پایگاه اطلاع رسانی بلاغ((تحلیل چهارده سیره کاربردی و عملی رسول‌الله صل الله علیه و آله))| قسمت سوم

بیست و هشتم ماه سفر روز رحلت پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله است، فرصت و توفیقی برای آن دسته از اردتمندانی است که در مقام بالابردن سطح معرفت و آگاهی خویش نسبت به سیره عملی حضرت می باشند از همین رو بطور مشخص و معین ساعتی از وقت و عمرشان در چنین روزهای مناسبتی اختصاص به مطالعه و تامل سیره رسول گرامی می دهند، نویسنده با توجه به چنین زمینه ای و باهمین نیت و از باب خدمت به چنین طبقه فهیم و ارادتمند یادداشت کوتاه تحلیلی از چهارده سیره عملی و کاربردی پیامبر اکرم تهیه و تقدیم محضر نموده است، البته آن بخش از سیره ای که جامعه امروز سخت محتاج و نیازمند به آن است.

*******

۱۱-((رفق و مدار در سیره رسول الله صلی الله علیه وآله)) 
یکی دیگر از سیره عملی رسول الله صل الله علیه و آله که توانست شمشیر دشمنان را کند و زمینه نفوذ حضرت بر همه قلب ها و جان های مستعد را فراهم کند و الگویی برای همگان باشد (رفق) و (مدار) است، تحلیل همه جانبه این سیره نبوی در صورتی امکان پذیراست که به چند نکته کلیدی توجه کنیم؛

نکته اول: مقصود از (رفق) و (مدارا) در مقابل(خشونت) و (سخت گیری)است به این معنا رسول گرامی اسلام با اینکه در اصول اعتقادی و فکری اهل((مصانعه: یعنی سازش و ساخت باخت مضارعه یعنی: همرنگ با اهل باطل شدن. اتباع المطامع: گرایش به طمع داشتن)) نبودند ولی با این همه در برابر رفتار ناشایست جاهلان، خوشرو، ملایم و مهربان بود که سیره نویسان از امام حسین علیه‌السلام و او از امام علی علیه‌السلام در توصیف این سیره نبوی روایت کرده است که رسول‌الله صل الله علیه وآله: ((کان دایم البشر؛ سهل الخلق؛ لین الجانب؛ لیس بفظ و لا غلیظ: دائما خوشرو، خوشخوی و نرم بود؛ خشن و درشتخوی نبود. وسایل ،ج۸،ص۵۴۰ )).
بنابراین مقصود از ((رفق و مدارا)) یعنی خوشرویی و خوش برخورد بودن در برابرمنفی بافی و عکس العمل ناشایست نادانان و جاهلان جامعه و قاطی نکردن آنان با ((ملاء: صاحبان قدرت و زورگویان)) و ((مترفین: سرمآیه داران)) و ((احبار: فریب کاران)) که رسول‌الله صل الله علیه وآله عکس‌العملی که در برابر منفی بافی این سه طبقه داشت هرگز در برابرمنفی بافی جاهلان جامعه نداشت.

نکته دوم: در اینکه منشأ و علت سیره ((مدارا)) و ((رفق)) رسول خدا صل الله علیه وآله چه بوده است که در برابر منفی بافی و رفتار ناشایست جاهلان باروی خوش برخورد می کردند؟ باید گفت: این سیره نبوی ریشه در چند امر دارد و هرکدام از این امور به تنهایی؛ یا همه باهم می تواند علت و منشا آن باشد؛ چرا که: 

اولا: اخلاق و سیره پیامبر چیزی جز تجلی قرآن نبود ه است و آن حضرت نمی توانست در برخورد اجتماعی روش و منشی جز فرهنگ قرآنی داشته باشد چرا که قرآن خطاب به وی فرمود: ((خذالعفو وامر بالعرف واعرض عن المشرکون (اعراف آیه ۱۹۹) :گذشت داشته باش و امر به نیکی کن و از انسانهای جاهل روی گردان)) و ((و انذرعشیرتک الاقربین واخفص جناحک لمن اتبعک من المومنین: (شعرا آیه ۲۱۴و۲۱۵) خویشاوندان نزدیکتر را انذار کن و بال پرخود را برای مومنانی که از او پیروی می کنند بگستر)) و خود فرمود: ((انا امرنا معاشرالانبیا بمداراه الناس کما امرنا بادا الفرایض: ماگروه انبیا همان طورکه به انجام واجبات امرشده ایم به مداربا مردم ام رشد هایم. بحارالانوار،ج۵،ص۵۳))
طبیعی است پیامبری که تجلی قرآن است در رفتار عملی باید از وی انتظار رفتار قرآنی داشت؛ نمی شود آن حضرت با داشتن چنین پشتوانه اخلاقی با منفی بافی و رفتار ناشایست نادانان همان موضعی داشته باشد که در برابر صاحبان زر، زور و تزویر دارد؛ اینان زبان و منطقشان زور است پس باید با همین منطق با آنان روبرو شد ولی با جاهلان باید راه تغافل را اصل قرار داد و نمی شود همان برخوردی که با ابوجهل داشت که ((تبت یدا ابی لهب: دستت بریده باد أبی لهب)) همان را در برابر فرد جاهل جامعه داشت؛ هرکدام نسخه متناسب خودش را می طلبند.

ثانیا: دین مبتنی بر سیاست اقتضای این را دارد که رهبری با مصلحت اندیشی و با کمترین هزینه بالاترین کار فرهنگی را پیش ببرد و تا جایی که مقدور است با بکارگیری گرفتن چنین روش اخلاقی هوشمندانه ای سربازان پیاده نظام دشمن را کم کند و به جای دشمن سازی دوست ساز باشد و یکی از بهترین راه برای هدایت و عبور دادن افراد یا جامعه از میسر جهالت و نادانی و رساندن آنان به سرمنزل حقیقت و نفوذ دادن دین در اعماق وجود آنان ((رفق ومدارا)) است که مشکلات را آسان و تیزی شمشیر دشمنان را کند می کند چرا که خود فرمود: ((راس السیاسه استعمال الرفق: سیاست درست بهره درست از رفق دارد: غررالحکم ،ج۱ص ۳۷۲ )) و ((الرفق یسیرالصعاب ویسهل شدیدالاسباب: ملائمت دشواری ها را آسان می سازد و سببهای سخت را سهل می نماید: همان ،ص ۲۷۵)) و ((الرفق یفل حدالمخالفه: رفق تیزی شمشیر مخالف را کند می کند. همان، ۱۵۰))

ثالثا: پیامبر عقل کل و رئیس همه عقلا است و هرگز چنین شخصیتی که در مقام هدایت است همان برخوردیکه با مخالفین آگاه متکبر و عنود دارد با مخالفین جاهل و نادان نخواهد داشت و با همه یکسان برخوردار نمی کند چرا که خلاف بداهت عقل است گرهی که با دست بازمی شود با دندان باز کرد چرا که خود فرموده است ((اعقل الناس اشدهم مداراه للناس: عاقل‌ترین مردم آنست که بیشترین مدارا با مردم داشته باشد. بحار: ج ۵۷ص۵)

نکته سوم: هرچند رسول خدا(ص) به حکم آیه مبارکه (فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُ (انفال،آیه ۵۷ا): کسانی را که با تو در جنگ هستند تارمار کن) و (وَ إِمَّا تَخَافَنَّ مِنْ قَوْمٍ خِیَانَةً فَانْبِذْ إِلَیْهِمْ عَلَى سَوَاءٍ (انفال، آیه ۵۸): اگر از گروهی بیم خیانت داشتند پیمانشان را بسویشان بینداز) با مخالفان برانداز به شدت مقابله می کرد ولی در همان حال اگر مخالفین از راه سلم و سازش وارد می شدند حضرت به حکم (ان جنهواللسلم فاجنحوابها(انفال۶۱): اگر مخالفان تمایل به صلح نشان دادند تو نیز تمایل نشان بده) آغوش رفق و مدارا باز می کرد و که گذشته آنان را نادیده می گرفت که نمونه هایی از رفق رسول خدا را دراینجا نمونه های دیگری را می اوریم.

