پیامبران و مهدویت-قسمت چهارم

1. یعقوب و یوسف نبی علیهما السّلام
پس از ابراهیم علیه السّلام و هجرت تمدن ساز او، فرزندش اسحاق علیه السّلام و پس از او فرزند اسحاق به نام یعقوب علیه السّلام به مقام نبوت رسیده و مأموریت ابراهیم علیه السّلام را بر سر این چهار راه جهان ادامه می دهند. یعقوب علیه السّلام از پیامبران بزرگ الهی بوده که در دوران نبوت خودش مسؤولیت سنگینی را برعهده گرفت و با موفقیت به انجام رسانید. در عظمت او همین بس که لقب “اسرائیل” را به معنای بنده خدا و به تعبیری دیگر”عبدالله” از خداوند دریافت نمود.(1)
داستان ما و قوم بنی اسرائیل از اینجا آغاز می شود. بنی اسرائیل به معنای فرزندان یعقوب است و ظاهراً جریان از این قرار است که در طراحی ای آخرالزمانی و در راستای تشکیل ملک جهانی اسلام بنا بوده است فرزندان این پیامبر بزرگ با تشکیل قومی خداپرست و در عین حال متحد و منسجم، هسته اولیه ای را تشکیل دهند که بتوانند مأموریت جهانی سازی دعوت خداوند را از سرزمین فلسطین و انتشار آن را در گستره گیتی به انجام رسانند. با این تعبیر نخستین قومی که در معرض این مأموریت خطیر و آزمایش بزرگ الهی قرار گرفت قوم بنی اسرائیل بود که نطفه آن از زمان این پیامبر بزرگ بسته شد.
در مقابل این مأموریت، همچون دیگر مقاطع حساس نبرد حق و باطل، شیطان نیز در این برهه دست به کار شد و از حربه قدرتمند و قدیمی خود یعنی اختلاف میان برادران بهره جست. یعقوب دوازده فرزند پسر داشت که از آن میان یوسف از همان اوان کودکی از دیگران برجسته تر می نمود و کاملاً روشن بود که در صورت ادامه این حرکت او به جانشینی پدر رهبری این قوم را در مأموریت خویش برعهده خواهد گرفت. این موضوع دست کم برای یعقوب نبی با توجه به علم و رسالت نبوت نه تنها روشن که تکلیف آور بود. وظیفه حفظ این فرزند برای رهبری قوم و وظیفه حفظ اتحاد میان برادران برای باقی ماندن قوم در این برهه از زمان به امری بسیار صعب تبدیل گشت. شیطان در میان برادران تخم حسد پاشید و یوسف با تعریف خواب خود برای برادران-که تعبیری جز آینده درخشان وی نداشت-آتش این حسد را شعله ور ساخت. این یکی از مقاطعی است که در جریان دعوت پیامبران الهی، موضوع حفظ سر به عنوان یک موضوع آخرالزمانی مطرح می شود. این جریان تا بدانجا پیش رفت که برادران نقشه قتل یوسف را کشیدند و این گونه پس از تجربه قابیل دوباره خود را در اختیار شیطان و حربه برادرکشی وی گذاشتند و درست در لحظه ای که می رفت با شکل گیری یک قوم متحد و خداپرست به رهبری پیامبر خدا در مناسب ترین سرزمین کار به انجام رسد، شیطان با استفاده از ابزار پرقدرت اختلاف در بنیان های این حرکت ایجاد سستی نمود.
این دومین باری بود که شیطان پس از داستان فرزندان آدم علیه السّلام از اختلاف میان برادران بهره می برد و نه تنها متأسفانه فرزندان یعقوب از تجربه فرزندان آدم علیه السّلام عبرت نگرفتند که هنوز هم در دوران معاصر شیطان این ابزار کهنه اما مؤثر را کنار نگذاشته و با تأسف بیشتر ما هم به عنوان فرزندان آخرالزمانی آدم علیه السّلام این درس را هر از چندی نادیده می گیریم و خسارت آن را نیز تحمل می کنیم.
از سوی دیگر نقشه قتل یوسف علیه السّلام که البته با دخالت یکی از برادران-که تاریخ او را یهودا (2) یا لاوی(3) می داند-تبدیل به نقشه درانداختن او به چاه و به نحوی تبعید اجباری او از سرزمین فلسطین شد، در تاریخ پیش روی ما نخستین اقدامی است که قتل را از یک حرکت کور قابیلی برخاسته از اغفال شیطان و هوای نفس، تبدیل به عملیاتی برنامه ریزی شده و هدفمند می کند که امروزه آن را “ترور” می نامیم. این اولین ردپایی است که در تاریخ از ترور داریم.
به هر حال با اجرای نقشه شیطانی برادران، در واقع نقشه خداوند برای تربیت این قوم خطاکار آغاز می شود، چرا که با این جریانات یوسف علیه السّلام به مصر وارد شده و پس از کشمکش های بسیار و گذراندن آزمایش های دشوار و موفقیت در آن به مقام عزیزی مصر می رسد که در نظام حکومتی آن روزِ آن سرزمین جایگاهی به عنوان شخص دوم مملکت داشت. این جایگاه همان بخشی از ملک است که در پایان دوره ابراهیمی و در زمان یوسف پیامبر محقق شد. با پایان یافتن این مقطع از غیبت یوسف و توبه برادران، قوم بنی اسرائیل به دعوت یوسف علیه السّلام و به دنبال وی از فلسطین مهاجرت کرده و در مصر ساکن می شود.
از اینجا در بررسی جغرافیایی مان و پس از سه سرزمین مهم عراق، فلسطین و حجاز وارد چهارمین سرزمین راهبردی و آخرالزمانی می شویم. مصر در منتهی الیه غربی شعار “از نیل تا فرات” اگرچه پیش از آن مورد مهاجرت و سفرهای مقطعی اجداد یوسف قرار گرفته بود، اما این نخستین باری بود که نقش خود را در حرکت سازنده پیامبران به جد ایفاء می نمود. بنی اسرائیل که در بهترین موقعیت، مبارزه را به شیطان واگذار کرده بودند، بایستی در جریان یک اردوی تربیتی سخت و سازنده دوباره انسجام و اتحاد خود را باز می یافتند. این اردو با تقدیر الهی در مصر برپا شد. در روایات(4) آخرالزمان نیز آنجا که سخن از اقدامات حضرت پس از ظهور است دوباره به نام مصر به عنوان منبر تبلیغی، آموزشی و تربیتی ایشان برمی خوریم. ظاهراً در این سرزمین رشد فرهنگی مناسبی وجود دارد که فرهیخته بودن این گروه در جهان معاصر نیز نسبت به بقیه عرب زبانان می تواند مؤیدی برای این مدعا باشد. به هر حال شاید بتوان فلسفه اصلی تبعید اجباری این قوم را به مصر موضوع تربیت ایشان در آن سرزمین و آماده ساختن آنان برای بازگشتی پاک به فلسطین دانست. همچنین حکومت مصر زمینه خوبی بود برای این قوم تا تمرین حکومتداری را ابتدا در سرزمینی جز فلسطین با موفقیت به پایان برند و این چنین آماده ورود دوباره به فلسطین و برپایی ملک در آن سرزمین شوند.

