اگرچه نویسندگان ایرانى معاصر محمد بن عبدالوهاب (۱) و برخى از نویسندگان عثمانى، وى را حنفى‏ مذهب دانسته‏اند (۲) ولى با توجه به نحوه تعلیمات او و موافق بودن آنها با مذهب حنبلى و این که پدرش و برادرش از علماى حنبلى بودند و پیروانش همواره خود را حنبلى مى‏ دانسته ‏اند، دیگر شکى باقى نمى‏ ماند که بنیانگذار مسلک وهابیت در آغاز امر، مذهب حنبلى داشته است و این مسلک از مذهب حنبلى سرچشمه گرفته است و عموم بنیان‏گذاران عقائد وهابیت، مانند: ابو محمد بربهارى، ابن بطه، ابن تیمیه و ابن قیم و محمد بن عبدالوهاب همه از علماى حنبلى بوده‏اند و به همین جهت وهابیان، خود را از اهل سنت وجماعت و حنبلى‏ مذهب مى ‏دانند.
«صبحى محمصانى‏» دراین باره مى‏نویسد:
«… رواج مذهب حنبلى از سه مذهب دیگر اهل سنت و جماعت کمتر است. مجدد این مذهب سالها پس از وى دو مجتهد بزرگ اسلام ابن تیمیه و شاگردش ابن قیم بودند، و سالها بعد، در قرن دوازدهم هجرى محمد بن عبدالوهاب تجدید نظرى در آن مذهب کرد و عقیده دینى خود را بر مذهب حنبلى استوار ساخت و مذهب جدیدى پدید آورد که به نام او مذهب وهابى خوانده مى‏ شود و اکنون در عربستان سعودى رواج دارد» (۳) .
ولى طبق نوشته دکتر زکى وهابیها از دو جهت‏ با حنبلیها تفاوت دارند:
یکى اینکه تقلید از غیر پیشوایان چهارگانه اهل سنت‏ یعنى مالک و ابو حنیفه و شافعى و ابن حنبل را منع مى‏ کنند و مذاهب دیگر و از جمله مذاهب شیعه را قبول ندارند.
دوم این که وهابیها در برخى از مسائل فرعى، هرگاه رایى متکى به نص جلى از کتاب و سنت از یکى از پیشوایان سه‏ گانه (غیر از احمد حنبل) صادر شده باشد و به صدور آن یقین کنند، به آن راى عمل مى ‏کنند و در آن مساله به خصوص به راى احمد حنبل عمل نمى ‏کنند.
دکتر زکى در دنباله آن مى‏افزاید:
«مذهب وهابى هم مانند فرقه‏هاى دیگر مذهبى و سیاسى و اجتماعى، دستخوش دگرگونیهایى شده است و اختلاف سلیقه در درک تعالیم آن و کیفیت اجرا و عمل به آن اثر گذاشته است.
از جمله مى‏بینیم که عبدالعزیز آل سعود، که پیشوا و امام وهابیان به شمار مى‏رفت، در سال ۱۹۳۴ میلادى بعد از جنگى که میان او و امام یحیى پادشاه شیعى‏مذهب (زیدى) یمن رخ داد، با امام یحیى عهدنامه دوستى مبنى بر اخوت اسلامى امضاء کرد و در آن عهدنامه اعتراف نمود که ملک یحیى، حاکم شرعى یمن است که این خود اعتراف ضمنى به مذهب زیدى است‏با این که اعتراف مذکور باآنچه قبلا گفته شد که وهابیها، مذاهب دیگر غیر از مذاهب اربعه را قبول ندارند، منافات دارد» (۴) .
البته گذشته از این دو امر میان وهابیها و حنبلیها تفاوتهاى دیگرى نیز وجود دارد از جمله احمد بن حنبل و پیروانش گرچه قسمتى از امورى را که وهابیان منع مى‏کنند، آنها هم منع مى‏کردند و گاهى هم از جمله در زمان بربهارى شدت عمل به خرج مى‏دادند و تبدیل به فتنه مى‏شد، ولى به کفر فرقه‏هاى دیگر اسلامى حکم نمى‏کردند و شهرهاى اسلامى را دارالکفر نمى‏دانستند و کسانى را که به زیارت قبر مطهر رسول‏اکرم صلى الله علیه وآله و یا یکى از بزرگان دین مى‏رفتند، تکفیر نمى‏کردند و مشرک نمى‏خواندند.
