گاهی به موجودات بزرگ و گاهی به موجودات بزرگ و گاهی به موجودات کوچک مثال زده شود؛ هر گاه منظور از مثل بیان عظمت چیزی باشد معمولا به موجودات بزرگ مثال زده می شود و اگر هدف، نمایش و بیان سستی و ناتوانی چیزی باشد به حیوانات و موجودات ضعیف.

بنابراین، همواره مثال به موجودات و اشیای بزرگ نشانه و دلیل فصاحت و بلاغت مثل و کلام نیست. در نتیجه هیچ ایرادی وجود ندارد که خداوند به هر چیزی که مناسب با موضوع کلام باشد مثال بزند.

مؤمنان و صالحان که محتوا و حقیقت این مثالها را می فهمند، می دانند که از جانب خداست و منکر آن نمی شوند؛ ولی منافقان و کافران که لجوج و متعصّب و بهانه گیر هستند، اشکال تراشی می کنند و می گویند: «چرا خداوند چنین مثلهایی زده است که باعث گمراهی عدّه ای و سبب هدایت عدّه دیگر شود!؟ »

اشتباه منافقان

اشتباه بزرگ منافقان این بود که نمی خواستند به این مهم توجّه کنند که: «یکی از شاخه های اعجاز قرآن مجید، معجزه پیامبر (صلی الله علیه وآله)، فصاحت و بلاغت آن است».(۱۳)

فصاحت و بلاغت ـ که موضوع یکی از علوم و دروس حوزه های علمیّه است ـ به اختصار عبارت است از «بیان جذّاب و بیان رسا» به تعبیر دیگر اگر ظاهر سخنی زیبا باشد آن سخن را فصیح گویند و اگر سخنی دارای معنای بلند و پر محتوا باشد آن را بلیغ نامند.

بنابراین؛ فصاحت و بلاغت ـ که از شاخه های اعجاز قرآن است ـ به معنای زیبای ظاهری و بلندی محتوا می باشد.

قرآن مجید براستی فصیح و بلیغ است؛ یعنی هم ظاهری زیبا و جذّاب دارد و شنونده را به خود جذب می کند و هم دارای معانی و مطالب بلند و پر معناست. قرآن به دیدگاه عربها، تا آن اندازه فصیح و بلیغ و جذّاب بود که دشمنان، آن را سحر و جادو می خواندند! زیرا که شنونده را بی اختیار تسلیم خود می کرد و خودِ این اتّهام اعتراف به جذبه فوق العاده قرآن است! افراد بسیاری بودند که با شنیدن چند آیه قرآن ایمان آوردند و دلباخته آن شدند.

جاذبه قرآن و نجات مسلمانان

عدّه ای از مسلمانان صدر اسلام بر اثر فشار زیاد مشرکان مکّه، به حبشه هجرت کردند. کفّار دو نماینده با هدایای فراوان به دربار نجاشی، پادشاه حبشه، فرستادند تا مسلمانان را برگردانند. آنان ابتدا اطرافیان و درباریان را با هدایا تطمیع کردند و به نجاشی گفتند: «اینان جوانان فراری و سرکش شهر ما، مکّه هستند و ممکن است در این سرزمین ایجاد اغتشاش کنند و باعث درد سری شوند؛ بهتر است که آنها را به ما تحویل دهید تا به شهر خودمان بازگردانیم. »

مجلس از هر نظر به نفع کفّار و به ضرر مسلمانان بود و نمایندگان مشرکان از پیش، مقدّمات دستیابی به خواسته خود را فراهم کرده بودند.