یکی از مهربانانه‌ترین و بزرگ‌ منشانه‌ترین برخوردهای پیامبر اعظم(ص)، اعلان عفو عمومی مکه و بخشش و مدارا با سران کفر و شرک و دشمنان دیرین خود، پس از فتح مکه بود. گروه‌های متعصب و لجوجی که جنگ‌های خونینی علیه پیامبر(ص) به راه انداخته و اصحاب و یاران آن حضرت را به شهادت رسانده بودند، با فتح مکه و تسلط پیامبر(ص) بر آن‌ها سکوت وحشت‌آفرینی بر آن‌ها حکم‌فرما شد و نفس‌های‌شان در سینه حبس گردید و افکار مختلفی به ذهن‌شان خطور می‌کرد. آنان با یادآوری ظلم‌هایی که بر رسول خدا(ص) روا داشته بودند، مجازات سنگینی را انتظار می‌کشیدند. در چنین وضعیتی پیامبر اعظم(ص) سکوت آنان را شکست و فرمان عفو عمومی را برای همه (به جز چند نفر) صادر نمود. از جمله کسانی که بعد از فتح مکه عفو شدند عبارت‌اند از:

۱- ابوسفیان: این دشمن دیرینه و قسم‌خوردۀ اسلام و پیامبر اعظم(ص) که علیه رسول خدا جنگ‌هایی هم‌چون: بدر کبری، سویق، احد، حمراءالاسد، بدر الموعد و خندق را فرماندهی و ساماندهی کرده و نیز در فتح مکه در دل مردم ترس و رعب ایجاد کرده بود و اینک پس از مخالفت‌های مداوم ناکام مانده بود، سرانجام در فتح مکه که پایان خط مبارزات ابوسفیان بود و راه و چاره‌ای نمانده بود، ناگزیر با خواندن «أشهد أن لا اله الا الله» ایمان آورد. پیامبر(ص) نیز او را بدون یادآوری گذشتۀ سیاهش، محترم شمرد، به او مقامی داد و جملات تاریخی خود را چنین بیان نمود: ابوسفیان می‌تواند به مردم اطمینان دهد که هرکس به محیط مسجدالحرام پناهنده شود و یا سلاح به زمین بگذارد و بی‌طرفی خود را اعلام کند و یا در خانه‌اش را ببندد و یا به خانۀ ابوسفیان پناه ببرد و یا به خانۀ حکیم‌بن‌حزام برود، از تعرض ارتش اسلام مصون خواهد ماند. رسول خدا(ص) در هنگام تقسیم غنائم جنگی غزوۀ طائف، به ابوسفیان و پسرش معاویه هریک صد شتر داد، به دلیل این‌که دل‌های آنان را به اسلام مهربان سازد. محمود طباطبایی‌اردکانی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص ۲۶۷.)) 

۲- عکرمة بن ابی جهل: او آتش افروز جنگ‌های پس از بدر است که به درخواست همسرش، پیامبر او را بخشید. ((ابن‌هشام، السیرة النبویّة، ج ۲، ص ۴۱۷)) 

۳- صفوان بن امیه: او علاوه بر جنگ‌های خونین علیه اسلام و پیامبر اکرم(ص) مسلمانی را به دلیل انتقام خون پدرش «امیه» که در جنگ بدر کشته شده بود، در مکه جلو دیدگان مردم به دار آویخته بود. لذا وی از ترس مجازات تصمیم گرفته بود که از طریق دریا از حجاز خارج شود. کسی او را نزد پیامبر(ص) شفاعت کرد. آن حضرت با کمال مدارا و مهربانی بزرگ‌ترین جانی زمان را مورد عفو قرار داد و عمامه خود را که با آن وارد مکه شده بود به عنوان نشانۀ امان به وی داد. صفوان پس از این امان وارد مکه شد. پیامبر(ص) باکمال بزرگواری و آزادمنشی به وی گفت: جان و مال تو محترم است، ولی خوب است که مسلمان شوی. او دوماه مهلت خواست که دربارۀ اسلام به فکر و بررسی بپردازد. رسول خدا فرمود: به جای دو ماه چهار ماه به تو مهلت می‌دهم تا با بصیرت کامل دین اسلام، اختیار کنی. صفوان قبل از چهار ماه به دین اسلام شرف‌یاب گردید. ((همان ص۲۱۴)) 

۴- عمیر بن وهب: او از قبیلۀ «بنی جمع» و شیطان صفت بود و به بهانۀ آزادی پسرش که در جنگ بدر اسیر شده بود، با شمشیری زهرآلود قصد جان پیامبر(ص) داشت. پیامبر(ص) به علم غیب قصد او را آشکار ساخت و او در دم اسلام آورد.((سیدعلی کمال، خاتم النبیین، ص ۱۰۷.)) 

۵- وحشی: او غلام هنده بود که در جنگ «احد»، حمزه، عموی پیامبر را به شهادت رساند. وی پس از فتح مکه به طائف گریخت اما پس از مدتی، در وفد ثقیف، ناگهان بر پیغمبر وارد شد و شهادتین گفت و پیامبر او را بخشید، اما فرمود: به جایی برو که دیگر تو را نبینم. او مسلمان شد و در جنگ‌های ردّه، مسیلمۀ کذاب را کشت.((. همان، ص ۹۵.)) 

۶- هبار بن اسود: او کسی بود که شتر زینب، دختر پیغمبر را رم داد و زینب از میان هودج به زمین افتاد و طفل خود را سقط کرد و خود نیز به واسطۀ همان مرض از دنیا رفت. پیغمبر در فتح مکه، خون او را هدر اعلان کرده بود، ولی پس از مدتی بر پیغمبر وارد شد و گفت: «... می‌خواستم به عجم‌ها پناه ببرم، ولی فضل و بخشش تو را به یاد آوردم...». او تقاضای بخشش کرد و پیامبر(ص) وی را عفو نمود.((. همان، ص ۹۶.)) 

۷- قیس بن ربیع: او که از سهم خود در عطایا ناراضی و پیغمبر را هجو نموده بود، روزی به مدینه آمد و در ضمن اشعاری پوزش خواست. پیامبر هم او را بخشید((همان.)) 

*******

۱۲-((محبت اهل بیت علیهم السلام در سیره رسول الله صلی الله علیه وآله )) 
یکی دیگر از سیره های رسول خدا(ص) ترویج محبت علیهم السلام بوده است و تلاش حضرت بر ان بوده محبت اهل بیت را فرهنگ سازی کرده و در جان و دل انان غرس نماید تحلیل همه جانبه این سیره عملی امکان پذیر نیست مگر آن که چند نکته توضیح داده شود؛

نکته اول؛ مسلمان اگر بخواهد مسلمان زندگی کند و مسلمان بمیرد و زیستش نیز زیستی انسانی باشد به سه دلیل بایست حوضچه وجودیش را پر از محبت و دوستی اهل بیت علیهم السلام نماید.

دلیل اول این است: هر انسانی به صورت فطری خواهان کمالات است و صاحبان کمال را دوست می دارد و از آنجایی که اهل بیت پیامبر(ص) مظهر و تجلی همه کمالات اند معنا نخواهد داشت که خاک بر سر فطرتش بریزد اهل بیت را دوست نداشته باشد.

دلیل دوم؛ این است ((سعیدبن جبیر)) از ((عبد الله بن عباس)) روایت می کند: بعد از ورود پیامبر (ص) به مدینه و تحکیم پایه های اسلام، انصار خدمت پیامبر رسیدند و گفتند: در صورت بروز مشکلات مالی، ما اموال خویش را بدون قید و شرط در اختیار تو قرار می دهیم. هنگامی که این سخن را خدمت پیامبر عرض کردند، آیات ۲۳ تا ۲۶ سوره شوری که آیه «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی» نازل شد. پیامبر این آیات را بر آن ها تلاوت کرد و سپس فرمود: «نزدیکان مرا بعد از من دوست بدارید.» آن ها با خوشحالی از محضر پیامبر بیرون آمدند، اما منافقان گفتند: «با این سخن او بر خدا افترا بست و هدفش این است که ما را بعد از خود در برابر خویشاوندانش ذلیل کند. پس در آیه بعد، یعنی آیه ۲۴ (ام یقولون افتری علی الله کذبالله) به آنها پاسخ گفته شد. پیامبر به سراغ آنان فرستاد و آیه را بر آنها تلاوت کرد. گروهی پشیمان شدند. گریه کردند و سخت ناراحت گشتند. پس از این جریان، آیه ۲۵ شوری (و هو الذی یقبل التوبة عن عباده...) نازل شد و باز پیامبر به سراغ آنها فرستاد و آنها را بشارت داد که توبه خالصانه آنان مقبول درگاه خداست.:مجمع البیان، ج۵،ص۲۹).
با تامل در آیه مبارکه می یابیم محبت و دوستی اهل بیت علیهم السلام فریضه ای است در ردیف فرایضی چون نماز ،روزه نماز،جهاد که هرمسلمانی بایست به ان پای بند باشند.