شباهت وهابیها به خوارج
از نظر محققان، مسلک وهابیت‏شباهت زیادى با مسلک خوارج دارد و چنین مى‏نماید که کیش وهابى ادامه تاریخى فکر خارجیگرى و اندیشه خوارج است. و مى‏دانیم که فرقه خوارج در جنگ صفین از جریان حکمیت پیدا شد که خود داستان مفصلى دارد ریشه اصلى و پایه اعتقادات خوارج را چند چیز تشکیل مى‏دهد:
۱- تکفیر على علیه السلام و عثمان و معاویه و اصحاب جمل و اصحاب تحکیم، به‏طور کلى کسانى که به حکمیت رضا دادند.
۲- تکفیر کسانى که قائل به کفر کسانى که یادآور شدیم، نباشند.
۳- ایمان تنها عقیده قلبى نیست، بلکه عمل به اوامر و ترک نواهى، جزء ایمان است.
۴- وجوب قیام و شورش بر ضد حاکم وامام ستمگر (۵) .
این گروه آشوبگر و شورشى با این عقاید تند افراطى به جائى رسیدند که تمام مسلمانان را کافر و همه را مهدورالدم و مخلد در آتش مى‏دانستند.
مرحوم علامه امین در کتاب گرانقدر «کشف‏الارتیاب فى اتباع محمد بن عبدالوهاب‏» درباره شباهتهاى وهابیها به خوارج بحث نسبتا مفصلى دارد که خلاصه آن را در اینجا ذکر مى‏کنیم:
۱- شعار خوارج این بود که: «لا حکم الا لله‏» (حکومتى جز حکومت‏خدا نیست) و این کلمه حقى است که از آن باطل اراده شده است. چنانکه امیرمؤمنان على علیه السلام فرمود: آرى این کلمه به خاطر مطابقتى که با قول خداوند «ان الحکم الا لله‏» دارد، کلمه حقى است ولى از آن باطل اراده شده است، مقصود خوارج از این کلمه این است که کسى نمى‏تواند امیر و حاکم باشد و در مسائل دینى نمى‏توان به «حکمیت‏» پرداخت‏بدین‏جهت‏حکمیت صفین را کفر و گناه مى‏پنداشتند در صورتى که در خود قرآن مردم در موارد اختلاف به حکمیت و داورى فرا خوانده شده‏اند آنجا که مى‏فرماید:
«و ان خفتم شقاق بینهما فابعثوا حکما من اهله و حکما من اهلها..» . (۶)
«هرگاه ترسیدید که میان زن و شوهر اختلاف پدید آید، داورى از خانواده مرد و داورى از خانواده زن برگمارید» .
و در آیه دیگر مى‏فرماید:
«…یحکم به ذوا عدل منکم..» . (۷)
«دو نفر عادل از شما داورى کند و حکم نماید» .
همچنین شعار وهابیها این است که : «لا دعاء الا لله، لا شفاعه الا لله، لا توسل الا بالله، لا استغاثه الا بالله و…» دعا، شفاعت، توسل و مددخواهى جز از خدا و براى خدا نیست و این سخن، درست است ولى وهابیها منظور نادرستى از آن اراده کرده‏اند.
آرى دعا، شفاعت، توسل واستغاثه از خداست و در حقیقت‏خداست که خوانده مى‏شود و براى رفع ناملایمات و بدیها و جلب فائده، تنها به او توسل مى‏شود و کمک و مددکار واقعى او است و امر شفاعت‏به دست اوست. اما مقصود وهابیان آن است که نباید کسى را که خداوند بزرگش کرده، باخواندن او، ما نیز او را بزرگ بداریم و به او توسل بجوئیم تا در پیشگاه خداوند براى ما شفاعت کند و براى ما دعا نماید.
۲- شباهت دیگر وهابیان با خوارج آن است که خوارج خیلى به ظاهر مقدس بودند و نسبت‏به نماز و تلاوت قرآن اهتمام زیاد مى‏ورزیدند، حتى از کثرت سجده، پیشانى آنها پینه بسته بود و طالب حقیقت‏بودند. چنانکه امیرمؤمنان على علیه السلام فرمود:
«لا تقاتلوا الخوارج بعدى فلیس من طلب‏الحق فاخطاه کمن طلب الباطل فاصابه‏» (۸) .