2. درسهای داستان یوسف علیه السّلام
در جریان داستان یوسف علیه السّلام چند نکته قابل تأمل است: نخست مدیریت بی نظیر یعقوب علیه السّلام نسبت به حوادثی است که در سراسر این ماجرای عبرت انگیز رخ داد. از زمان کودکی یوسف علیه السّلام و تربیت وی برای پذیرش بار مسؤولیتی سنگین و چاره جویی های وی در مقابل دشمنی و اختلاف فرزندان که اتحاد آنان را در معرض خطر جدی قرار داده بود، تا حفظ برادران یوسف پس از ارتکاب آن جنایت بزرگ به نحوی که در عین گوشزد نمودن دائمی به آنان در خصوص لزوم توبه از کردار گذشته شان، با آنان به نحوی برخورد نمی کرد که یکسره خود را از دین خدا خارج و از رحمت او محروم بدانند، همه و همه از علم و آگاهی وی نسبت به حوادث در عین حال تدبیر جریانات خبر می دهد. این مدیریت برجسته تنها در سایه یک ویژگی مهم قابل دستیابی بود و آن صبری بود که وی در این راه از خود نشان داد. در خصوص این صفت پیامبران پیشتر در داستان نوح نبی علیه السّلام توضیح دادیم و ضمن تبیین نقش آخرالزمانی آن بر لزوم اتخاذ این تدبیر به ویژه در حوادث نزدیک به ظهور تأکید نمودیم.
دومین نکته قابل برداشت از داستان یوسف در جریان درگیری حق و باطل استفاده شیطان است از قدرت شهوت جنسی برای فروریختن پرده های عفت و حیا و مقابله با راهبردی است که پیش از این تحت عنوان اهمیت خانواده از آن نام بردیم. این موضوع با داستان زلیخا و تلاش وی برای برقراری چنین رابطه ای با یوسف در این مقطع به اوج خود می رسد که خداوند نیز با تأکید بر عصمت و پاکی یوسف علیه السّلام به زیبایی آن را در قرآن کریم بیان نموده است. در اینجا تذکر این نکته شایسته است که گاه شیطان به شکل مستقیم بر انبیا و انسان های پاک سلطه ای ندارد، تلاش می کند تا از طریق تأثیرگذاری بر انسانهای ضعیف آنان را بر سر راه مؤمنان قرار دهد و از این رهگذر به اغفال آنان بپردازد. مؤمنان آخرالزمان بی شک بایستی نسبت به این نوع ورود غیرمستقیم شیطان به زندگی شان حساس باشند.
نکته سوم که به همین موضوع اخیر هم ربط پیدا می کند. توانایی شیطان است بر برخی تصرفات از جمله ایجاد نسیان و فراموشی در انسان. در داستان هم سلولی حضرت یوسف که بنا بود آزاد شده و به خدمت پادشاه درآید. یوسف از وی می خواهد که داستان او را برای پادشاه بیان کند، اما شیطان این خواست یوسف علیه السّلام را از یاد او برده و سبب می شود که وی مدت دیگری نیز در زندان باقی بماند:

وَ قَالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْسَاهُ الشَّیْطَانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ‌.(5)
و به آن یکی از آن دو نفر، که می دانست رهایی می یابد، گفت:«مرا نزد صاحبت ‍[سلطان مصر] یادآوری کن!» ولی شیطان یادآوری او را نزد صاحبش از خاطر وی برد؛ و بدنبال آن، (یوسف) چند سال در زندان باقی ماند.
برخی در تفسیر آیه(6) این نسیان و فراموشی را به یوسف نسبت داده اند، که جمع این دو قول اشکالی را ایجاد نمی کند، بدین معنی که شیطان یاد خدا را در این مقام از دل یوسف برد و در نتیجه آن، باز شیطان یاد یوسف را در برابر ملک از ذهن ساقی برد، الا این که با توجه به آنچه پیشتر در خصوص محدود قدرت شیطان گفتیم، این نحوه تصرف شیطان در مورد یک پیامبر بعید می نماید. در روایتی از امام صادق علیه السّلام برای اثبات این که کاربرد واژه “ربّ” در قرآن کریم فقط برای اشاره به خداوند متعال نیست، به این آیه استناد می فرمایند و منظور از “ربّ” را در آن ملک و پادشاه مصر می دانند، در این صورت معنای آیه این می شود که شیطان از یاد ساقی برد که ماجرای یوسف را برای پادشاه نقل کند.
به عنوان یک استفاده جانبی از این روایت باید گفت که با این بیان امام صادق علیه السّلام تأمل در برخی آیات دیگر که در آن واژه “ربّ” به کار رفته، می تواند حقایقی را از حوادث آخرالزمانی و وجود مقدس معصومین علیهم السّلام بر ما آشکار کند که البته این تتبع با توجه به حساسیت و لزوم برخورد کاملاً علمی و فنی با آن، در این مختصر شدنی نمی نماید.(7)
سرانجام و نکته آخر این که اگر چه در این بیان که یوسف از چهره ای زیبا برخوردار بوده نمی توان شکی کرد که در این باب روایات (8) مؤید نیز وجود دارد، اما بررسی آیات قرآن کریم در این خصوص هیچ نشان نمی دهد که خداوند متعال به این ویژگی اشاره یا بدان استناد کرده باشد. قرآن کریم در نقل داستان مجلس زنان مصر و ورود یوسف به مجلس و واکنش زنان، از زبان آنان نقل می کند که:

فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکْرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیْهِنَّ وَ أَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکَأً وَ آتَتْ کُلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکِّیناً وَ قَالَتِ اخْرُجْ عَلَیْهِنَّ فَلَمَّا رَأَیْنَهُ أَکْبَرْنَهُ وَ قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هذَا بَشَراً إِنْ هذَا إِلاَّ مَلَکٌ کَرِیمٌ‌.(9)
هنگامی که (همسر عزیز) از فکر آنها باخبر شد، به سراغشان فرستاد (و از آنها دعوت کرد)؛ و برای آنها پشتی (گرانبها، و مجلس باشکوهی) فراهم ساخت؛ و به دست هر کدام، چاقویی (برای بریدن میوه) داد؛ در این موقع (به یوسف) گفت: «وارد مجلس آنان شو!» هنگامی که چشمشان به او افتاد، او را بسیار بزرگ (و زیبا) شمردند؛ و (بی توجه) دست های خود را بریدند؛ و گفتند: «منزّه است خدا! این بشر نیست؛ این یک فرشته بزرگوار است!.
