ماه رجب و شعبان و رمضان، بهترین وقت برای مبارزه با نفس و مقابله با شیطانه. البته حقیر دیگه با نفس خودم دشمنی نداشتم و رفیق شدم. با هم میریم استخر. همین چند وقت پیش اتفاقا شیطان رفته بود حبسِ ماه رمضونیش، جاتون خالی ما و نفسمون دوتایی رفتیم استخر!
توی استخر اوایلش نفس که این چند وقته خیلی قوی شده بود کله منو گرفت و هی برد زیر آب! میگفت بخور سحریه! باید انقدر بخوری که شکمت درد بگیره! منم هر چی تلاش کردم نتونستم خودم رو از دستای قویاش نجات بدم. تقصیر خودمم بود. تو این یه سالی که شیطون آزاد بود هر بار سرمو زیر آب میبردن من فکر میکردم کار شیطونه که سابقه داره. اما الان داشتم به قدرت این نفس خبیث پی میبردم. احتمالا دفعههای پیشم همین بوده. با این زوری که این داره اصلا نیازی به شیطان نبوده. ولی اون موقع فقط زیر آب فقط میتونستم بگم: «غُلغُلغُلغُل».
خلاصه اینقدر زیر آب موندم که بیهوش اومدم روی آب. یه مدت طول کشید تا تونستم به خودم بیام. لحظات سختی بود. حالا که شیطون رفته بود حبس تازه فهمیده بودم هرچی میکشیدم از خودی بوده. برای همین نقشه کشیدم که یه حال اساسی به این موجود نامرد بدم. از دور دیدمش که تو لاین پیادهروی استخر داره راه میره.
منم عین کروکودیل آروم و بیصدا و از پشت بهش نزدیک شدم. جوری میرفتم جلو که فقط چشمام بیرون از آب بود. رسیدم پشت سرش. آروم اومدم بالا. دستامو از زیر بغلش بردم جلو و تا به خودش بیاد گردنش رو گرفتم و اصطلاحا کفتربندش کردم. دیگه راه فراری نداشت.
تا اومد چیزی بگه بردمش زیر آب. هرچی دست و پا زد توجهی نکردم. وقتی کاملا نفسش تموم شد آوردمش بیرون. تا خواست نفس بکشه دوباره سرشو بردم زیر آب. نامرد فکر کرده مظلوم گیر آورده. صبر کردم کامل غُلغُل کنه و تمام هوای داخل ریهها تخلیه بشه بعد دوباره آوردمش بالا.
این بار جای نفس کشیدن جیغ زد. تقصیر خودش بود. باید نفس میکشید. دوباره سرشو زیر آب بردم. اما دلم به رحم اومد و نیمهجون ولش کردم. سرخوش از این پیروزی و غلبه بر نفس خودم با کَت باز راه میرفتم.
سرم رو بالا گرفته بودم و سرمستانه راه میرفتم که یکهو دیدم نفسم داره اون طرف سر قوه واهمه رو زیر آب میکنه. برگشتم و پشت سرم رو نگاه کردم دیدم ای داد بیداد. اینی که سرشو زیر آب کردم قوه عاقله خودمه. قوه عاقله بیچاره عین جنازه افتاده بود روی آب و قوای شهویه و غضبیه بالای سرش بودن. قوه شهویه میخواست با تنفس مصنوعی کمکش کنه و قوه غضبیه سرم داد میزد که چرا این کار رو کردی! این بدبخت کمرش درد میکرد، اومده بود استخر خوب بشه.
خلاصه این دفعه اشتباه زدم ولی چیزی از ارزشهام کم نشده. ایشالا رمضان سال بعد، مسابقات برگشت.
نویسنده: ابراهیم کاظمی مقدم