«پس از من با خوارج نجنگید، زیرا کسى که در جستجوى حق بوده و خطا کرده مانند کسى نیست که طالب باطل بوده و آن را یافته است‏» .
آرى خوارج مردمانى بودند که شدیدا از محرمات اجتناب مى‏کردند تا آنجا که یکى از آنان خوکى را با شمشیر کشت، دیگرى اعتراض کرد و گفت: این عمل تو فساد در روى زمین است و باز یکى در سر راه خود خرمائى پیدا کرد و آن را برداشت و در دهان گذاشت دیگرى رسید و خرما را از دهان او بیرون آورد که چیز حرامى خوردى! !
وهابیها نیز این چنین‏اند به ظاهر تعصب در دین دارند و در مسائل دینى سختگیرند، نماز را به موقع مى‏خوانند و در عبادت خدا خود را خسته مى‏کنند و در طلب حق‏اند ولى راه خطا مى‏پیمایند و از محرمات شدیدا اجتناب مى‏نمایند تا آنجا که ازتلگراف که حکم شرعى آن معلوم نیست، استفاده نمى‏کنند از شواهد تعصب و مقدس‏مآبى آنها آن که من خودم یک نفر نجدى (وهابى) را دیدم ریالهاى جدید را با ریالهاى کهنه با تفاوت صرف مى‏کرد، مردى خواست‏به او ریال قدیم با اضافه ریال جدید بدهد، وهابى فورا گفت: نه هرگز این رباست. دلال یهودى همراه او بود وقتى که خواست از او جدا شود، یهودى گفت: ما را دعا کن. گفت: خداوند تو را هدایت کند، آنگاه رو به من کرد و گفت: این مرد یهودى است.
۳- شباهت‏سوم وهابیها با خوارج این است‏خوارج جز خود، بقیه مسلمانان را کافر مى‏دانستند و مى‏گفتند کسى که مرتکب گناه کبیره مى‏شود، در آتش مخلد خواهد بود و همچنین خون و مال مسلمانان جز خود را حلال مى‏دانستند و فرزندان آنها را اسیر مى‏کردند و مى‏گفتند کشور اسلامى اگر گناه کبیره در آن آشکار گردد، تبدیل به کشور کفر مى‏شود. آنان عبدالله بن خباب صحابه پیامبر را که روزه بود و قرآن به گردن خود حمایل کرده بود، با همسرش که آبستن بود، بى‏رحمانه کشتند و شکم زنش را پاره کردند زیرا که او از على بن ابیطالب علیه السلام تبرى نجست و به او گفتند به حکم همین قرآنى که حمایل کرده‏اى، تو را مى‏کشیم! آرى او را در کنارنهر آب سر بریدند و خونش را بر جوى روان ساختند. خوارج هرگاه زنان مسلمان را اسیر مى‏گرفتند آنها را میان خود خرید و فروش مى‏کردند و …
وهابیها نیز وضعى مشابه آنها را دارند، آنان سایر مسلمانان را مشرک مى‏دانند و خون و مال آنها را حلال مى‏شمارند و مسلمانان را مشرک خطاب مى‏کنند و کشورهاى اسلامى را سرزمین کفر معرفى مى‏نمایند و هجرت از آنها را لازم و ضرورى مى‏دانند و کسى را که نماز راترک کرده، اگرچه منکر آن نباشد، واجب‏القتل مى‏شمارند (۹) .
سلیمان بن عبدالوهاب در رساله‏اى که در رد برادرش محمد بن عبدالوهاب نوشته، مى‏گوید: ابن قیم گفته خوارج دو ویژگى داشتند که به جهت آن از سایر مسلمانان و پیشوایان آنان جدا شدند:
نخست آن که از سنت فاصله گرفته و آنچه را که سنت نیست، سنت پنداشتند.