واژه ملک در زبان عرب (10) در بردارنده معنای زیبایی چهره نیست، به ویژه اگر با قرینه صفت کریم همراه شود. در این نقل قرآنی و بر این اساس می توان گفت کرامت یوسف و شخصیت او همه آنان را در آن مجلس تحت تأثیر قرار داد و به تعجب واداشت. بیان این نکته از آن رو است که بدانیم در فرهنگ قرآن کمالات روحی و معنوی اصل بوده و زیبایی های جسمی نسبت به آن فرعی تلقی می شود. توجه افراطی به جسم، خودپسندی را به دنبال دارد که می تواند منشأ هرگونه فسادی قرار گیرد، آن گونه که در دوران معاصر شده است و در ادامه بدان توجه خواهد شد.
همچنین در این داستان، بیان غیبت یوسف علیه السّلام و انتظار یعقوب علیه السّلام برای ملاقات با وی از توجهاتی است که در قرآن کریم نسبت به موضوع غیبت امام عزیز ما عجل الله تعالی فرجه الشریف(11) شده است و همچنین در روایت است که پیراهن یوسف علیه السّلام که با آن چشم یعقوب علیه السّلام شفا یافت و بینا شد اینک در اختیار امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف است.(12)
به هر حال با وقوع این حوادث، بنی اسرائیل در مصر ساکن شد و در دوران حکومت یوسف بهره خویش را از ملک این پیامبر بزرگ برد. در این سرزمین بود که یعقوب از دنیا رفت در حالی که هنوز نگران آینده بنی اسرائیل و توان آنان برای ادامه راه و باقی ماندن بر دین خود بود:

أَمْ کُنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِیهِ مَا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قَالُوا نَعْبُدُ إِلهَکَ وَ إِلهَ آبَائِکَ إِبْرَاهِیمَ وَ إِسْمَاعِیلَ وَ إِسْحَاقَ إِلهاً وَاحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ‌.(13)
آیا هنگامی که مرگ یعقوب فرا رسید، شما حاضر بودید؟! در آن هنگام که به فرزندان خود گفت: «پس از من، چه چیز را می پرستید؟» گفتند: « خدای تو، و خدای پدرانت، ابراهیم و اسماعیل و اسحاق، خداوند یکتا را، و ما در برابر او تسلیم هستیم.
یوسف علیه السّلام بدن پدر را به فلسطین برده و در کنار اجداد خویش ابراهیم و اسحاق علیه السّلام در شهر حبرون که اینک الخلیل نامیده می شود به خاک سپرد.
با ادامه رهبری این قوم از سوی یوسف علیه السّلام سرانجام زمان مرگ این پیامبر بزرگ نیز فرا می رسد وی با فراخواندن برادران و بستگان بر بالین خویش وصیت های خود را به آنان نموده و پایان دوران کشورداری و نعمت و فراوانی را به آنان خبر می دهد. وی آنان را آگاه می سازد که پس از وی گرفتار ستم فرعون شده و به ذلت کشانده خواهند شد تا آن زمان که منجی ای از فرزندان لاوی ظهور کرده و آنان را از ستم فرعون برهاند. از این جا داستان انتظار ظهور منجی در تاریخ بشر آغاز می شود. پیکر یوسف ابتدا در نیل دفن شد و سپس در زمان موسی به فلسطین انتقال یافت.

3. حکومت فراعنه
با سلطه فراعنه بر قوم بنی اسرائیل داستان سختی های آنان و دوران آزمایش و ابتلاء آغاز می شود. از لحاظ تاریخی(14)، ظاهراً در حدود 3100 تا 2200 سال پیش از میلاد مسیح، در دوره ای به نام “پادشاهی قدیم” فراعنه ای با عنوان “شاه-خدا” بر مصر حکومت می کرده اند. این دوره را-اگر چنین باشد-باید نتیجه انحرافی دانست که در دولت نوح علیه السّلام توسط شیطان ایجاد شده است. بنای اهرام در 2600 تا 2100 سال پیش از میلاد مربوط به این دوره است.
پس از پشت سر گذاشتن دو دوره فترت و یک دوره “پادشاهی میانه”، دوران “پادشاهی جدید” در 1550 پیش از میلاد فرا رسیده و تا 700 پیش از میلاد ادامه می یابد. “دوره امپراتوری” که در آن امپراتورانی چون اخناتون و توت عنخ آمون در حدود سال های 1300 پیش از میلاد به قدرت می رسند، مربوط به همین عنوان کلی است. در قرآن کریم در داستان یوسف، آیاتی وجود دارد که نشان می دهد، مردم آن دوره ضمن این که “الله” و ملائکه را می شناخته اند، دچار شرک شده بوده اند. زنان مصر در مجلس زلیخا، با گفتن “حاش لله ما هذا بشرا ان هذا الا ملک کریم”(15) نشانه ای هستند بر ادعای شناخت مردم آن سرزمین از خداوند متعال و ملائکه. همچنین یوسف در زندان برای او دو هم سلولی خویش بیان می کند که کیش قومی را ترک گفته که به “الله” و آخرت ایمان نداشته اند. وی آنان را از پرستش “ارباب متفرقون” بر حذر داشته و آنان را به پرستش “الله واحد قهّار” دعوت می کند.(16)
ظاهراً این قوم بایستی در ملک یوسف خداپرست شده و پس از او با دخالت های مجدد شیطان به شرک بازگشته باشند. به هر حال امروزه بایستی آنچه را از سابقه تمدنی در مصر می شناسیم به تلاش های دو پیامبر بزرگ صاحب دولت و ملک، نوح و یوسف علیه السّلام، در این سرزمین نسبت داد. البته این سابقه تمدنی توحیدی در مقاطعی، بستری برای استقرار تمدن شیطانی در مصر شده که دوره فرعون زمان موسای کلیم علیه السّلام نشانه ای از آن است.