امّا از آن جا که نجاشی، مردی باهوش و زیرک بود از نماینده مسلمانان خواست که آنها هم مطالب خود را بیان کنند. حضرت جعفر بن ابیطالب ـ رضوان اللّه علیهما ـ شروع به سخن کرد و به معرّفی اسلام و پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) و قرآن پرداخت. نجاشی از او خواست مقداری از قرآن نازل شده بر پیامبر (صلی الله علیه وآله) را برای او بخواند. جعفر با در نظر گرفتن موقعیّت زمان و مکان و این که حاضران مسیحی بودند، آیاتی از قرآن مجید را در موضوع ولادت حضرت مسیح ـ علی نبیّنا و آله و علیه السّلام ـ تلاوت کرد. مجلس که از آغاز بر ضدّ مسلمانان آماده شده بود، منقلب شد و اشک در چشمان نجاشی و روحانیان مسیحی حلقه زد. فصاحت و بلاغت این آیات و جاذبه کلام خدا، چنان در نجاشی تأثیر گذاشت که به نمایندگان قریش جواب منفی داد و هدایای آنها را بازگرداند و به جعفر و سایر مسلمانان اجازه داد که تا هر زمان که بخواهند در حبشه بمانند. (۱۴)

نمونه دیگری از تأثیر قرآن

نمونه دیگر از تأثیر فصاحت و بلاغت قرآن، داستان اسعد بن زُراره است. چون قبیله «اسعد» با قبیله ای دیگر مدّتها در جنگ و ستیز بود، اسعد برای تهیّه اسلحه از مدینه به سوی مکّه حرکت کرد. وقتی وارد مکّه شد، ابتدا به قصد زیارت خانه خدا به طرف مسجد الحرام ـ که کعبه در زمان جاهلیّت علی رغم وجود بتها از احترام خاصّی برخوردار بود - حرکت کرد. جلوی در مسجد الحرام شخصی جلوی اسعد را گرفت و گفت: کجا می روی؟ اسعد گفت: به زیارت می روم. مرد گفت: عیبی ندارد؛ ولی مواظب باش! چون در کنار حِجر اسماعیل، مردی ساحر نشسته است؛ با کلامش مردم را سحر و جادو می کند! این پنبه را در گوشهایت فرو کن تا صدایش به گوش تو نرسد! اسعد این کار را انجام داد و به طواف مشغول شد. در این هنگام چهره زیبای پیامبر (صلی الله علیه وآله) توجّه او را جلب کرد؛ ولی سخنان آن حضرت را نمی شنید. با خود اندیشید که: عجب آدم نادانی هستم! بهتر است حرفهای او را بشنوم؛ اگر خوب بود بپذیرم و گرنه قبول نکنم. پنبه ها را از گوش درآورد و آیاتی از قرآن به گوشش رسید. (۱۵)

جذبه قرآن قلبش را تکان داد و در اعماق روحش روشنایی و درخشش عجیبی ایجاد کرد. آن گاه جلو آمد و در مقابل پیامبر زانو زد و از حضرت تلاوت چند آیه دیگر تقاضا کرد. اسعد با شنیدن این آیات، شیفته گشت و سرانجام مسلمان شد و خود، موضوع اختلاف و ستیز قبایل خود را برای حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) بیان کرد و از پیامبر (صلی الله علیه وآله) دعوت کرد که جهت رفع این اختلاف به مدینه بیایند. (۱۶)

پیام های آیه

۱ـ پشه حیوان کوچکی نیست!

بسیاری از مفسّران نامدار؛ از جمله مرحوم طبرسی ـ رضوان اللّه علیه ـ در ... (۱۷) (این قسمت در مرجع اصلی کتاب ناقص است) ...

در حقیقت خداوند با این مثل می خواهد ظرافت آفرینش را بیان کند که تفکّر در مورد این حیوان به ظاهر ضعیف ـ که خدا آن را شبیه بزرگترین حیوانات خشکی آفریده است ـ انسان را متوجّه عظمت خدا می سازد.

توضیح این که: در جثّه حقیر یک پشه ضعیف و ناچیز، دقیقاً اندامهای یک فیل عظیم الجثّه دیده می شود. اندامهای تغذیه، خرطومی ظریف با سوراخ باریک، اندامهای حرکتی، اندامهای تولید مثل و... علاوه بر آن، پشه دو شاخک شبیه آنتنهای امروزی برای برقراری تماس با اطراف دارد و نیز بالهای ظریف که فیل فاقد آنهاست.