دوم این که مسلمانان را به سبب ارتکاب گناه کافر دانستند و در اثر آن حکم به حلیت‏خون و مال آنها دادند و سرزمین اسلام را سرزمین کفر شمردند.پس سزاوار است که مسلمانان از این دو اصل و پایه غلط برحذر باشند و از نتایج آن دو اصل: دشمنى مسلمانان و لعن و سرزنش آنان و حلال شمردن خون و مال آنها و به‏طور کلى از هر بدعتى، بپرهیزند و این ویژگى که او براى خوارج گفته است، بعینه در وهابیان وجود دارد.
۴- همان‏طورى که وهابیها در شبهه‏هاى خود به ظاهر برخى از آیات که به زعم آنها به کفر مرتکب کبیره دلالت دارند، استناد کرده‏اند وهابیها نیز در این شبهه به ظواهر بعضى آیات و ادله که گمان مى‏کنند بر حرمت و شرک بودن اشتغاثه و استعانت از غیر خدا، دلالت دارند، تمسک جسته‏اند، چنانکه در بحث از عقائد وهابیان بیان شده است.
۵- خوارج جنگ و قتال و قیام بر ضد حکام اسلام را حلال مى‏شمارند زیرا به عقیده آنها، همه‏آنها ائمه ضلال و گمراهى هستند، عقیده وهابیها نیز همینطور است.
۶- خوارج باکى ازمرگ نداشتند و آن را با آغوش باز استقبال مى‏کردند زیرا چنان مى‏پنداشتند که پس از مرگ به بهشت‏خواهند رفت. گویند یکى از آنها در جنگ نیزه‏اى خورد و او همینطور خود را به دشمن رسانید و او را بکشت و این جمله را مى‏خواند: «و عجلت الیک رب لترضى!» «به سوى تو پروردگارا شتاب کردم تا از من خشنود شوى‏» .
وهابیها نیز در میدان چنگ از خودگذشتگى و فداکارى نشان مى‏دهند و به گمانشان اگر مردند راهى بهشت مى‏شوند و در جنگ این رجز را مى‏خوانند: «هبت هبوب‏الجنه; وین انت‏یا باغیها» .
۷- خوارج مردمان قشرى و کوته‏نظر و کودن بودند، در عین‏حال که از خوردن خرمائى که در سر راه افتاده بود، خوددارى مى‏کردند و کشتن خوک وحشى را در بیابان، فساد در زمین مى‏پنداشتند ولى کشتن صحابى پیامبر را که روزه‏دار بوده و قرآن به گردن داشته واجب مى‏دانستند و تمام مسلمانان را کافر تصور نموده و هرگناه کبیره را کفر تلقى مى‏کردند. روزى گروهى از مسلمانان با خوارج روبه‏رو شدند، خوارج از آنها پرسیدند، شما کیستید؟ یکى از مسلمانان که خیلى باهوش بود، گفت: بگذارید من پاسخ دهم. او چنین پاسخ داد: ما طائفه‏اى از اهل کتاب هستیم به شما پناه آورده‏ایم تاکلام خدا را بشنویم، سپس ما را به نقطه امنى برسانید. خوارج به همدیگر گفتند پیمان پیامبر رامحترم بدارید بخشى از قرآن را به آنها بخوانید و کسى را بر آنان بگمارید تا آنها را سالم به نقطه امن برسانند، به عبدالله بن خباب صحابى پیامبر گفتند: نظرت درباره على بن ابیطالب چیست؟ او شروع به مدح و ثناى على علیه السلام کرد به او گفتند: تو از کسانى هستى که مرید نام اشخاص هستید او راکشتند به نحوى که گذشت.
وهابیها نیز از اینگونه قشرى‏گرى و کوته‏نظرى دارند از یک طرف رحمت فرستادن و ذکر گفتن را حرام مى‏دانند و در حلیت تلگراف تردید نشان مى‏دهند و استعمال دخانیات راحرام و مرتکبش را مجازات مى‏کنند، ولى از سوى دیگر مسلمانان را کافر و مشرک مى‏دانند و خون و مالشان راحلال دانسته و قتلشان را به بهانه این که از صاحبان شفاعت طلب شفاعت مى‏کنند و به مقربان ربوبى توسل مى‏جویند، لازم مى‏شمارند.