به هر حال فرعون رفته رفته با گماردن بنی اسرائیل بر کارهای پست زمینه استضعاف آنان را فراهم ساخته و سلطه خود را بر این قوم تثبیت می نماید. در سبب بروز دشمنی گسترده با یک قوم دیدگاه های گوناگونی ارائه شده است:
“مورخان بر آن اند که در واقع مصریان در این زمان علیه خارجیان اشغالگر قیام کردند و قبایل اشغالگر را از سرزمین مصر بیرون رانده، نظامی جدید برپا کردند. با این حال، آنان هر روز در معرض تهدید قرار داشتند و از آن جا که شمار بنی اسرائیل در این زمان زیاد گشته بود، بیم آن می رفت که بنی اسرائیل با قبایل رانده شده همکاری کنند. البته شاید این امر بهانه بوده است؛ چرا که گفته می شود در نظام جدید 150 سال با بنی اسرائیل به خوبی رفتار می کردند و بین آن قوم و مصریان تمایزی قائل نبودند، تا این که فردی به نام رامسس دوم به حکومت رسید. رامسس دیوانه وار به ساختن بناهای مجلل پرداخت و چون به نیروی کار فراوان نیاز داشت، بنی اسرائیل، را به اسارت و بردگی گرفت. رامسس اوضاع را بر بنی اسرائیل بسیار سخت می گرفت؛ او نه تنها آنان را به کارهای بسیار دشوار با مزد بسیار کم گماشت، بلکه دستور داد نوزادهای پسر آنان را نیز به قتل برسانند.” (17)
فرض نگرانی مصریان از تهدیدهای بالقوه بنی اسرائیل در خود متن بالا رد شده و در عین حال به نظر می رسد در فرض دوم هم تناقضی وجود دارد که قبول آن را برای ما دشوار می کند. نیاز به نیروی کار بنی اسرائیل برای ساختمان سازی و شهرسازی با خبر کشتن پسران قوم و زنده گذاشتن دختران که هم در تورات و هم در قرآن کریم از آن یاد شده است، همخوانی ندارد. در روایتی آمده که فرعون دارای ارتباط مستقیم با شخص شیطان بود(18). با این فرض هیچ استبعادی ندارد که فرعون دستور مقابله با این قوم خداپرست را در اجرای مأموریت الهی شان از ابلیس دریافت کرده باشد. اما از آنجا ابلیس و اولیاء او سلطه ای بر مؤمنان ندارند و این خود ما هستیم که زمینه سلطه ایشان را بر سرنوشت خود فراهم می آوریم، فسادی که در این قوم پس از یوسف ایجاد شد، زمینه را برای دخالت شیطان و ذلت قوم مساعد نمود.
از ابن عباس نقل شده است که وقتی تعداد بنی اسرائیل در مملکت مصر زیاد شد، بنای سرکشی گذاشتند و گناه می کردند. بعد نیکان آنها نیز با اشرار و بدان همگام شده و امر به معروف و نهی از منکر را رها کردند، پس خدای تعالی قبطیان را بر آنها مسلط کرد که به آن عذاب های سخت معذبشان کنند.(19)
با این ترتیب، دوران اسارت بنی اسرائیل در مصر نه تنها بازتابی بود از گناهان پیشین آنان که استمرار این عصیان و گسترش آن در زمان سکونت در مصر نیز بدان دامن می زد. این چنین بود که شیطان از طریق فرعون با برقراری ارتباط مستقیم با او سلطه خود را بر سرنوشت این قوم در این دوره نیز استمرار بخشید.
مؤید این جریان گسترش سحر و جادو در زمان حکومت فراعنه بر مصر است تا به حدی که معجزه موسی برای مقابله با این جریان اموری بود از قبیل عصا و ید بیضاء تا بتواند به کمک آن این سحر و جادو را شکست داده و باطل نماید. داستان سحره فرعون و مقابله آنان با دعوت حضرت موسی و انجام ایمان آوردن ایشان به وی یکی از صحنه های این ماجرا است می دانیم که سحر و جادو از تعالیم شیطان در میان بشر است که باز هم شاهدی است بر حضور آموزش های مخرب از سوی شیطان به اولیاء خود در تاریخ تمدن.
اگرچه گسترش فوق العاده سحر و جادو را در میان بنی اسرائیل در مقطع حکومت سلیمان نبی نیز داریم اما این نخستین جایی است که در تاریخ به طور گسترده با شیوع سحر و جادو مواجه می شویم. از همین رو است که باز هیچ استبعادی ندارد که بنای اهرام مصر با تمام راز و رمزی که در آن وجود دارد به شیاطین و مداخله آنان نسبت داده شود. اگر شیاطین و جنیان در زمان سلیمان نبی علیه السّلام می توانستند در غل و زنجیر برای او بیت المقدس را بنا کنند، بنای اهرام برای فرعونیان از سوی ایشان امر محالی تلقی نمی شود. شاید توجه غیرعادی هالیوود به این اهرام و ساختن فیلم های گوناگون و رازآلود در خصوص آن را در دوران معاصر نیز بتوان با همین تحلیل توجیه نمود.
از سوی دیگر بررسی های شباهت زیادی را میان نمادهای مطرح در فلسفه مصر باستان و نمادهای فراماسونری و شیطان پرستی نشان می دهد.(20) بر این اساس نباید موضوع شیطان پرستی و به ویژه فراماسونری را پدیده ای تنها مربوط به قرون معاصر دانست و لازم است در بررسی ریشه های آن این سوابق تاریخی که به طور مستقیم به دخالت شیطان باز می گردد نیز مورد ملاحظه قرار می گیرد.

پی نوشت ها :

1-عَنْ اَبِی عَبْدِ اللهِ ع قالَ کانَ یَعْقُوبُ وَ عِیصٌ تَوامَیْنِ فَوَلِدَ عِیصٌ ثُمَّ وُلِدَ یَعْقُوبُ فَسُمِّیَ یَعْقُوبَ لِانَّهُ خَرَجَ بِعَقِبِ أخیهِ عیصٍ وَ یَعْقُوبُ هَوَ اِسْرائیلُ وَ مَعْنَی اِسْرائیلَ عَبْدُ اللهِ لِانَّ اِسْراَ هُوَ عَبْدٌ وَ اِیلَ هَوَ اللهُ عَزَّ وَ جَل (علل الشرایع، ج1، ص 43)
حضرت صادق علیه السّلام فرمود: حضرت یعقوب و برادرش عیص (عیسو-عساد) دو قلو بودند و حضرت یعقوب بعد از عیص متولد گردید، باین سبب آن حضرت را یعقوب نامیدند و حضرت یعقوب را اسرائیل می گفتند یعنی بنده خدا، چون -أسرا-به معنی بنده است، و ئیل اسم خدای عزوجل است.
2- فرزندان یعقوب چون (صبح شد و یوسف را بدست آوردند با کمال خوشحالی) از منزل خارج شدند، حضرت یعقوب (گوئی حس کرد که دیگر به این زودی او را نخواهد دید) بی تاب گردید و با شتاب و سرعت خود را به ایشان رسانید و یوسف را در آغوش گرفت و دست در گردن او کرد و سخت گریست و سپس او را به آنها باز داد و ایشان با سرعت روانه شدند و راه می رفتند زیرا می ترسیدند که پدرشان پشیمان شود و بیاید یوسف را بازستاند و دیگر به ایشان ندهد.