۲ـ دو حجاب بزرگ: کثرت نعمت و عادت به آن

علّت این که ما انسانها از این نعمت های بزرگ خداوند غافلیم و بر این ظرافت های خلقت اندیشه و تفکّر نمی کنیم دو چیز است: اوّل، حجاب کثرت نعمت. فراوانی نعمتها باعث می شود که هیچ نعمتی به چشم انسان نیاید و به آن نیندیشد. امّا اگر به عنوان مثال همین پشه ـ که همگان آن را موجود بی ارزش و مزاحمی می دانند ـ به تعدادی کم و اندک وجود می داشت و به دست دانشمندان می افتاد، آن وقت آن را موجودی ارزشمند و شایسته مطالعات علمی می شناختند. دوّم، حجاب عادت. مثلا چشم یکی از نشانه های بزرگ خلقت و آفرینش است؛ امّا هرگز به آن نمی اندیشیم! یا گوش انسان گیرنده قوی و ظریف و عجیبی است؛ ولی چون به وجود آنها و استفاده از آن عادت کرده ایم قدر و ارزش آنها را نمی دانیم. در حالی که اگر دقّت کنیم نه تنها این اعضا، بلکه همه چیز این عالم عجیب است و همه، اسرار توحید و دلایل عظمت خدا را بیان می کنند.

هدایت و ضلالت در قرآن

در انتهای آیه مورد بحث و در جواب منافقان ـ که گفتند: خداوند با این مثلها عدّه ای را هدایت و افراد دیگری را گمراه می کند ـ خداوند می فرماید: «فقط فاسقان به وسیله آن (مثلها) گمراه می شوند» در این آیه شریفه و آیاتی از این قبیل(۱۸) مسأله ضلالت و گمراهی به خداوند نسبت داده شده است! همان گونه که در آیات دیگر مسأله هدایت. (۱۹)

اگر هدایت و ضلالت به خواست خداست و ما انسانها مجبور هستیم و از خود اختیاری نداریم، پس چرا خداوند حکیم به نیکان پاداش و به بدان جزاء می دهد؛ در صورتی که هر دو مجبور بوده اند و به اراده خود عمل نکرده اند؟

در تفسیر این قبیل آیات و از جمله آیه مورد بحث نظرات مختلفی ارائه شده است: بعضی گفته اند: «یُضِلُّ» در این آیه شریفه به معنای «یَمْتَحِنُ» است؛ یعنی خداوند به وسیله این مثلها می خواهد مردم را امتحان کند. (۲۰)

گروه دیگر گفته اند: مراد از «هدایت و ضلالت» تهیّه مقدّمات آن است؛ ولی تصمیم نهایی با خود انسان است. مثل این که خداوند از انسان لجوج توفیقات را سلب می کند، بنابراین؛ گمراهی به معنای سلب توفیق است. (۲۱)

علّت اختلاف مفسّران در تفسیر «هدایت و ضلالت» در قرآن مجید ظاهراً بدین جهت است که معنای این دو کلمه برای آنها پیچیده و دشوار است. بنابراین؛ با توضیحی درباره این دو واژه، باید مشکل حلّ شود.

معنای هدایت و ضلالت

به این مثال توجّه کنید: دانه های شفّاف، سالم و حیات بخش باران از آسمان نازل می شود و بر سراسر کره زمین می بارد، خورشید عالم گیر نیز با نور پاک و نیروبخش خود بر همه زمینها می تابد. اینها هر دو رحمت الهی است؛ ولی محصول زمین هایی که از این دو رحمت الهی بهره مند شده اند، یکسان نیست.

در زمین های شوره زار، خار می روید و در زمینهای دیگر، گل و گیاه سبز می شود! آیا سبب این اختلاف باران و خورشیدند یا شوره زاری زمین؟

شکّی نیست که اشکال از زمین است. اگر به جای تخم خار در آن زمین، تخم گل نهاده یا پاشیده می شد، این خارستان، گلستان می شد؛ پس اگر گفته شود: باران در این زمین خار رویانده است؛ معنایش این نیست که باران خارآفرین بوده است، بلکه ایراد از خود زمین است.