۸- در مورد خوارج رسول خدا صلى الله علیه وآله فرموده: همچنان که تیر از کمان رها مى‏شود، آنان از دین خارج مى‏شوند و در حدیثى دیگر فرموده: خوارج چنان در مسائل دینى زیاده‏روى مى‏کنند که سرانجام مانند تیرى که از کمان جدا شود، از دین خارج مى‏شوند.
راجع به وهابیان نیز احادیثى از رسول خدانقل شده که امام احمد بن حنبل در مسند خویش به آن اشاره کرده است (۱۰) . مضمون حدیث این است: ابن عمر گوید: رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود: خدایا کشور شام را براى ما مبارک گردان! خدایا کشور یمن رانیز براى ما مبارک گردان، حاضران گفتند سرزمین نجد را نیز مبارک فرما، رسول خدا صلى الله علیه وآله باز در حق شام و یمن دعاى خویش را تکرار فرمود، حاضران باز سرزمین نجد را اضافه کردند پیامبر فرمود: نه این سرزمین، با میمنت ومبارک نیست در اینجا آشوب‏ها رخ مى‏دهد و حوادث تکان‏دهنده‏اى پدید مى‏آید شاخ شیطان از این نقطه سر بیرون مى‏آورد.
بخارى هم این حدیث را در کتاب فتن از ابن عمر روایت کرده و در نوبت‏سوم پیامبر جمله مذکور را فرمود. ترمذى نیز این حدیث را در مناقب روایت کرده است.
احمد در مسند از عبدالله بن عمر و مسلم در صحیح خود این سخن پیامبر را نقل کرده‏اند که آن حضرت درحالى که رو به مشرق داشت، فرمود: «الا ان الفتنه هیهنا الا ان الفتنه هیهنا من حیث‏یطلع قرن الشیطان‏» (۱۱) «آگاه باشید که فتنه از آنجاست، آگاه باشید که فتنه از آنجاست از این جهت که شاخ شیطان پدیدار مى‏گردد» .
بخارى هم در کتاب فتن «باب آشوب از سمت مشرق‏» از ابن عمر روایت کرده که پیامبر به طرف منبر مى‏رفت و مى‏فرمود: آشوب ازاینجاست، آشوب از اینجاست، آنجا که شاخ شیطان درآید یا فرمود: آنجا که آفتاب سر درآورد.
در حدیث دیگر باز بخارى از ابن عمر نقل مى‏کند که او از رسول خدا صلى الله علیه وآله شنیده که در حال توجه به سمت مشرق مى‏فرمود: آشوب از همین‏جاست آنجا که شاخ شیطان درآید.
در حدیث دیگر مسلم به سند خود از سالم بن عبدالله او هم از پدرش نقل مى‏کند که پیامبر درحالى که رو به مشرق بود، فرمود: «ها ان الفتنه هیهنا ها ان الفتنه هیهنا ها ان‏الفتنه هیهنا من حیث‏یطلع قرن‏الشیطان‏» (۱۲) . «سه بار فرمود: فتنه آنجاست، از آن جهت که شاخ شیطان (از آنجا) ظاهر مى‏گردد» .
در کتاب قاموس مى‏گوید: «شاخ شیطان و دو شاخ آن، یاران و پیروانش مى‏باشند یا منظور نیروى آن و انتشار و تسلطش در روى زمین است‏» (۱۳) .
قسطلانى مى‏گوید: شیطان به هنگام طلوع آفتاب سرش را به آن نزدیک مى‏کند تا ستایش کنندگان آفتاب به آن نیز سجده کنند.
مسلم در صحیح خود این حدیث نبوى را نقل کرده که: «راس الکفر نحو المشرق‏» و در روایت دیگر فرموده: «الایمان ایمان والکفر قبل المشرق‏» یعنى ایمان در یمن است و کفر از سوى مشرق مى‏باشد.
دو حدیث اول که در آنها اسم «نجد» برده شده، بقیه احادیثى را که کلمه مشرق و مطلع شاخ شیطان در آنها به کار رفته، تفسیر مى‏کند و روشن مى‏سازد که منظور از مشرق همان سرزمین نجد مى‏باشد، زیرا «نجد» در مشرق مدینه قرار دارد و نیز از مجموع احادیث روشن مى‏گردد که مقصود از مشرق که درمقابل حجاز آورده شده، همان «نجد» مى‏باشد.