و آنقدر رفتند که از چشم ناپدید شدند و رهسپار بیشه گردیدند و داخل جنگلی شدند و با یکدیگر گفتند باید یوسف را بکشیم و پای یکی از این درخت ها بیندازیم تا شبانه گرگی او را بخورد (لیکن این تصمیم مورد قبول واقع نشد) و برادر بزرگ ایشان (یهودا که اندکی بزرگتر از آنها بود) اظهار داشت باید از کشتن او صرف نظر کنید و او را (در سر راه کاروانان) به چاهی بیندازید تا قافله ای او را از چاه بیرون بیاورد و با خود به دیار دور دست ببرد (علل الشرایع، ج1، ص 47).
3- لاوی همان کسی است که به هنگام کشتن یوسف خطاب به برادرانش گفت: او را نکشید بلکه بهتر است در داخل چاهی افکنده شود لاَ تَقْتُلُوا یُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِی غَیَابَةِ الْجُبِّ و نیز او همان کسی است که وقتی برادران یوسف تصمیم گرفتند بنیامین را در مصر باقی گذارند حاضر نگشت بدون اجازه پدرش بنیامین را ترک نماید فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى یَأْذَنَ لِی أَبِی این گونه بود که خداوند لاوی را مورد تقدیر و ستایش خویش قرار داد. انبیاء بنی اسرائیل و موسی از فرزندان او می باشند.(النور المبین فی قصص الأنبیاء و المرسلین، ص 172)
4- «عن عبایة الأسدی قال: سمعت أمیرالمؤمنین (علیه السّلام) و هو متّکِی و أنا قائم علیه: لأبنین بمصر منبراً منیراً، و لأنقضنّ دمشق حجراً و لأخرجنّ الیهود و النّصاری من کلّ کور العرب، و لأسوقنّ العرب بعصای هذه. قال: قلت له: یا أمیرالمؤمنین! کانّک تخبر انک تحیی بعد ما تموت! فقال: هیهات یا عبایة! ذهبت فی غیر مذهب، یفعله رجل منّی».
«عبایه اسدی می گوید:امیرالمومنین (علیه السّلام) تکیه داده بود و من بالای سر آن حضرت ایستاده بودم، در این هنگام شنیدم که فرمود: در آینده در مصر منبری روشنی بخش بنیان خواهم نمود، و دمشق را ویران خواهم نمود، و یهود و نصاری را از سرزمین های عرب بیرون خواهم راند، و عرب را با این عصای خود-به طرف حق-سوق خواهم داد. عبایه می گوید: من عرض کردم: یا امیرالمؤمنین! گویی شما خبر می دهید که بعد از مردن بار دیگر زنده می شوید و این کارها را انجام می دهید! فرمود: هیهات ای عبایة! مقصود من از این سخنان آن گونه که تو خیال کردی نیست؛ مردی از دودمان من اینها را انجام خواهد داد». از جمله آخر این حدیث که حضرت فرموده است: «این کارها را از مردی از دودمان من انجام خواهد داد»، استفاده می شود که مقصود از او شخص امام قائم و حجّت منتظر (علیه السّلام) است.(بحارالانوار، ج53، ص 59، ح47-معانی الأخبار، ص 407)
5- سوره یوسف، آیه 42.
6- عیاشی از حضرت صادق علیه السّلام نقل کرده که یوسف علیه السّلام حال و وضع خود را به خدا نگفت از این جهت خداوند فرموده فانساه الشیطان ذکر ربه فلبث فی السجن بضع سنین فرمود خداوند در آن حال به یوسف وحی فرمود-ای یوسف آن خواب اول را چه کسی به تو نشان داد؟ گفت خداوندا تو. فرمود چه کسی ترا در نظر پدر این قدر محبوب ساخت؟ عرضه داشت تو. فرمود چه کسی کاروان را به تو متوجه ساخت؟ عرض کرد خداوندا تو. فرمود چه کسی آن دعا را که موجب بیرون آمدن از چاه شد به تو آموخت؟ عرض کرد خداوندا تو. فرمود چه کسی تو را از مکر و نیرنگ زنان نجات داد؟ عرض کرد خداوندا تو. فرمود چه کسی زبان آن کودک را به نفع تو به سخن درآورد؟ عرض کرد خداوندا تو. فرمود چه کسی مکر و حیله همسر عزیز مصر و سایر زنان را از تو برطرف نمود؟ عرض کرد خداوندا تو. فرمود چه کسی علم تأویل و تعبیر خواب را به تو آموخت؟ عرض کرد خداوندا تو. فرمود پس چرا از غیر من نصرت و یاری خواستی و از من نخواستی؟ و از من تقاضای خلاصی از زندان را نکردی و متوّسل شدی و امیدوار شدی به بنده ای از بندگان من که تو را در نزد مخلوقی که در قبضه قدرت من است یادآور شود و به من پناهنده نشدی. به جرم همین فرستادن بنده ای را نزد بنده دیگر باید در این زندان بمانی چندین سال.(تفسیر العیاشی، ج2 ص 176؛ بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الائمة الأطهار، ج68، ص 113)
7- [تفسیر القمی] مُحَمَّدُ بْنُ اَبِی عَبْدِ اللهِ عَنْ جَعْفَرٍ بْنِ مَحَمَّدٍ عَنِ الْقاسِمِ بْنِ الرَّبیعِ عَنْ صَبَّاحٍ المُزَنِیِّ عَنِ المُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ اَنَّهُ سَمِعَ ابا عَبْدِ اللهِ ع یَقُولُ فِی قَوْلِ اللهِ وَ اشْرَقَتِ الارضُ بِنُورِ رَبِّها قالَ رَبُّ الارضِ إمامُ الارضِ قُلْتُ فَاذا خَرَجَ یَکُونُ ماذا قال اذا یَستَغْنِی النّاسُ عَن ضَوْءِ الَّشَّمْسِ وَ نُورِ الْقَمَرِ وَ یَجْتَزءوُنَ بِنُورِ الإمَامِ (تفسیر القمی ج2، ص 253؛ بحارالأنوار، ج:7 ص: 326؛ البرهان فی تفسیر القرآن، ج4، ص 733)
8- یوسف علیه السّلام بسیار زیبارو بود و از نظر چهره زیباترین مردم عصر خود بود و یعقوب علیه السّلام او را بسیار دوست می داشت و وی را بر سایر فرزندان خود ترجیح می داد، در نتیجه برادرانش به او حسد ورزیدند و مطابق حکایت قرآن میان خود گفتند: (یوسف و برادرش نزد پدرمان از ما محبوبترند.(النور المبین فی قصص الأنبیاء و المرسلین، ص 159)
در روز بیست و یکم خداوند قبر شما را هزار فرسخ فراخ می سازد، و تاریکی و وحشت را از شما برمی دارد، و قبرهایتان را ماند قبور شهیدان قرار می دهد، وچهره هایتان را همچون چهره یوسف فرزند یعقوب علیه السّلام زیبا می کند.(ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص 70)
عبدالاعلی مولی آل سام می گوید: از امام صادق علیه السّلام شنیدم که می فرمود: روز قیامت زنی زیباروی را که به زیباییش فریفته شده می آورند. پس می گوید: پروردگارا! مرا زیباروی آفریدی که برایم چنین پیش آمده، پس مریم آورده می شود و گفته می شود: تو زیباتری یا این؟ همانا او را زیبا آفریدیم اما فریفته نشد و مردی زیباروی را می آورند که به زیباییش فریفته شده، پس می گوید: مرا زیباروی آفریدی تا دیدم آنچه از زنان بر من آمد، پس یوسف آورده می شود و گفته می شود: تو زیباتری یا این؟ همانا او را زیبا آفریدیم اما فریفته نشد. و شخصی را که به سختی ها و گرفتاری ها دچار شده می آورند که می گوید: پروردگارا بر من سختی ها و بلاها را افزون گرداندی تا فریفته شدم. ایّوب آورده می شود و گفته می شود: آیا گرفتاری تو شدیدتر بود یا گرفتاری این؟ همانا او گرفتار شد اما فریفته نگشت. (درر الأخبار با ترجمه، ص 98)
9- سوره یوسف، آیه 31.