مسأله هدایت و ضلالت هم درست به همین شکل است. باران رحمت الهی به وسیله پیامبر (صلی الله علیه وآله) بر همه قلبها باریدن گرفت و همه به آوای ملکوتی قرآن گوش فرا دادند. کسانی که قبلا زمین دلشان را آماده کرده بودند، هدایت شدند و کسانی که شوره زار دل را به زلال ایمان نشسته بودند و مستعد نشده بودند، گمراه شدند.

خود آیات قرآن نیز این مدّعاً را تأیید می کند؛ مثلا در آیه دوّم سوره بقره خداوند می فرماید: «ذلِکَ الْکِتابُ لارَیْبَ فیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ» همان کتاب با عظمتی است که شک در آن راه ندارد و مایه هدایت پرهیزکاران است.

یعنی هدایت شامل کسانی می شود که پرده های تعصّب و لجاجت را کنار زده باشند و نسبت به حرف حقّ، گوشی شنوا داشته باشند.

و در آیه مورد بحث، آیه ۲۶ سوره بقره، خداوند فرمودند: «ما یُضِلُّ بِهِ اِلاَّ الْفاسِقِینَ» تنها فاسقان گمراه می شوند.

یعنی اینها اوّل فاسق بودند و زمین دلشان شوره زار؛ سپس خداوند، به خاطر همین فسقشان آنها را گمراه کرد و از باران رحمت و ایمان، خار و کفر روییده شد.

و در آیه ۱۰ سوره روم نیز خداوند می فرماید: «ثُمَّکانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ اَساؤُا السُّوأَی اَنْ کَذَّبُوا بِـآیاتِ اللَّهِ...» نتیجه و عاقبت آن کسانی که مرتکب کار بد شدند، تکذیب آیات الهی و ضلالت شد.

یعنی این تکذیب آیات الهی و ضلالت، حاصل اعمال خود آن ظالمین است(۲۲) بنابراین؛ هدایت و ضلالت، نتیجه اعمال خود ماست و خداوند متعال ـ که حکیم علی الاطلاق است ـ مقدّراتی از روی حکمت برای بندگان وضع می کند. اگر بنده به امید کسب الطاف الهی به سوی خدا گام بردارد، از سرچشمه هدایتش، رستگار می شود و اگر به بیراهه دلبستگی غیر الهی رود، به مصداق آیه شریفه «اِنَّ اللّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشَاءُ وَ یَهْدِی اِلَیْهِ مَن اَنابَ» گمراه می شود. و از ذیل آیه استفاده می شود که هدایت بی حساب نیست، بلکه هر کس به سوی خدا آید و توبه کند هدایت شاملش می شود؛ ولی اگر دشمنی کرد، گمراه می شود.

خلاصه این که: جبری در کار نیست و هدایت و ضلالت نتیجه عمل خود انسان است و ضلالت سمّ کشنده است؛ اگر کسی با احتیار خود استفاده کرد، حقّ اعتراض ندارد. این آیات «هدایت و ضلالت » چندان پیچیده نیست و به وسیله خود آیات قرآن تفسیر می گردد. در نتیجه وظیفه یک مسلمان این است که آنچه در توان دارد عمل کند و زمین دل را آماده باران رحمت الهی کند و از خداوند، خواستار توفیق و بخشش کاستی ها شود.

---------------------

پی نوشت ها:

۴- ماه مبارک رمضان، سال ۱۴۱۸هـ ق.

۵- این که در بعضی از کتابهای «امثال قرآن»، مثالهای قرآن را تا یک صد و سی مثل شمرده اند، ظاهراً صحیح نمی باشد، زیرا در آنها، ضرب المثلهای قرآن نیز مَثَل محسوب شده اند؛ مثلا آیه شریفه ۱۶۴ انعام «... و لا تزرو وازرة وزر اُخری...» و آیه ۳۹ سوره نجم «... لیس للانسان الاّ ما سعی» که «مثَل» به حساب آورده شده است، «ضرب المثل» هستند؛ زیرا که در آنها، تشبیهی بیان نشده است.