دلیل سوم؛ روایاتی است در مهمترین منابع تفسیری اهل سنت چون تفسیر کبیر فخر رازی تفسیر کشّاف زمخشر آمده است: 
((قال رسول الله (ص): من مات علی حب آل محمد مات شهیدا، الا و من مات علی حب آل محمد مات مغفورا له، الا و من مات علی حب آل محمد مات تائبا، الا و من مات علی حب آل محمد مات مستکمل الایمان، الا و من مات علی حب آل محمد بشره ملک الموت بالجنه ثم منکر و نکیر، الا و من مات علی حب آل محمد یزف الی الجنه کما تزف العروس الی بیت زوجها، الا و من مات علی حب آل محمد فتح له فی قبره بابان الی الجنه، الا و من مات علی حب آل محمد جعل الله قبره مزار ملائکته الرحمه، الا و من مات علی حب آل محمد مات علی السنه و الجماعه، الا و من مات علی بغض آل محمد جاء یوم القیامه مکتوب بین عینیه آیس من رحمه الله، الا و من مات علی بغض آل محمد مات کافرا، الا و من مات علی بغض آل محمد لم یشم رائحه الجنه:
هرکس بر محبّت آل پیغمبر (ص) از دنیا برود شهید از دنیا رفته، آگاه باشید هرکس بر محبّت آل محمّد از دنیا برود آمرزیده از دنیا رفته، آگاه باشید هرکس بر محبّت آل محمّد از دنیا برود تائب از دنیا رفته، آگاه باشید هرکس بر محبّت آل محمّد از دنیا برود مؤمن واقعی از دنیا رفته، آگاه باشید هرکس بر محبّت آل محمّد از دنیا برود ملک الموت بشارت بهشت به او می‌دهد بهشت به او می‌دهد سپس نکیر و منکر هم بشارت بهشت به او می‌دهند، آگاه باشید هرکس بر محبّت آل محمّد از دنیا برود مثل عروسی که می‌خواهند به خانه‌ی شوهرش ببرند آرایشش می‌کنند و بهترین لباسها را بر تنش می‌کنند و با آرایش و زینت او را به بهشت می‌برند، آگاه باشید هرکس بر محبّت آل محمّد از دنیا برود قبر او مزار ملائکه‌ی رحمت خداست، آگاه باشید هرکس بر محبّت آل محمّد از دنیا برود بر سنّت و جماعت از دنیا رفته و اهل نجات است، آگاه باشید هرکس بر بغض آل محمّد از دنیا برود در روز قیامت بین دو چشمش نوشته‌اند این از رحمت خدا دور و مأیوس است، آگاه باشید هرکس بر بغض آل محمّد از دنیا برود کافر از دنیا رفته، آگاه باشید هرکس بر بغض آل محمّد از دنیا برود بوی بهشت را هم استشام نمی‌کند: تفسیر کبیر فخر رازی،ج۲۵، ص۱۶۵»

نکته دوم؛ فلسفه اصرار و تاکید سیره قرانی و نبوی بر محبت دوستی اهل بیت علیهم السلام بخاطر کار کرد و اثر عملی است که این محبت به دنبال دارد.

نخستین اثر عملی محبت و دوستی اولیا الهی به ویژه اهل بیت علهیم السلام ((اطاعت پذیری)) است چرا که میان محبت و اطاعت رابطه معیّت وجود دارد با امدن محبت به طور طبیعی اطاعت می اید و مادامی که محبت حقیقی ساری و جاری است اطاعت نیز پابرجاست، وقتی انسان محبت کسی را به دل گرفت به دنبال او می رود و خود را با او تطبیق می دهد و تلاش می کند هرچه بیشتر موافقت و رضایت او را کسب کند وگرنه در محبت خود راستین نیست و تنها ادعای دوستی دارد، محب حقیقی در تمام ارکان محب اثر می گذارد و در همه چیز او را همرنگ و همراه محبوب می سازد و اگر بخواهیم دستورات و مقررات اسلامی شکل عملی بگیرد و با کمترین هزینه در جامعه اجرایی شود یکی از بهترین راهکار اجرائیش نهادینه کردن محبت اهل بیت در جان و دل امت اسلامی است از همین رو رسول خدا(ص) فرمرمود: ((من احیا سنتی فقد احبنی ومن احبنی کان معی فی الجنه: هرکس سنت مرا زنده کند بی گمان مرا دوست دارد و هرکس مرا دوست بدارد در بهشت با من خواهد بود: الجامع الصغیر،ج۲،ص۵۵۸))

دومین اثر عملی محبت و دوستی اهل بیت علیهم السلام((اتحاد ارواح مؤمنین)) با ((ارواح مقدسه اهل بیت)) است چرا که: چراکه محبت انسان را به سوی مشابهت و همشکلی با محبوب سوق می‏ دهد و انسان سعی می‏ کند، گفتار و کردارش مشابه و هم سنخ با گفتار و کردار محبوبش باشد.افزایش مشابهت و همشکلی ارواح مؤمنان با اهل بیت کم‏ کم آن‏ها را به سوی انجذاب و اتحاد با ارواح اهل بیت، سوق می ‏دهد.این انجذاب و اتحاد باعث می‏ شود که مؤمنان از آثار و برکات ارواح مطهر آن ‏ها بهره ‏مند شوند.
اگر بخواهیم این معنا را در قالب تمثیلی بیان کنیم، می ‏توانیم بگوییم: ارواح مؤمنان مثل نور ضعیفی است که درجه و شدت روشنایی آن خیلی کم و از تیرگی ‏های زیادی برخوردار است.در حالی که ارواح اهل بیت مثل نور واحدی، بسیار روشن و کامل است و هیچ‏ گونه ضعف و تیرگی در آن نیست.حال هرچه قدر این نور ضعیف به نور کامل نزدیک‏ تر شود و آن وحدت بیش‏تر یابد و در آن مستغرق باشد، به هر اندازه که غلبه و احاطه نور کامل به آن بیش‏تر باشد، نور ضعیف از روشنی نور کامل بیش‏تر برخوردار خواهد شد.
البته در صورتی ارواح انسان‏ ها نسبت به ارواح اهل بیت اتحاد پیدا می‏ کنند که میان محب و محبوب تناسبی وجود داشته باشد. زیرا غرض از محبت صفت خاصی در محبوب است که با مثل خودش در محب مطابقت دارد و محب را بر آن محبت وا می ‏دارد. محبت میان دو شخص، یا به خاطر احسانی است که از محبوب به محب باز می ‏گردد و یا بخاطر کمالات ذاتی است که در محبوب وجود دارد.

