متن کوتاه
امیری حسین:
پدر دست پسر یازده ساله و دست همسرش را گرفت، برد وسط کاروان حسین.
خودش به فدای حسین شد.
مادر، لباس جنگ به تن پسر کرد،
+برو وسط میدون پسر، نذار کسی فکر کنه حالا که بابا رفت، حسین تنهاست، یا پسر عقده دارد، یا همسر پشیمان است.
_ یازده ساله به میدان رفت، برای دشمن همین بس بود که پسر ۱۱ ساله ، هنر رزمی جنگجوهای دشمن را در حد خودش میدید و حریف مطلبید.
شمشیر میچرخاند؛ فریاد میزد: امیری حسین و نعم الامیر...
پدر دست پسر یازده ساله و دست همسرش را گرفت، برد وسط کاروان حسین.
خودش به فدای حسین شد.
مادر، لباس جنگ به تن پسر کرد،
+برو وسط میدون پسر، نذار کسی فکر کنه حالا که بابا رفت، حسین تنهاست، یا پسر عقده دارد، یا همسر پشیمان است.
_ یازده ساله به میدان رفت، برای دشمن همین بس بود که پسر ۱۱ ساله ، هنر رزمی جنگجوهای دشمن را در حد خودش میدید و حریف مطلبید.
شمشیر میچرخاند؛ فریاد میزد: امیری حسین و نعم الامیر...
نویسنده : حسام سعیدی گراغانی