پس این که از بعضى از وهابیان نقل شده که گفته‏اند: مقصود از «نجد» سرزمین عراق است، چون آنجا بلندتر از حجاز است و «نجد» از نظر لغت‏به سرزمین مرتفع مى‏گویند، کاملا بى‏پایه و بى‏اساس است زیرا هرکجا کلمه «نجد» به کار برده شود و قیدى بر آن اضافه نگردد، منظور همان سرزمین نجد است چون که «نجد» نام سرزمینى است از قدیم تاکنون اهل آن را نجدى مى‏گویند و پادشاه آن را پادشاه نجد مى‏نامند و سخن اهل لغت همچنین اشعار عرب در این باره صراحت کامل دارد.
در صحاح مى‏نویسد: نجد سرزمین عربى است و آن را «غور» گویند و غور سرزمین «تهامه‏» است و هر زمین مرتفعى از تهامه گرفته تا سمت عراق را نجد نامند.
در مصباح مى‏نویسد: «نجد سرزمین معروفى است از بلاد عرب پشت‏سرزمین عراق و آن جزو حجاز نیست، اگرچه جزو جزیره‏العرب محسوب مى‏شود» .
این بود نظر گروهى از اهل لغت که همگى صراحت دارند که عراق غیر از نجد و حجاز و یمن و شام است و منظور از «نجد» مقابل «تهامه‏» است که «غور» نیز نامیده مى‏شود علاوه بر این که سخن صحابه به رسول خدا که خود اهل حجاز و در حجاز بودند «نجد ما نیز مبارک باد» خود شاهد بر آن است که مقصود از «نجد» همان نجد حجاز است، یعنى سرزمین وهابیها که در مشرق حجاز قرار دارد. پس سخن وهابیان که مى‏گویند منظور از «نجد» عراق است، کاملا واهى و بى‏اساس مى‏باشد.
و در کتاب «قاموس الامکنه والبقاع‏» مى‏نویسد: «نجد سرزمینى است واقع در مشرق حجاز و آن دو ناحیه است: نجد حجاز و نجد عارض. قرمطى‏ها و مسلیمه کذاب و وهابیان از این سرزمین سر درآورده‏اند و مرکز آن «ریاض‏» است که سى هزار جمعیت دارد» .
پس حدیث نبوى که فرمود: شاخ شیطان و فتنه و آشوب در نجد پدیدار مى‏شود، اشاره به خروج مسلیمه کذاب و قرمطى‏ها و وهابیهاست.
از دانشمندانى که این احادیث را بر وهابیان تطبیق کرده و نیکو استدلال نموده، شیخ سلیمان بن عبدالوهاب برادر محمد بن عبدالوهاب است. وى پس از نقل این روایات مى‏نویسد:
«اقول اشهد ان رسول الله صلى الله علیه وآله لصادق فصلوات‏الله و سلامه و برکاته علیه و على آله و صحبه اجمعین لقد ادى الامانه و بلغ الرساله‏».
«مى‏گویم شهادت مى‏دهم که پیامبر راست فرمود و رسالت‏خویش را ادا کرد» .
قال الشیخ تقى‏الدین فالمشرق عن مدینته صلى الله علیه وآله شرقا و منها خرج مسلیمه‏الکذاب الذى ادعى النبوه و هو اول حادث حدث بعده و اتبعه خلائق…» «ابن تیمیه گفته: مشرق مدینه بود که مسلیمه کذاب از آنجا ظهور کرد و مدعى نبوت شد واین نخستین رویداد بدى بود که پس از رحلت آن بزرگوار رخ داد و عده‏اى از مردم از او تبعیت نمودند» .
اینکه پیامبر فرمود:
«ان الایمان یمانى و الفتنه تخرج من المشرق‏».