سومین اثر عملی محبت و دوستی اهل بیت علیهم السلام (( تحول و دگرگونی جان ها))، ((تهذیب نفوس و دل ها)) است به این معنا دوستی پیامبر و اوصیای ان حضرت بهترین راه هدایت وکوتاه ترین را ه اصلاح و تهذیب ادمیان است چراکه:((تاثیر نیر وی محبت وارادت در زایل کردن رزائل اخلاقی از دل، از قبیل تاثیر مواد شیمیایی بر روی فلزات است است، مثلا یک کلیشه ساز با تیزاب اطراف حروف را از بین می برد نه با ناخن و یا سر چاقو و یا چیز دیگر از این قبیل اما تاثیر نیروی عقل در اصلاح در مفاسد اخلاقی مانند کار کسی است که بخواهد ذرات اهن را از خاک با دست جدا کند چقدر رنج و زحمت دارد؟ اگر یک اهن ربای قوی در دست داشته باشد ممکن است با یک گردش همه انها را جداکند، نیروی ارادت و محبت مانند اهن ربا صفات رذیله را جمع می کند و دور می ریزد، به عقیده اهل عرفان، محبت و ارادت پاکان وکملین همچون دستگاه خود کاری، خود بخود رذایل را جمع می کند حالت مجذوبیت اگر جا بیفتد از بهترین حالات است و این است که تصفیه گر و نبوغ بخش است: جاذبه ودافعه ص۷۱،۷۲ ))

چهارمین اثر عملی محبت اهل بیت ((زهد)) است یعنی هر چند در تولید ثروت و استقلال مالی داشتن کوتاهی نمی کند ولی با داشتن چنین ثروت معنوی خود را وابسته و دل بسته به دنیا نمی کند از همین رو در کلام رسول خدا(ص) نخستین ثمره عمای محبت را (زهد) دانسته و فرمود: ((اما التی فی الد نیا الزهد)).

پنجمین اثر عملی محبت اهل بیت علیهم السلام ((حرص بر عمل)) است یعنی کسانی که از سرمایه معنوی دوستی و محبت اهل بیت را برخوردارند چون لذت ان را در زندگی شخصی دنیوی خود تجربه کرده اند این موجب می شود هرچه بیشتر به جانب انجام عمل صالح حرکت کند و با ولع و حرص مضاعف کارهای نیک را انجام دهند تا از حظ معنوی عمل صالح بیشتر برخور دار باشند اینان خواب وارامش ندارند ،بیکار وبی عار نیستند بلکه پیوسته درحال تلاش وکارند ازهمین روست رسول خدا(ص) فرمود: ( والحرص علی العمل)
ششمین اثر عملی محبت اهل بیت علیهم السلام ((ورع)) است یعنی دوستی و محبت اهل بیت موجب می شود وقتی شخص در برابر مشتبهات قرار گرفت که نمی داند حکمش از نظر حلال و حرام چیست، جرئت از اوگرفته می شود که با ان حکم حلال نموده و فورا مرتکب شود بلکه پارسایی خرج داده و از ارتکاب چیزی که حکمش روشن نیست اجتناب می کند از همین روست رسول الله(ص) در کلامش می فرمایند: ((الورع فی الدین)).

هفتمین اثر عملی محبت اهل بیت علیهم السلام ((رغبت در عبادت)): است یعنی محبت و دوستی انان موجب می شود که شخص محب نسبت به بندگی خدای متعال، شوق، اشتیاق و رغبت پیداکند وحضرت حق را هر چه بیشتر عبادت کند و پرستش کند ((والر غبه فی العباده))

هشتمین اثر عملی محبت اهل بیت: «توبه پیش از مردن» است یعنی این محبت موجب می شود، اگر شخص محب از سر تقصیر یا قصور مرتکب معصیت شد توفیق پید اکند تا قبل از اینکه فرصت از دستش برود رجوع الی الله نموده و توبه نماید. ((والتوبه قبل الموت))

نمهمین اثر عملی محبت اهل بیت: « نشاط در نماز شب» است یعنی از آثار محبت اهل بیت(علیه السلام) این است که نشاطی در شب بیداری و شب زنده داری برای محبان پیدا می شود و چنین نمازی را با حالت خستگی و کسالت انجام ندهند. ((والنشاط فی قیام اللیل))

دهمین اثر عملی محبت اهل بیت: ((چشم امید به مردم نداشتن)) است یعنی نتیجۀ محبت اهل بیت(علیه السلام) این است که انسان امیدش از آنچه در دست دیگران است، قطع می شود و نسبت به مردم ناامید می شود که طبیعتاً مقدمۀ امیدواری نسبت به خدای متعال است و تا انسان امید به غیر دارد، زمینه امیدواری نسبت به خدای متعال فراهم نمی شود: ((والیاس مما فی ایدالناس)) 

یازدهمین اثر عملی محبت اهل بیت: ((مقام حفظ))است یعنی محب و عاشق به اهل بیت نسبت به اوامر و نواهی خدای متعال، مقام حفظ پیدا می کند و بی تفاوت نیست؛ حافظ اوامر و نواهی است که این حافظ بودن، فقط به معنای عمل کردن نیست. بلکه شأن اوامر و نواهی الهی در نزد او محترم می شود. کسی که به مقام

*******

۱۳-((فروتنی درسیره رسول الله (ص))
یکی از سیره های جذاب، دل نشین نبوی که همه بشریت را به شگفتی وا داشته است ((تواضع، خاکی، مردمی بودن)) رسول الله (ص) است، تحلیل همه جانبه این سیره نبوی در صورتی قابل فهم است که چند نکته بهم پیوسته به درستی توضیح داده شود؛ 

نکته اول؛ هرچند ((تواضع)) در لغت به معنای وضع و نهادن است و به همین معنا است که به زایمان زنان وضع حمل گفته می شود ولی در اصطلاح‌ اهل سیر و سلو ک و علمای اخلاق به ویژه فیض کاشانی صاحب ((مهجه البیضا)) تواضع به معنای خارج شدن از دو خصوصیت ((افراط)) یعنی تکبر، خود شیفتگی، خود برتر بینی و ((تفریط)) یعنی حقارت، ذلت، خود کم بینی است (مهجه البیضا ج/۶،ص۲) و یا به تعبیر مرحوم نراقی صاحب (معراج السعاده) تواضع یعنی این که در مقابل کسانی از نظر وضعیت مادی در سطح پایین قرار دارند شکسته نفسی و فروتنی داشتن، ولی در مقابل صاحبان قدرت، ،ثروت، زر، زور احساس بزرگی، عزت نفس داشتن و خود را حقیر و ذلیل ندانستن است (معراج السعاده).
از همین رو امام علی (ع) فرمود: ((من اتی غنیا فتواضع له لغناه ذهب ثلثاه دینه: هرکس نزد توانگری برود و به خاطر ثروتش فروتنی کند دو سوم از دینش از میان رفته است. نهج البلاغه، حکمت۲۱۸)) و نیز فرمود: ((التواضع سلم الشرف:تواضع نردبان شرافت وبزرگی است. غررالحکم،ج۲،ص۲۶۳))

نکته دوم؛ دوخصوصیت ویژه در رفتار مردمی، خاکی و فروتنی رسو ل الله (ص) وجود داشته است و ان این که: 

اولا؛ هرچند بین مردم و رسول الله (ص) فاصله ای از ملک تاملکوت وجود داشته است ولی رسول الله (ص) درمعاشرت با مردم ان چنان خاکی وخودمانی و متواضعانه عمل می کرد مردم با شخص ان حضرت ارتباط بر قرار می کردند نه با شخصیت و جایگاه ملکوتی، و همین امر موجب می شد که در جان و قلب مردم نفوذ کند و همه را دلداده وفدایی خود نماید.

ثانیا؛ این رفتار خاکی، مردمی و متواضعانه رسول الله(ص) به هیچ وجه جنبه تصنعی،ظاهرسازی و نشست تبلیغاتی نداشته است که بخواهد عوام فریبی کند و برای خود با این رفتار مریدی پیدا کندبلکه برخاسته از باور درونی ان حضرت بود و این گونه خود را ساخته وتربیت نموده بود از همین رو سیره نویسان گزارش های شگفت انگیز و مثال زدنی از رفتار متواضعانه رسول الله (ص) گزارش نموده اند.