10- مَلَک بفتح میم و لام: فرشته. جمع آن ملائکه است. اکثر علماء معتقدند که آن از الوک مشتق است و الوک به معنی رسالت است (قاموس، ج6، ص 276) الملک من الملائکة واحد و جمع. و أصله مالک فقد اللام و أخر الهمزة و وزنه مفعل من الألوکة و هی الرسالة ثم ترکت الهمزة لکثرة الاستعمال فقیل ملک، فلما جمعوه ردوه إلی أصله فقالوا ملائک فزیدت التاء للمبالغة أو لتانیث الجمع. و عن ابن کیسان هو فعال من الملک و عن ابی عبیدة مفعل من لاک إذا أرسل.(مجمع البحرین، ج5، ص 292)
11- سَدِیرِ الصَّیْرَفِیَّ قالَ سَمِعْتُ ابَا عَبْدِ اللهِ ع یَقُولُ انَّ فِی القاِئِمِ سُنَّةً مِنْ یُوسُفَ قُلْتُ کانَّکَ تَذْکُرُ حَیْرَتَهُ اوْ غَیْتَتَهُ فَقالَ لِی وَ ما تُنْکِرُ مِنْ ذلکِ هَذِهِ اشْباهُ الخَنَازیرِ انَّ اخْوَةَ یُوسُفَ کانُوا اسْبَاطاً اوْلادَ الانبِیاءِ تَاجَرواُ یُوسُفَ وَ بایَعُوهُ وَ هُمْ اِخْوَتُهُ وَ هُوا اخُوهُم فَلَمْ یَعْرِفُوهُ حَتَّی قالَ لَهُمْ اَنا یُوسُفُ وَ هذا اخِی فَما تِنْکِرُ هَذِهِ الاُمَّةُ انْ یَکُونَ اللهُ تَعَالَی فِی وَقْتٍ مِنَ الاوْقاتِ یُریدُ انِ یَسْتُرَ حُجَّتَهُ لَقَدْ کانَ یُوسُفُ لَهُ مُلْکُ مِصْرَ وَ کانَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ والِدِهِ مَسیرَهُ ثَمانیَةَ عَشَرَ یَوْماً فَلَوْ ارادَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ أنِ یُعَرَّفَهُ مَکانَهُ لَقَدَرَ عَلی ذلِکَ وَ اللهِ لَقَد سارَ یَعْقُوبُ وَ وُلْدُهُ عِندَ الْبِشارَة تِسْعَةَ ایَّامٍ مِنْ بَلَدِهِمْ اِلَی مِصْرَ فَما تُنْکِرُ هَذِهِ الامَّةُ انْ یکونَ اللهُ یَفْعَلُ بِحُجَّتِهِ ما فَعَلَ بِیُوسُفَ انْ یَکونَ یَسیرُ فِی اسواقِهِمْ وَ یَطَا بِسَاطَهُمْ وَ هْمْ لا یَعْرِفُونَهُ حَتَّی یَاذَنَ اللهُ تَعَالی لَهُ انْ یُعَرَّفَهُم نَفْسَهُ کَما اذِنَ لِیُوسُفَ حَتَّی قالَ لهُمْ هَل عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسفَ وَ أخیهِ اذا انتُمْ جاهِلونَ قالُوا أ إنَّکَ لانتَ یُوسُفُ قالَ انا یُوسُفَ و هذا أخِی (إعلام الوری بأعلام الهدی، ص 431)
عبدالرحمن بن ابی نجران از سدیر صیرفی روایت می کند که از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم می فرمود: در قائم خصلتی از یوسف هست، عرض کردم: مقصود شما غیبت و سرگردانی اوست؟ فرمود: چرا این ملت اشباه خنازیر منکر این مطلب می شوند در صورتی که برادران یوسف از فرزندان انبیاء و اسباط بودند، آنان برادر خود را فروختند و پس از این او را نشناختند تا این که یوسف خودش گفت: من یوسف هستم و این برادر من است.
اکنون چرا این ملت منکر غیبت حجت خدا می شوند؟ یوسف در مصر سلطنت کرد و بین او با پدرش فقط هجده روز فاصله بود، و اگر خداوند اراده می کرد جای او را به پدرش نشان می داد، به خداوند سوگند هنگامی که به یعقوب مژده دادند که یوسف در مصر است او در نه روز خودش را به مصر رسانید.
پس اینک چرا این ملت نمی خواهد قبول کند که خداوند با حجت خود مانند یوسف معامله کند، آری حجت خداوند هم مانند یوسف در کوچه ها و بازارها راه می رود و لیکن مردم را نمی شناسند تا آنگاه که وقتش برسد او هم مانند یوسف خود را معرفی کند، امام علیه السّلام این آیه را قرائت فرمود: قَالَ هَلْ عَلِمْتُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جَاهِلُونَ‌ *قَالُوا أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ قَالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هذَا أَخِی.