«ایمان یمنى است و آشوب و فتنه از طرف مشرق است‏»،
و این جمله را کرارا فرموده خود هشدارى بود که مردم در رویدادهاى این سرزمین بیندیشند و با آگاهى آنها را بسنجند و زود فریب مدعیان آنجا را نخورند. چرا پیامبر مکرر براى حجاز و اهل آن دعا کرد ولى از دعا درباره «نجد» خوددارى فرمود؟ اگر بنا بود آداب و سننى که در حجاز و یمن و مکه و مدینه رواج داشت، آداب ضد دینى و شرک و کفر محسوب شود، پس چرا پیامبر آن مناطق را دعا کرد ولى سرزمین «نجد» را که این آداب و سنن در آنجا ریشه‏کن شده، دعا نکرد. شما وهابیها فقط سرزمین خود را سرزمین اسلامى مى‏دانید و سایر کشورها و شهرهاى اسلامى را بلاد کفر مى‏پندارید، این عقیده و رفتار شما با سخن و دعاى پیامبر چگونه سازگار است؟ !
پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله که از همه حوادث مهم و غیر مهم خبر مى‏دهد، اگر مى‏دانست که سرزمین نجد و زادگاه مسلیمه کذاب بعدها دارالایمان خواهد بود و امت‏برگزیده در آنجا به وجود خواهد آمد، حتما در حق شما و سرزمین شما دعا مى‏کرد.
آرى شما برخلاف سخنان رسول خدا صلى الله علیه وآله سرزمین فتنه و آشوب را دارالایمان و شهرهاى مکه و مدینه و یمن را دارالکفر مى‏خوانید و هجرت از آنها را لازم مى‏شمارید… (۱۴)
از اخبارى که به احتمال قوى بر وهابیها تطبیق مى‏کند، سخن رسول خدا صلى الله علیه وآله در حق «ذوالخویصره‏» تمیمى است که فرمود: از قوم و خویش این مرد کسانى به وجود آیند که قرآن مى‏خوانند لیکن آیات قرآن از حنجره آنان فراتر نمى‏رود و در دلشان نمى‏نشیند، آنان همچون تیرى که از کمان جدا شود، از دین فاصله مى‏گیرند، مسلمانان را مى‏کشند و بت‏پرستان را آزاد مى‏گذارند، هرگاه من آنان را درک کنم، همه‏شان را نابود مى‏کنم.
برخى از رؤساى خوارج از قبیله تمیم یعنى قبیله شخص «ذوالخویصره‏» بودند، محمد بن عبدالوهاب نیز از همین قبیله تمیم مى‏باشد و حدیث‏بر حال او و پیروانش نیز تطبیق مى‏شود.
۹- خوارج آیات قرآن را که درباره کفار و مشرکین نازل شده بود، بر مسلمانان و مؤمنان تطبیق مى‏کردند وهابیها نیز این چنین مى‏کنند و آیات مربوط به مشرکان را بر مؤمنان تطبیق مى‏نمایند.
در خلاصه‏الکلام مى‏نویسد: در صحیح بخارى از عبدالله بن عمر در وصف خوارج نقل شده که پیامبر فرمود: آنان آیاتى را که راجع به کفار است، بر مؤمنان شامل مى‏دانند. و در حدیث دیگر باز از ابن عمر در غیر بخارى نقل شده است که پیامبر فرمود:
«اخوف ما اخاف على امتى رجل متاول للقرآن یضعه فى غیر موضعه‏»
«خطرناکترین چیز بر امت من مردى است که قرآن را تاویل کند و آن را بر افرادى شامل بداند که شامل نیست‏» .
از ابن عباس روایت‏شده که: «لا تکونوا کالخوارج تاولوا آیات القرآن فى اهل القبله…» . «همچون خوارج نباشید که آیات قرآن را تاویل مى‏کنند و شامل اهل قبله و مسلمانان مى‏دانند» در صورتى که آن آیات در حق اهل کتاب و مشرکین نازل شده است. آنها معنى این آیات را درک نکردند، خونها ریختند و اموال غارت کردند و درحالات وهابیان مى‏بینیم که عین همین کارها را وهابیها نیز کردند.
۱۰- همچنان که خوارج مسلمانان را مى‏کشتند ولى بت‏پرستان و مشرکان از شر آنها در امان بودند، وهابیها نیز چنین مى‏کردند در هیچ تاریخى نقل نشده که وهابیان باکفار جنگ کرده باشند آنان هرچه کشته‏اند، از مسلمانان کشته‏اند، بى‏آنکه گناهى از آنها سر زده باشد. کافى است که به تاریخ آنها مراجعه کرده و کشتار بى‏رحمانه آنها را در حمله به مکه و مدینه و طائف، کربلا و یمن و نجف و سایر بلاد اسلامى از نظر بگذرانیم در صورتى که درهمین زمان، کفر و الحاد در روى زمین گسترده و عالمگیر شده بود وهابیان به فکر پیکار با آنان برنیامدند، بلکه با انگلیسیها و دیگر بیگانگان ساختند و مسلمانان را قتل عام کردند.