۱- با اینکه ان حضرت پیامبر بود و دارای مقامی‌عالی؛ اما با خضوع تمام با ثروتمند و فقیر، صغیر و کبیر دست می‌داد و دست خود را نمی‌کشید تا طرف مقابل دست خود را بکشد [المناقب،ج۱،ص۱۲۷] و روی از او برنمی‌گرداند تا اینکه طرف مقابل از او روی برمی‌گرداند و می‌رفت. به کسانی که به استقبالش می‌آمدند، بزرگ و کوچک، سیاه و سفید، عبد یا آزاد، پیش از همه سلام می‌کرد. (مکارم الاخلاق،ص۲۴۵)
به سنت انبیاء سلف، از روی تواضع با عصا راه می‌رفت و بر آن تکیه می‌کرد، [مکارم الاخلاق،ص۱۶] هرگز کسی را که او را به خود می‌خواند، تحقیر نمی‌کرد؛ (وسایل،ج۵،ص۵۴)گاه با پیر زنی که با او سخن می‌گفت، مدت‌ها به گفت‌وگو می‌پرداخت. [سیرت رسول الله،ج۲،ص۱۰۳۴] آنچه ممکن بود، از اسب و استر و الاغ سوار می‌شد و بسیار می‌شد که بر الاغ سوار می‌شد و غلام خود یا شخص دیگر را پشت‌سر خود سوار می‌کرد. [طبقات الکبری،ج۱،ص۲۷۱] از بیماران عیادت می‌فرمود و در تشییع جنازه‌ها حاضر می‌شد. مکارم الاخلاق ص۱۵]

۲- ظاهر رسول خدا (ص) با سایر مردم فرقی نداشت، از این‌رو اعراب غریبی که به حضور مبارکش می‌رسیدند، ایشان را در میان جمع نمی‌شناختند؛ از این رو می‌پرسیدند: «کدامیک پیامبر (ص) خدایند؟» [بحار،ج۱۶،ص۲۲۹] از ابوذ غفاری روایت شده که «پیامبرخدا (ص) برای تواضع کردن، بدون کوچک‌ترین امتیازی میان اصحاب می‌نشست؛ به طوری که اگر شخص بیگانه‌ای وارد می‌شد، نمی‌دانست که کدامیک از آنها پیامبرند تا اینکه می‌پرسید؛ لذا از حضرتش تقاضا کردیم که جایگاهی برایش درست شود که وقتی غریبی وارد می‌شود، او را بشناسد. بعد از کسب اجازه سکویی از گل و سنگ درست کردیم که آن جناب روی آن می‌نشست و ما هم در طرفین او می‌نشستیم.» [مکارم الاخلاق ص۱۶]

۳- رسول‌خدا (ص) بر خاک می‌نشست و غذا می‌خورد، می‌فرمود: «من بنده‌ام و همچون بندگان غذا می‌خورم و همچون آنان می‌نشینم.» [طبقات الکبری،ج۱،ص۲۸۰] می‌فرمود: «پنج چیز است که تا دم مرگ از آنها دست برنمی‌دارم: روی زمین با بردگان غذا خوردن، بر الاغ بی‌پالان‌ سوار شدن، شیر بز با دست خود دوشیدن، لباس پشمینه پوشیدن و به کودکان سلام کردن تا آنکه پس از من سنّت شود.» [الخصال،ص۲۷۱]و
غذایش ساده بود و لباسش خشن. [طبقات الکبری،ج۱ص۲۸۰] به وقت غذا خوردن هرگز به چیزی تکیه نمی‌داد، از امام صادق (علیه‌السّلام) نقل شده است که فرمود: «از آن هنگام که رسول‌خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به پیامبری مبعوث شد تا هنگام رحلتش به خاطر تواضع در برابر خدا هنگام غذا خوردن هرگز به چیزی تکیه نکرد.»(مسند احمد،ج۲ص۱ )

۴- تواضع در نشستن و خواب و لباس داشت از همین رو عبایی کهنه و وصله دار می‌پوشید و می‌فرمود: «من بنده‌ام و لباس بندگان را می‌پوشم». [سنن النبی،ص۱۷۳] هر نوع لباسی که در دسترسش بود، می‌پوشید بسا که فقط روپوشی به تن می‌کرد و دو طرف آن را میان دو شانه‌اش گره می‌زد و با همان لباس با مردم بر جنازه‌ها نماز می‌خواند، گاه همان روپوش را به خود می‌پیچید و آن را از چپ و راست بر دوش می‌افکند و با آن در خانه نماز می‌خواند. [همان،ص۱۷۴] بر روی حصیر می‌خوابید. [دلایل االنبوه ،ج۱،ص۳۳۷] زیراندازش عبایش بود (امالی صدوق ص۵۵۲)

۵- از دست‌بوسی امتناع می کرد با این که در نزد اصحاب کسی محبوب‌تر از پیامبرخدا (ص) نبود با این وجود هر گاه می‌دیدند که رسول‌خدا (ص) می‌آید برایشان برنمی‌خاستند؛ زیرا می‌دانستند که این کار را خوش نمی‌دارد. [مکار الاخلاق،۱۶] ایشان از دست بوسی و پای بوسی که اصحاب از روی ارادت و از سر ابراز محبت به این کار اقدام کرده بودند خوش نمی‌داشتند و به شدت از آن نهی می‌کردند و می‌فرمودند: «آن کارهایی که عجم در مورد شاهان خود انجام می‌دهند انجام ندهید من بنده‌ای هستم از بندگان خدا؛ از آنچه آنها می‌خورند من نیز می‌خورم و آنجا که مردم می‌نشینند من نیز می‌نشینم». [بحار،ج۱۶،ص۲۲۹]

۶- نسبت به اهل خانه کمال تواضع را داشت؛ به نقل از عایشه او در خانه فردی از افراد بشر بود که جامه‌های خود را می‌دوخت و خدمات مربوط به خود را انجام می‌داد. (مسند احمد،ج۴۲،ص۲۰۹) گوشت قطعه قطعه می‌کرد و با فروتنی کنار سفره می‌نشست و با اینکه آن حضرت غلامان و کنیزانی داشت؛ ولی در خوراک و پوشاک بر آنان برتری نداشت. [سنن النبی،ص۱۳۳] ابوسعید خدری می‌گوید: «رسول‌خدا (ص) خادمان خود را در منزلش مداوا می‌کرد و به بزها علف می‌داد و شتر را عقال می‌بست، گوسفند می‌دوشید و نعلین پینه می‌زد و لباس رفو می‌کرد از بازار خرما می‌خرید و حیا مانع آن نمی‌شد که با دست خودش آن را به خانه بیاورد و آن را در یک طرف به دوش می‌انداخت و آن را به خانه می‌برد». [شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج۱۱ص۱۹۶]
با دست خود وسیله تطهیر خود در شب را آماده می‌ساخت، گوسفندش را می‌دوشید و لباس و کفشش را وصله می‌زد، خانه را جارو می‌نمود و شترش را عقال می‌بست و به شتر آبکش خود علف می‌داد و با خادمش غذا می‌خورد و با خدمتکار خانه گندم و جو آسیاب می‌کرد و آرد آن را خمیر می‌نمود، آذوقه منزل را از بازار حمل می‌کرد و به خانه می‌آورد و حیا مانع آن نمی‌شد که شخصاً نیازمندی‌های خود را از بازار تهیه کند. (ارشاد القلوب ،ج۱،ص۲۲۶)
عایشه همسر رسول‌خدا (ص) نقل شده که «به رسول‌خدا (ص) گفتم: جانم فدایت تکیه دهید که برای شما اسان تراست. فرمود: من بنده‌ام و چون بندگان می‌خورم و مثل بندگان می‌نشینم.» [مکارم الاخلاق ،ص۲۶] 
چون به غذا خوردن می‌نشست زانوها و قدم‌های خود را جمع می‌کرد، آن‌گونه که نمازگزار دو زانو می‌نشستند با این فرق که یکی از زانوها و قدم‌ها را روی زانوی دیگر می‌نهاد و می‌فرمود: «همانا من بنده‌ام و مانند بندگان غذا می‌خورم و چون آنان می‌نشینم.» (شرف المصطفی،ج۴،ص۳۴۱)