عَنْ اَبی عَبْدِ الله ع قالَ قَدِمَ أعْرابیَّ عَلَی یُوسُفَ لِیَشْتَریَ مِنْهُ طَعَاماً فَبَاعَهُ فَلَمَّا فَرَغَ قالَ لَهُ یُوسُفُ اَیْنَ مَنْزِلُکَ قالَ لَهُ بِمَوْضِعِ کَذا و کَذا قال فَقالَ لهُ فاذاَ مَرَرْتَ بِوادِی کَذا و کَذَا فَقِفْ فَنادِ یَا یَعْقُوبُ یا یَعْقُوبُ فَاِنَّهُ سَیَخْرُجُ اِلَیْکَ رَجُلٌ عَظِیمٌ جمیلٌ جَسیمٌ وَسیِمٌ فَقُلْ لَهُ لَقیِتُ رَجُلاً بِمِصْرَ و هُوَ یُقْرِئُکَ السَّلامُ وَ یَقُولُ لَکَ اِنَّ وَدیعَتَکَ عِنْدَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَن تَضِیعَ قالَ فَمَضَی الاعرابیُّ حَتَّی انْتَهَی اِلَی المَوضِعِ فَقالَ لِغِلْمَانِهِ احْفَظُوا عَلَیَّ الاِبِلَ ثُمَّ نَادَی یاَ یَعْقُوبُ یَا یَعْقُوبُ فَخَرَجَ اِلَیْهِ رَجُلٌ اعْمَی طَویلٌ جَسیمٌ جمِیلٌ یَتَّقِی الْحائِطَ بِیَدِهِ حَتَّی أقبَلَ فَقالَ لَهُ الرَّجُلُ انتَ یَعْقُوبُ قالَ نَعَمْ فابَْلغَهُ مَا قالَ لَهُ یُوسُفُ قالَ فَسَقَطَ مَغْشَیَّاً عَلَیهِ ثُمّش افَاقَ فَقالَ یا اعْرابِیُّ أ لَکَ حاجَةٌ اِلَی اللهِ عِزَّ وَ جَلَّ فَقالَ لَهُ نَعَمْ اِنِّ رَجُلٌ کَثیرٌ الْمالِ وَ لِی ابْنُةُ عَمَّ لَیْسَ یُولَدُ لِی مِنْهَا وَ احِبُّ انْ تَدعُوَ اللهَ انْ یَرْزُقَنی وَلَداً قالَ فَتَوضَّاً یَعْقُوبُ وَ صَلَّی رَکْعَتیْنِ ثُمَّ دَعَا اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَرُزِقَ ارْبَعَةَ ابْطُنِ اوْ قال سِتَّةَ ابْطنِ فِی کُلِّ بَطْنٍ اثْنانِ فَکانَ یَعْقُوبُ ع یَعْلَمُ انَّ یُوسُفَ ع حَیُّ لَمْ یَمُتْ وَ انَّ اللهَ تَعَالی ذِکْرُهُ سَیُظْهِرُهُ لَهُ بَعْدَ غَیْبَتِهِ وَ کانِ یَقُولُ لِبَنیِهِ اِنِّی اعْلَمُ مِنَ اللهِ ما لا تَعلَمُونَ وَ کانَ اهْلُهُ وَ اقْرِبَاؤُهُ یَفَنِّدُونَهُ عَلی ذِکْرِهِ لِیُوسُفَ حَتَّی انَّهُ لَمَّا وَجَدَ رِیحَ یُوسُفَ قالَ اِنّی لَاجِدُ ریحَ یُوسُفَ لَوْ لا أن تُفَنِّدُونَ قالُوا تَاللهِ انَّکَ لَفِی ضَلالِکَ الْقَدیمِ فَلَمَّا انْ جاءَ الْبَشیرُ وَ هُوَ یَهُودا ابْنُهُ وَ الْقَی قَمِیصَ یُوسُفَ عَلی وَجْهِهِ فَارْتَدَّ بَصِیراً قالَ اَلَمْ اَقُلْ لَکُمْ اِنِّی اعْلَمُ مِنَ اللهِ ما لا تَعلَمونَ (کمال الدین و تمام النعمة، ج1، ص 142)
هشام بن سالم از امام صادق علیه السّلام روایت کند که فرمود: یک اعرابی به نزد یوسف آمد تا از او طعامی بخرد و به او فروخت چون از آن کار فارغ شد یوسف بدو گفت: منزلت کجاست؟ و گفت: در فلان مکان، فرمود: یوسف به او گفت: چون به فلان وادی رسیدی بایست و فریاد کن: ای یعقوب! ای یعقوب! مرد بزرگوار نیکو منظر و تنومند و خوش چهره ای خواهد آمد و به او بگو: من در مصر مردی را ملاقات کردم که به شما سلام رسانید و گفت: امانت تو نزد خدای تعالی ضایع نشده است. فرمود: اعرابی رفت و بدان موضع رسید و به غلامانش گفت: شترها را نگه دارید، سپس فریاد زد: ای یعقوب! ای یعقوب! مرد نابینای بلندقامت و نیکو منظری در حالی که دستش به دیوار بود پیش آمد، مرد به او گفت: آیا تو یعقوبی؟ گفت: آری، آنگاه پیام یوسف را بدو رسانید.
فرمود: یقعوب بیهوش بر زمین افتاد و چون به هوش آمد گفت: ای اعرابی! آیا از خدای تعالی حاجتی داری؟ گفت: آری، من مردی ثروتمندم و زنم دختر عموی من است و تاکنون فرزندی برایم نزاییده است، دوست دارم دعا کنی تا خداوند فرزندی به من عطا کند. فرمود: یعقوب وضو ساخت و دو رکعت نماز گزارد. سپس به درگاه خدای تعالی دعا کرد و زنش چهار شکم یا فرمود شش شکم حامله شد و هر بار نیز دوقلو زایید.
پس یعقوب می دانست که یوسف نمرده و زنده است و خدای تعالی پس از یک دوره غیبت او را به زودی ظاهر می سازد و به فرزنداش می گفت: من از جانب خداوند چیزی را می دانم که شما نمی دانی و خاندان و خویشان به واسطه آن که از یوسف یاد می کرد او را خرفت می شمردند تا آنگاه که بوی یوسف را استشمام کرد و گفت: من بوی یوسف را می یابم اگر مرا کم عقل و نادان ندانید، گفتند: به خدا سوگند که تو در بیراهه قدیم خود هستی و چون بشیر آمد که همان پسرش، یهودا بود و پیراهن یوسف را به رویش انداخت و دو مرتبه بینا گردید، گفت: آیا به شما نگفتم که من از جانب خدا چیزی را می دانم که شما نمی دانید؟
12- انَّ الْقَائِمَ ع اِذَا خَرَجَ یَکُونُ عَلَیْهِ قَمِیصُ یُوسُفَ وَ مَعَهُ عَصَا مُوسَی وَ خَاتَمُ سُلَیْمَانَ (کمال الدین و تمام النعمة، ج1، ص 143)
امام صادق علیه السّلام فرمود: چون قائم علیه السّلام ظهور کند ییراهن یوسف در برابر اوست و عصای موسی و خاتم سلیمان علیه السّلام همراه اوست.