۱۱- در حق خوارج گفته شده، «کلما قطع منهم قرن نجم قرن‏» (۱۵) «هرگاه شاخى از آنها قطع شود شاخى دیگر بروید و ظاهر گردد» . بارها خوارج ریشه‏کن شدند، باز گروهى از جاى دیگر سر بلند کردند و همینطورند وهابیان، شریف با آنها پیکار کرد و محمد على پاشا آنها را از بن برانداخت و فرزندش ابراهیم پاشا به مرکز درعیه حمله کرد و آن را با خاک یکسان ساخت ولى باز از جاى دیگر سر درآوردند و فتنه و آشوب بپا کردند (۱۶) .
جمعیت‏خوارج که در اواخر دهه چهارم قرن اول هجرى در اثر یک اشتباه خطرناک به وجود آمده بودند، بیش از یک قرن و نیم دوام نیاوردند و در اثر تهورها و بى‏باکیهاى جنون‏آمیز مورد تعقیب خلفا قرار گرفتند و خود و مسلکشان را به نابودى و اضمحلال کشاندند و در اوائل دولت عباسى یکسره منقرض گشتند ولى این مسلک خطرناک اثر خود را باقى گذاشت.
افکار و عقاید خارجیگرى در سایر فرق اسلامى نفوذ کرد و طرز فکر خارجیگرى در مسلک وهابیت‏به شکلى مقدس‏مآبانه‏تر و خشونت‏آمیزتر و مصیبت‏بارتر احیا شده و رواج دارد و موجب بروز فاجعه‏هائى در قلب عالم اسلام گشته و مى‏شود بنابراین فرقه خوارج اگرچه منقرض شده، ولى مکتب و طرز فکر خارجگیرى در جهان اسلام باقى است.
________________________________________
پى‏نوشت‏ها:
۱) ناسخ‏التواریخ: ج‏۱، ص ۱۱۹، ۱۲۰ جلد قاجار – روضه‏الصفاى ناصرى، ج‏۹، ص ۳۸۱- مسیر طالبى: ص ۴۰۸٫
۲) سلیمان فائق بک، تاریخ بغداد، ص ۱۵۲٫
۳) صبحى محمصانى، فلسفه‏التشریع، ص ۴۵ و ۴۸٫
۴) المسلمون فى العالم الیوم، ج‏۳، ص ۶۳ و ۶۴ بنا به نقل وهابیان، ص ۹- ۲۹۸٫
۵) فضل بن شاذان، الایضاح، ص ۴۸ به بعد چاپ دانشگاه تهران. دکتر مشکور تاریخ مذاهب اسلامى، ص ۴۱، – ۷۱- ملل و نحل شهرستانى، شرح احمد فهمى محمد قاهره، ۱۹۴۸ ص ۱۷۰- ۲۲۲٫
۶) سوره نساء، آیه ۳۵٫
۷) سوره مائده: آیه ۹۵٫
۸) نهج‏البلاغه، کلام شماره ۶۱٫
۹) رساله دوم از رسائل الهدیه‏السنیه، ص ۶۵ و ۸۶٫
۱۰) مسند احمد بن حنبل: ج‏۲، ص ۱۱۸٫
۱۱) صحیح مسلم: ج‏۲، ص ۵۵۹٫
۱۲) صحیح مسلم: ج‏۲، ص ۵۶۰٫
۱۳) قرن‏الشیطان و قرناه امته و المتبعون لرایه او قومه و انتشاره و تسلطه.
۱۴) الصواعق الالهیه فى الرد على الوهابیه، ص ۴۳- ۴۴٫
۱۵) از کلمات مولاى متقیان على علیه السلام.
۱۶) کشف الارتیاب، از ص ۱۱۲ تا ۱۱۷ مقدمه سوم.
________________________________________
مکتب اسلام-سال ۱۳۷۸-ش۳