۷- از تواضع پیامبر (ص) ((همسانی بافقرا ومحرومین)) بود از همین رو دوست داشت بر الاغی برهنه سوار شود و روی خاک بنشیند و با بردگان غذا بخورد و به سائلان با دست خود غذا برساند، رسول‌خدا (ص) با فقرا می‌نشست و با مسکینان غذا می‌خورد و با دست خود به آنها غذا می‌داد. دعوت بندگان را می‌پذیرفت، دعوتی که گاه غذای سفره‌اش در نانی جوین و دنبه‌ای بوناک شده خلاصه شده بود. [مکارم الاخلاق ،ص۱۵] می‌فرمود: «اگر پاچه گوسفندی را به من هدیه دهند، آن را می‌پذیرم و اگر مرا به خوردن آن و استخوان شانه و سردستی دعوت کنند، پذیرا خواهم بود.» [طبقات الکبری،ج۱ص۲۷۹] پیوسته نزد مساکین می‌رفت و از حالشان جویا می‌شد. [کنز العمال،ج۱۵،ص۷۲۰] بسا اتفاق افتاده بود که بنده‌ای یا بنده‌زاده‌ای و یا کنیزی می‌آمد و دست از او بر نمی‌گرفت و دست از دست او جدا نمی‌کرد تا اینکه او را از مدینه بیرون می‌برد تا حاجتش روا می‌گردید. [صحیح مسلم،ج۴،ص۱۸۱۲]
نقل است، زنی نزد حضرت آمد و گفت: «یا رسول الله (ص) حاجتی دارم» فرمود: «ای ام‌فلان بر هر کوچه و راهی که می‌خواهی بنشین مرا در آنجا خواهی دید و حاجتت را بر آورده می‌کنم»، پس بلند شد و با او رفت تا اینکه حاجتَش را برآورده ساخت. [مسند احمد،ج۱،ص۳۸۶] گاه بعد از نماز خادمی‌از خادمان مدینه با ظرفی از آب می‌آمد و به حضرت آب می‌داد، بسا اتفاق می‌افتاد که کاسه‌ای نداشت و با کف دست آب به حضرت می‌داد. [ دلایل النبوه،ج۱،ص۳۳۱] 

نکته سوم اگر بخواهیم رفتاری شبیه رفتاررسو ل الله (ص) داشته باشیم و تهی از هرگونه خود برتر بینی و عجب باشیم چند راهکار در پیش روی ما است:

نخستین راهکار((خودبینی وخودنگری)) است به این معنا بسیاری از کسانی که گرفتار بیماری ((خود بر تربینی وخود بزرگ بینی)) می شوند کسانی اند که شخصیتشان برخودشان مشتبه شده ودر توهم خود برتر بینی اند این ها راه درمانشان ((خود نگری)) است و بایست با خودشان خلوت کنند و به محاسبه بپردازند و ببینند در چه چیزی از دیگران برتراند اگر برتری از نظرجسم است از این جهت نسبت به دیگران برتری وجود ندارد چراکه امام (ع) فرمود: (عجبت لابن ادم، اوله نطفه واخره جیفه وهو قایم بینهما وعا للغایط فهم یتکبر: نهج‌البلاغه/حکمت /۳۹)) و اگر برتری از نظر روح است بزرگی ((روح))به بزرگواریست، و بزرگواری به داشتن صفات حمیده از جمله تواضع و فروتنی است نه داشتن صفات ناپسندی چون خود خواهی وخود بینی که ابلیس را (ملعون و مرجوم )قرارداده است.

دومین راهکار برای درمان تکبر و نهادینه کردن (تو اضع) در خویشتن ((درمان علمی)) است وآن اینکه داشته خود را با داشته های دیگران بسنجد می یابد که چیزی برای عرضه کردن ندارد. اگرعلم است با سوادتر از وی وجود دارد آن علمی که وی دارد بایک سکته مغزی به هوا ست. و اگر ثروت است ثروت مند تر از وی وجود دارد تازه همین مقدار که او دارد بایک زلزله و توفان از بین می رود و اگر موقعیت و پست است اینهم بالاتر از وی وجود دارد آنهم که دارد بایک تلفن ازش گرفته می شود پس این ها موجب مباهات نیست ارزش آدمی به انسانیت انسان است، و انسانیت انسان هم به تواضع و فروتنی و داشتن صفات حمیده 

*******

۱۴-((استکبار ستیزی در سیر ه رسو ل الله صلی الله علیه وآله))
یکی از سیره عملی رسول الله(ص) که هزینه سخت و سنگینی برای ان در دوره بیست و سه ساله بعثت پرداخته شده است ((استکبار ستیزی)) بوده است تحلیل جامع و همه جانبه این سیره در صورتی امکان پذیر می گردد که چند نکته کلیدی به درستی توضیح داده شود؛

نکته اول: این است تمام انبیا از جمله رسول خاتم با سه جبهه روبرو بودند:

جبهه اول: که در قران کریم نامبرده شده (ملا) است. یعنی حاکمیت سیاسی قلدران و زورگویانی همچون نمرود، فرعون، ابوجهل ابوسفیان که با در اختیار داشتن ابزار قدرت هیچ مخالفی را تحمل نمی کردند و در برابر منطق و استدلال انبیاء از زور و خشونت فیزیکی استفاده می کردند از این رو قر آن در گزارش خود درسوره اعراف از (۵۸تا ۱۲۸) نمونه هایی از تقابل این جبهه باطل در برابر انبیائی چون هود، شعیب، صالح و موسی گزارش می دهد که انان با استفاده از ابزار زور و قلدری از پی کردن ناقه صالح، تا قطع کردن دست و پا پیروان موسی و کشتن کودکان و به اسارت گرفتن زنان کوتاهی نمی کردند، و در زمان رسول اعظم نیز ابوجهل و ابولهب همین شیوه را داشتند. 

جبهه دوم: غول اقتصادی است که قرآن با عنوان (مترفین) نام می بردکه در لجن زار حرام خواری فرو رفته بودند و همراه با ملا در برابر جبهه حق به مقابله برمی خواستند، و از آیه (۷۶ تا ۸۱) سوره (قصص) قارون راکه پسر دایی یا پسر خاله موسی بود به عنوان نمونه ذکر می کند که در برابر موسی ایستاد تا نابودی خود پیش رفت.

جبهه سوم: احبار، رهبان ، وعالمان فاسد چون کعب الاحبار وابوهریره ها هستند، چراکه آنان با قضاوت و حکم به ناحق دادن، و بهشت فروشی کردن دم و دستگاهی به راه انداخته بودند و دستشان در دست جبهه اول و دوم قرار داشت و انبیاء را مزاحم خود می دانستندکه درآیه (۳۸)سوره توبه، پرده از چهره انان برداشت و می گوید: (ان کثیرا من الاحبار والرهبان لیا کلون اموال الناس بالباطل ویصدون عن سبیل الله)
این سه جبهه باطلی اند که به مدت بیست و سه سال در برابر رسول الله (ص) ایستادند.

نکته دوم؛ انبیاء که در برابر این سه جبهه باطل قرار داشتند از چند ویژگی مهم برخوردار بودند؛

اولا: اهل مصانعه نبودند، یعنی در برابر فشارهای سیاسی، اقتصادی، جبهه باطل از ((حد الهی)) و اصول کوتاه نمی آمدند و عقب نشینی نمی کردند، از همین رو است وقتی قبیله ثقیف به حضرت پیشنهاد کردندکه ما در صورتی ایمان می آوریم که از خواندن نماز معاف باشیم، یکسال دیگر بت(لات) را عبادت کنیم ما مامور بت شکستن نباشیم، پیامبر با دو شرط اول موافقت نکرده چون با اصول در تعارض بود.

ثانیا: اهل مضارعه، بده بستان و معامله در اصول نبودند، حاضرنبودند و روی اصول معامله کنند از همین رو وقتی مشرکین مکه چون، ولیدبن مغیره، عاصـبن وایل، امیه خلف پیشنهادکردندکه شمایک سال بت های ما را بپرست و یاحداقل مس کن پیامبر به امر الهی فرمود: ((قل یاآیه الکافرون لااعبد ما تعبدوا و لا انتم عابدون ما اعبد))

ثالثا: اهل اتباع المطامع نبودیعنی گرایش به زر به زراندوزی و ذخارف دنیا نداشت از همین رو تحریم اقتصادی، و محاصره در شعب ابی طالب ، پیشنهاد وسوسه‌انگیزمشرکین که به حضرت می گفتند که اگر مال، یاپست می خواهی حاضریم در اختیار تو قرار بدهیم قبول نکرد بلکه فرمود اگر آفتاب در دست راست وماه در دست چپم قراردهید با شما در اصول معامله نخواهم کرد و با همین مشی به مقابله خود با سران استکبارهمچون ابوجهل و ابولهب با فریاد (تب یدا ابولهب ) ادامه داد.