۶- البتّه مثلهای لفظی و به زبان گفتار نیز از پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) و ائمّه اطهار (علیهم السلام) نقل شده است که علاقه مندان می توانند در این باره به میزان الحکمة، روایت ۱۸۱۰۶ تا ۱۸۲۳۶ مراجعه کنند.

۷- میزان الحکمة، باب ۱۳۷۲، حدیث ۶۵۹۳.

۸- نهج البلاغه، خطبه ۲۲۴.

۹- دو احتمال دیگر را نیز می توان در نظر گرفت: اوّل تقسیم مثلها به نتیجه: مثلهایی که موجب تذکّر می شود، مثلهایی که باعث تفکّر می شود و مثلهایی که موجب ادراک می شود. دوّم: تقسیم مَثَلها به مخاطب: مخاطبین سه دست اند و هر کدام از اقسام مثل به گروهی از مردم مربوط می شوند.

۱۰- خداوند متعال در آیه ۷۳ سوره حج برای بیان عجز و ناتوانی بت ها به مگس مثال زده است: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوْ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَیْئاً لاَّ یَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ» ای مردم! مثلی زده شده است، بدان گوش فرا دهید: کسانی که آنها را به جای اللّه به خدایی می خوانید اگر همه جمع شوند، مگسی را نمی توانند، بیافرینند و هر گاه مگسی چیزی از آنها برباید، نمی توانند آن چیز را بازستانند! طالب و مطلوب هر دو ناتوانند (هم این عابدان و هم آن معبودان)!

۱۱- شرح این مثلها در مثل اوّل و دوّم خواهد آمد.

۱۲- سوره هود، آیه ۹۱.

۱۳- اعجاز قرآن مجید شاخه های مختلفی دارد که یکی از آنها فصاحت و بلاغت است و بقیّه شاخه ها عبارتند از:

۱ـ اعجاز قرآن از نظر علوم روز و اکتشافات علمی. ۲ـ اعجاز از نظر تاریخ. ۳ـ اعجاز از نظر وضع قوانین. ۴ـ اعجاز از نظر اخبار غیبی. ۵ـ اعجاز از نظر معارف الهی. ۶ـ اعجاز از نظر عدم تضادّ و اختلاف. برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به «پیام قرآن» جلد ۸، صفحه ۱۱۳ به بعد.

۱۴- فروغ ابدیّت، جلد ۱، صفحه ۲۵۲ به بعد.

۱۵- آیه شریفه ۱۷ و ۱۸ سوره زمر این منطق ریبا را تأیید کرده، می فرماید: «فَبَشِرْ عبادِ الّذینَ یَسْتَمِعُونَ القولَ فَیَتَّبِعُونَ اَحسَنَهُ اُولئِکَ الّذینَ هَدیهُمُ اللّهُ وَ اُولئِکَ هُم اُولُو الاَلبابِ» بشارت بده (ای محمّد) به بندگانی که سخنان را می شنوند و از نیکوترین آنها پیروی می کنند، آنان کسانی هستند که خداوند هدایتشان کرده و آنان خردمندانند.

۱۶- فروغ ابدیّت، جلد ۱، صفحه ۲۲.

۱۷- مجمع البیان، جلد ۱، صفحه ۶۷.

۱۸- مانند آیات ۸۸ و ۱۴۳ سوره نساء؛ آیات ۱۷۸ و ۱۸۶ سوره اعراف؛ آیات ۲۳ و ۳۶ سوره زمر؛ آیات ۴۴ و ۴۶ سوره شوری و آیات دیگر.

۱۹- مانند سوره بقره، آیات ۱۴۲ و ۲۱۳ و ۲۷۲؛ سوره مائده، آیه ۱۶؛ سوره یونس، آیات ۲۵ و ۳۵ و آیات دیگر.

۲۰- مجمع البیان، جلد ۱، صفحه ۶۸.

۲۱- تفسیر نمونه، جلد ۱، صفحه ۱۵۲.

۲۲- آیه ۳۴ سوره غافر نیز علّت ضلالت را «اسراف» و آیه ۷۴ همین سوره آن را «کفر» معرّفی می کند.