13- سوره بقره، آیه 133.
14- آدلر، فیلیپ جی، تمدن های عالم، مترجم: محمدحسین آریا، ص 49.
15- سوره یوسف، آیه 31.
16- سوره یوسف، آیه 39.
17- سلیمانی اردستانی، عبدالرحیم، یهودیت، ص 38-37.
18- روی أن ابلیس أتی باب فرعون و قرع الباب فقال فرعون: من هذا؟ قال: ابلیس و لو کنت إلها ما جهلت. فلما دخل قال فرعون: أتعرف فی الارض شرا منی و منک؟ قال: نعم، الحاسد، وبالحسد وقعت فیما وقعت (تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج1، 115).
19- روی عن ابن عباس أن بنی اسرائیل لما کثروا بمصر استطالوا علی الناس و عملوا بالمعاصی و وافق خیارهم شرارهم و لم یأمروا بالمعروف و لم ینهوا عن المنکر فسلط الله علیهم القبط فاستضعفوهم و ساموهم سوء العذاب و ذبحوا أبناء هم و قال وهب بلغنی أنه ذبح فی طلب موسی سبعین ألف ولید.(بحارالانوار، ج13، ص 53)
20- فراماسونری عمده ی تعلیمات خود را از حکومت طاغوتی و شیطانی مصر باستان کسب کرده است، هر چند تعالیم اندکی نیز از بقیه ی حکومت های الحادی فرا گرفته است. در هر صورت رد پای حکومت طاغوتی فرعون های مصر باستان را می توان در سراسر تعالیم ماسونی یافت.
شواهدی که بر این مدعا صحه می گذارند، به قرار زیرند:
1- نقوش اهرام، مجسمه های ابوالهول و همچنین نوشته های هیروگلیف در سراسر لژها و نشریات ماسونی به چشم می خورد.
2- دعاهایی که فراماسون ها می خوانند، مملو از عبارات مصری است که در زمان فراعنه استفاده می شد. برای نمونه: (مَعَت نِب من آ، مَعَت بَ آ= بزرگ است استاد فراماسونری، بزرگ است روح فراماسونری)
3- یکی از نمادهایی که در فراماسونری کاربرد فراوان دارد، علامت و نماد «چشم جهان بین: All seeing eye» است که به صورت یک هرم و چشم در انتهای آن می باشد. این نماد مربوط به یکی از خدایان مصر باستان بوده است.
4- «ستاره ی شش گوش» علامت و نماد بحث برانگیز فراماسونها. این علامت در افکار عمومی به عنوان نماد «یهودی ها» شناخته شده است و به آن «ستاره ی داوود» یا «مهر سلیمان» هم می گویند؛ ولی در حقیقت این نماد هم جزء نمادهای الحادی بوده که بر اساس تفکرات الحادی مصر باستان ساخته شده است و نماد تعادل طبیعت بین زن و مرد، طبع سرد و گرم، الهه های ماه و خورشید و… است. البته علامت مذکور در مکتب های الحادی دیگر، مانند هندوییسم و دیگر مکتب های شرقی نیز با مفاهیم مشابهی به کار می رود. نکته ی مهم این است که در این تفکر تعادل عالم خلقت، متفاوت با دیدگاه اسلام است. در اسلام نیز مفهوم تعادل وجود دارد، اما در دیدگاه اسلامی، این تعادل مخلوق خداوند یکتاست. امِا در مکاتب شرک آمیز نامبرده، این تعادل را خدایان مختلفی با کمک هم ایجاد کرده اند. برای مثال در تفکر مصر باستان، از امتزاج قدرت خدایان Isis و Osiris تعادل در عالم خلقت ایجاد شده است.
نکته ی عجیبی که وجود دارد، این است که شیطان پرستان نیز علامت مذکور را قویترین علامت خود می دانند و از آن در مراسم شیطانی خود استفاده می نمایند. در کتاب «web of Darkness: شبکه ی تاریکی» اثر Sean Sellars (شیطان پرست معروف) در زیر این علامت نوشته شده است: «این علامت، قوی ترین علامت در شیطان پرستی است. ستاره ی شش گوشه از شش ضلع، شش گوشه (زاویه) و شش مثلت کوچک درست شده است که معرّف عدد 666 می باشد.» این عدد در بین مسیحیان و نیز شیطان پرستان عددی ویژه و خاص است و نشان دهنده ی دجال یا Antichrist می باشد. هدف اصلی شیطان پرستان و فراماسونها به حکومت رساندن Antichrist است؛ به همین دلیل است که ستاره ی شش گوش، بهترین و قوی ترین نمادشان محسوب می شود. در ادامه در کتاب نوشته شده است که تی کلمه «hex» که در زبان انگلیسی به معنی نفرین و تلاش برای آسیب رساندن می باشد، از کلمه ی «HEXAGRAM: ستاره ی شش گوش» گرفته شده است.
5- افسانه ی ایزس (Isis)یا زن بیوه، نیز از دوران مصر باستان اقتباس شده است. فراماسونها اعتقاد دارند که تمام ماسونها فرزندان زن بیوه می باشند. همان طور که ذکر شد در باور مصریان قدیم، Isis و Osiris الهه های مصر باستان بودند که در اثر ازدواج آنان تعادل طبیعت به وجود آمد. بعد از مدتی Osiris مرد و خدای شهرهای مردگان گشت. بدین ترتیب Isis بیوه شد.
6- علامت آنخ (Ankh) که نماد Isis است و در لژهای ماسونی به کار می رود. این علامت امروزه به عنوان سمبل جنس زن و نشانه ی فمینیست ها (Feminists) نیز به کار می رود. رواج تفکر فمینیستی در جهان نیز مشکوک بوده و احتمالاً توطئه ای از جانب ماسون ها می باشد. (فمینیسم دیدگاه تساوی حقوقی زن و مرد اسلام و سایر ادیان الهی را قبول ندارد و به بهانه ی احقاق حقوق زنان، در جهت اهداف استعماری قدم بر می دارد).
7- ستون سنگی با نوک هرمی (Obelisk). این نماد که نماد زایندگی و باروری در مصر باستان بوده است، در بناهای ماسونی متعددی به کار رفته است.
برای مطالعه بیشتر ر.ک http://www.genuineislam.blogfa.com/post-20aspx همچنین علاوه بر آثار سه گانه دن براون (فرشتگان و شیاطین، راز داوینچی و نماد گمشده) این مقالات را در سایت موعود مطالعه نمایید (mouood.org) داستان حقیقی کابالا، از شوالیه های معبد تا مصر باستان، ماسون ها و مصر باستان.
منبع مقاله :سایت عصر انتظار