نکته سوم: تقابل انبیاء با مثلث، زر، زور، تزویر ((ملا، مترف ، احبار)) تقابل ذاتی است در هر جا و هر مکان و هر زمان باشد امکان مصالحه بینشان وجود ندارد، و این تقابل سه علت دارد:

علت نخست: این است ((جبهه انبیاء)) به منزله نور و سفیدی است چون می خواهند جامعه از تاریکی و ظلمات فکری، قلبی و روحی که مردگرفتار شدند و از توحید فطری به شرک کشانده شدند نجات پیدا کنند و فریاد می زنند: «ان عبدالله واجتنبو الطاغوت»:نحل/۳۶ ) از این رو قرآن در توصیف آنان می گوید: (الله ولی الذین امنوا یخرجهم من الظلمات الی النور: بقره/۲۵۷). و در مقابل جبهه باطل به منزله سیاهی و تاریکی که منافعش در جهل و نادانی، و فراموش شدن ارزشهای انسانی در جامعه است، با این نگاههمان گونه که سیاهی و سفیدی تاریکی و روشنایی قابل جمع نیستند این دو جبهه نیزقابل جمع نخواهند بود.

علت دوم: جبهه انبیاء، جبهه عدالت و قسط مطلق است آنها آمدند حق محرومین و پابرهنگان را ازسلطه اقلیت خارج کنند وحق را به حقدار بر گردانند: (ولقد ارسلنا رسلنا بالبینات وانزلنا معهم الکتاب والمیزان لیقوم الناس بالقسط : حدید/۲۵/۲۶)و در مقابل جبهه منزله ظلمت مطلق است.

نکته چهارم: هرچند مستکبرین روش های پیچیده و متکثر در بند کشاندن پا برهنگان و مستضعفان داشته و دارند ولی سیره و استراتژی رسول خدا(ص) در مقابله با سه جبهه ((زر،زور،تزویر)) و به تعبیر قرانی سه طبقه ((ملا))،((مترف)) و ((احبار))) در چند امر بوده است؛

نخستین راهکار مقابله سه جبهه خود برتر بین و مستکبر(خود باوری و اعتماد به نفس) در جهه حق ومستضعفان است. چرا که یکی از روش های غلبه مستکبران بر توده مردم و به استضعاف کشیدن انان، تلقین این مطلب است که توده مردم بدون تکیه بر ثروتمندان، صاحب منصبان و قدرتمندان قادر به ادامه حیات نیستند. تا آنجا که فراعنه، خود را خدای مردم روی زمین و رب مردم و صاحب و مالک آنان معرفی می کردند. پیامبران الهی، در برابر این سیره مستکبران، همواره در پی زدودن جهل و نادانی از مستضعفان و القای روحیه و اعتماد به نفس و توکل بر خدا بوده اند و همواره به قدرت درونی و توان درون‌زای مردم اذکار و یادآوری دار ند. ازهمین رو قران کریم خطاب به کسانی که درجهه حق قراردارند می گوید( ولاتهنوا ولا تهزنوا وانتم الا علون ان کنتم مؤمنین :آل عمران، آیه ۱۳۹))

دومین راهکار در استکبار ستیزی از منظر قرانی (برخورد تهاجمی وطلب کارانه) با مستکبرین است چرا که مستکبران همانند آن گرگ و حیوانی هستند که هر گاه بدو حمله کنی عقب می نشیند و هرگاه بگریزی در پی تو می دود. وجود این روحیه در مستکبران اقتضا می کند که مردم مستضعف، همواره در برابر آنان، موضعی تهاجمی اختیار کنند تا آنان زمینه پیشروی نیابند. افزون بر آن مستکبران، اهل شفقت و دلسوزی نیستند تا چنانچه ملتی را در ضعف و ناتوانی مشاهده کنند، به رحم آیند و از استثمارش دست بردارند ، بلکه آنان همچنان به ظلم خود ادامه می دهند. از همین رو قران کریم به عنوان یکی اصل و قاعده می گوید: «محمد رسول الله و الذین معه اَشِدّآءُ عَلَی الکُفّار رُحَمآءُ بَینَهُم » ( سوره فتح ، آیه ۲۹):محمد(ص) فرستاده خداست؛ و وکسانی که با او هستند در برابر کفار سرسخت و شدید، و در میان خود مهربانند)) و همچنین فرمان تهاجم داده و می گوید: «فقاتلوا ائمه الکفر انهم لا ایمان لهم»(سوره توبه ، آیه ۱۲): باپیشوایان کفر پیکار کنید؛ چرا که انها پیمانی ندارند؛ شاید(باشدت عمل) دست بر دارند)).
و درآیه دیگر فرمان قاطع پیکار با سلطه طلبان متجاوز را با رعایت حد و مرز داده و می گوید: «قاتلو فی سبیل الله الذین یقاتلونکم و لاتعتدوا» (سوره بقره، آیه ۱۹۰) و در راه خدا با کسانی که باشما می جنگند، نبرد کنید، و از حد تجاوز نکنید، که خدا تعدی کنندگان را دوست نمی دارد)) و کسانی که در راه حمایت از مستضعفین کوتاهی و سستی می کنند، مورد مواخذه قرار می دهد«ما لکم لا تناصرون» (سوره صافات، آیه ۲۵): شمارا چه شده که ازهم یاری نمی طلبید))
سیره و مشی همه پیامبران و رسول گرامی اسلام نیز در برخورد با مستکبران، سیره ای تهاجمی بوده است از همین رو پیامبر اکرم(ص) در نامه هایی که به سران ایران و روم و برخی کشورها فرستاد از موضعی برتر سخن گفت. در نامه آن حضرت به کسری، پادشاه ایران، آمده است ((مسلمان شو تا در سلامت باشی و اگر اباکنی، گناه مجوس برعهده توست)). جمله مسلمان شوید تا در سلامت باشید در نامه های آن حضرت به قیصر روم، پادشاه مصر و نجاشی دوم و پادشاه یمامه نیز به چشم می خورد که حکایت گر از موضع بالا و تهاجمی برخورد کردن با مستکبران است.

سومین راهکار در استکبارستیزی ((شکیبایی و پایداری)) و نیز((اعتماد به وعده‌های الهی))است، و هرگاه در جبهه حق این دو اصل شکل گرفت نصرت و پیروزی محقق شد و جبهه استکباری هزیمت و شکست سختی را متحمل شد از همین رو قران کریم دو اصل (استقامت)و(وعده الهی) را به عنوان استراتژی در مقابله با استکبار در پیش روی مسلمین قرار می دهد و می فر ماید: «یا ایها النبی حرض المؤمنین علی القتال ان یکن منکم عشرون صابرون یغلبوا مائتین و ان یکن منکم مائه یغلبوا ألفاً من الذین کفروا بأنهم قوم لایفقهون الان خفف الله عنکم و علم أن فیکم ضعفاً فإن یکن منکم مائه صابره یغلبوا مائتین و إن یکن منکم ألف یغلبوا ألفین بإذن الله و الله مع الصابرین (توبه،آیه ۶۵) هر گاه بیست نفر با پایداری از شما باشند، بر دویست نفر غلبه می کنند و اگر صد نفر باشند بر هزار نفر از کافران؛ زیرا آنان گروهی هستند که نمی فهمند. هم اکنون خداوند به شما تخفیف داد و دانست که در شما ناتوانی است. بنابراین، هر گاه صدنفر با اس.تقامت از شما باشند، بر دویست نفر پیروز می شوند و اگر هزار نفر باشند بر دو هزار نفر به فرمان خدا غلبه خواهند کرد و خدا با صابران است)).

چهارمین راهکار در استکبار ستیزی و مقابله با سلطه جویان ((تحقیر مستکبران)) و به هیچ انگاشتن ((شکوه دروغین))آنان است، چراکه تفاوت مستکبران و مستضعفان در این است در معادلات و محاسبات مستکبران داشتن امکانات مالی و تسلیحاتی زمینه ساز هرگونه پیروزی بر مستضعفان است، نصرت و امداد الهی در این محاسبات راه ندارد، ولی در مقابل مستصعفان هرچند برای امکانات مالی و تسلیحاتی در برخورد قاطع با دشمن ارزش قائل اند، ولی نصرت الهی را فراتر از امکانات می دانند از همین رو قدرت و شکوه ظاهری مستکبرین را کف روی اب دانسته و ان را به سخره می گیرند و همین تحقیر زمینه شکست مستکبرین فراهم می کند از همین رو نوح خطاب به قومش می گوید:
«یا قوم إن کان کبر علیکم مقامی و تذکیری بآیات الله فعلی الله توکلت فأجمعوا أمرکم و شرکاء کم ثم لایکن أمرکم علیکم غمه ثم اقضوا إلی و لاتنظرون: ای قوم من اگر مقام و یادآوری من به آیات الهی بر شما سنگین و تحمل ناپذیر است (هر کار از دستتان ساخته است بکنید) من بر خدا توکل کرده ام، فکر و قوه و قدرت خود و خدایانتان را یک جا گرد آورید تا هیچ چیز بر شما پوشیده نماند، پس اگر می توانید به حیات من پایان دهید و هیچ مهلتم ندهید.»

این آیه، سخن حضرت نوح(ع) به قومش است و لحن آن شامل تحقیرآمیزترین گونه برخورد با آنان است. آن حضرت می فرماید که همگی شما با خدایانتان متحد شوید و بر من هیچ ترحم نکنید و اگر می توانید جان مرا بگیرید وخود را راحت کنید، ولی بدانید که من به پشتیبان قادر و توانایم تکیه کرده ام و از شما خوف و هراسی ندارم.

و همچنین در برخورد ساحران فرعون نیز پس از ایمان آوردن به موسی(ع)، برخوردی کوبنده و تحقیرآمیز با فرعون بود. آنان، پس از تهدیدهای فرعون مبنی بر قطع دست و پایشان، با استواری تمام پاسخ دادند؛
گفتند: ما هرگز تو را بر معجزاتی که به ما رسیده و بر خدایی که ما را آفریده است ترجیح نمی دهیم و اختیار نمی کنیم. هر کار که می خواهی و می توانی بکن که قدرت تو تنها در پایان دادن به حیات دنیایی ما کارآیی دارد.
این پاسخ بسیار تحقیرکننده و شکننده بود و آنان به طاغوتی جبار چون فرعون اعلام کردند که ما هرگز تو را بر خدا ترجیح نمی دهیم و جایزه و پاداش تو برای ما ارزشی ندارد. این گونه پاسخ ها و برخوردها، شکوه و شوکت مستکبران را خرد و تباه می کند و آن هیمنه ظاهری شکسته می شود.

پنجمین راهکار در استکبار ستیزی بسیج کردن ((پابرهنگان ومستضعفین)) است چراکه تجربه تاریخی نشان می دهد که پایگاه اصلی همه انبیاء ونهضت های توحیدی فقرا و محرومین بوده اند که بیشترین اسیب اقتصادی و معنوی را اینان از مستکبرین خورده اند و زخمی از انان برسینه دارند از همین رو مستضعفان سخاوتمندانه از جانشان هزینه کرده اند تا مستکبرین را از اریکه قدرت پایین اورده و نهضت توحیدی را پیروز نمودند از همین رو استراتژی قرآنی درمقابله با استکبار حمایت از مستضعفان است که می گوید
(وَمَا لَکُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْیَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنکَ وَلِیًّا وَاجْعَل لَّنَا مِن لَّدُنکَ نَصِیرًا (سوره نسا،آیه ،۷۵) :چرادر راه خدا و (درراه)مردان وزنان وکودکانی که (به دست ستمگران)تضعیف شده اند، پیکار نمی کنید؟! همان افرادگویند پروردگارا!! ما را از این شهر(مکه)که اهلش ستمگرند، بیرون ببر؛ و ازطرف خود، برای ما سرپرستی قرارده؛ و از حانب خود، یار و مددی برای ما تعیین فرما))

ششمین راهکار دراستکبارستیزی و مقابله با سلطه طلبان(وحدت وانسجام) است. چراکه شگرد و استراتژی سلطه طلبان ایجاد تفرقه و تشتت بین پیکارگران و سرگرم کردن انان با خودشان است استکبار ستیزی در این است که در جهت مخالف مستکبرین گام بر داشته شود و ان راهی جز اتحاد بین پیکار گران نخواهد بود و با وحدت و انسحام است که ضربه های مهمی بر مستکبرین وارد می شود از همین رسول خدا(ص)با ورود به مدینه عقد اخوت بین مهاجر و انصار بست و با چنین اتحادی توانست پایگاه اصلی دشمن را که مکه بود فتح کند و قران کریم نیز اتحاد بین مسلمین را اصل قرار داده ومی فرماید:
((وَأَطیعُوا اللَّهَ وَرَسولَهُ وَلا تَنازَعوا فَتَفشَلوا وَتَذهَبَ ریحُکُم وَاصبِروا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصّابِرینَ﴿سوره انفال،آیه ۴۶﴾ : 
و (فرمان) خدا و پیامبرش را اطاعت نمایید! و نزاع (و کشمکش) نکنید، تا سست نشوید، و قدرت (و شوکت) شما از میان نرود! و صبر و استقامت کنید که خداوند با استقامت کنندگان است!)

هفتمین راهکار در استکبار ستیزی ((رهبری نهضت)) است که سه ویژگی را داشته باشد وان این که:

اولا؛ ((اهل مصانعه)) یعنی سازشکار و ساخت و باخت با اهل باطل و مستکبرین نباشد
ثانیا؛ ((اهل مضارعه))یعنی همرنگ با جماعت باطل و بیهوده کاران نباشد
ثالثا؛ ((اهل اتباع المطاع))یعنی گرایش و طمع به زر اندوزی و زر پرستی و دنیا گرایی نداشته باشد و برسر حق به معامله با اهل باطل ننشیند از همین روست امام علی (ع)می فرماید: 
((لایقیم امرالله الامن لایصانع ولا یضارع ولا یتبع المطا مع:فرمان خدا برپاندارد،جز ان کس که در اجرای حق مدارا نکند، سازشکار نباشد پیرو ارزو ها نگردد:نهج البلاغه ،حکمت۱۱۰))
رسول الله (ص)با ویژگی های سه گانه رهبری نهضت توحیدی را به عهده داشت که در تمام مدت بیست و سه سال از بعثت باهمه فشارها و جنگ ها هرگز روی اصول با کفار و مستکبرین به ساخت و با خت و معامله ننشست و اهل بیت علیهم السلام نیز در زندگانی دویست وپنجاه ساله خویش سیره و مشیشان جز سیره رسول الله (ص) نبوده است و به دلیل همین خصلت استکبار ستیزی بوده است که فرمودند: (مامنا الا مقتول اومسموم).
امام خمینی رضوان الله علیه نیز با همان مشی و سیره استکبار ستیزی در برابر همه سلطه جهانی ظاهر شد و با صراحت در نفی هرگونه سازش با استکبار جهانی فریاد بر می‌آورد: «کسی تصور نکند که ما راه سازش با جهانخواران را نمی‌دانیم. ولی هیهات که خادمان اسلام به ملت خود خیانت کنند!... اگر بند بند استخوان هایمان را جدا سازند، اگر سرمان را بالای دار برند، اگر زنده زنده در شعله‌های آتشمان بسوزانند، اگر زن و فرزندان و هستی مان را در جلوی دیدگانمان به اسارت و غارت برند هرگز امان نامه کفر و شرک را امضا نمی‌کنیم.» (صحیفه امام، ج ۲۱، ص ۶۹، ۱۳/۴/۱۳۶۷)
و همچنین در تعیین این خط مشی اساسی و زیربنایی با قاطعیت و صراحت و صلابت با نفی نگاه‌های انحرافی اعلام می‌نماید:
«ملی‌گراها تصور نمودند ما هدفمان پیاده کردن اهداف بین‌الملل اسلامی در جهان فقر و گرسنگی است. ما می‌گوییم تا شرک و کفر هست، مبارزه هست. و تا مبارزه هست، ما هستیم. ما بر سر شهر و مملکت با کسی دعوا نداریم. ما تصمیم داریم پرچم «لا اله الّا اللَّه» را بر قلل رفیع کرامت و بزرگواری به اهتزاز درآوریم.» (صحیفه امام، ج۱، ص ۲۱، ۱۵/۲/۱۳۲۳).