امسال تصمیم گرفتیم سفر اربعین را کمی زودتر شروع کنیم. چون ویزا لغو شده بود و انتظار شلوغی جمعیت را داشتیم. از این رو، حدودا دوازده روز قبل از اربعین به راه افتادیم. بنا بود از قم تا مهران را با ماشین شخصی یکی از دوستان برویم. کلا پنج نفر بودیم. من، حسن، صالح، رسول و حاجآقا که دو تای آخر لحظه آخر خودشان را دعوت کردند و با ماشین ما کربلایی شدند! صبح زود را زمان حرکت تعیین کردیم و راه افتادیم. به دلیل تجربه سال قبل هیچ نوع ماده غذاییای با خود برنداشتیم و حتی صبحانه هم نخوردیم. چون موکبهای بین مسیر معمولا بیش از نیاز زائران خدمات میدهند و ترسیدیم بار اضافی برداریم. تا استان مرکزی خبری نبود. خشک خشک! ضعف و گرسنگی کمکم داشت نشانههایش را نشان میداد. نگران بودم راننده افت قند خون پیدا کند و چپ کنیم. نگرانیای که خدا را شکر با پیدا کردن یک موکب فعال برطرف شد.
صبحانه با چای و نان
موکب مورد نظر چای میداد و نان خالی! نه خبری از پنیر بود نه خامه و کره و نیمروی پارسال، اما به دلیل ترس از آن چه «عدم موکب» خوانده میشود با تمام توان خوردیم و نوشیدیم. تا جایی که بدن ظرفیت داشت نان خالی خوردیم و چای داغ نوشیدیم تا گرسنگی احتمالی تا مهران را تاب بیاوریم. خدا را بابت این غذای غیر منتظره شکر و برای سیری بقیه گرسنگان جهان دعا کردیم. خوشحال و راضی از سر خوان خداوند برخاستیم و به راه افتادیم. هنوز پانصد متر نرفته بودیم که ناگهان موکب بزرگی پیدا شد. فوق العاده خلوت و پرنعمت! نیمرو میداد و خیار و گوجه و پنیر و لبو و انواع چای و دمنوش و خرما و خلاصه هر چه بخواهی! حس و حالمان فقط با حس و حال وزیر خارجه بعد از خروج ترامپ از برجام قابل مقایسه بود. بدن میل به غذا نداشت اما به دو دلیل دوباره صبحانه خوردیم. اول آن که احتمال تکرار چنین موکبی پایین بود و دوم آن که اصل استراتژیک تغذیه ایرانی که میگوید «مفت باشد – کوفته باشد» همه جا راهگشای گرسنگان است. البته به دلیل ظرفیت محدود معده و قوای گوارشی، به اندازه دلخواه نتوانستیم سوختگیری کنیم اما به هر حال گفتهاند «آن چه همهاش به دست نمیآید همهاش را هم نباید از دست داد.»
تذکر به کارگران زائرنما
این موکب در کنار چند مجتمع بزرگ صنعتی قرار داشت و شماری از کارگران محترم آن مجموعهها هم داخل صف ایستاده بودند تا صبحانه بخورند. صاحب موکب مجبور شد بلندگو را دست بگیرد و بگوید: «دوستان کارگر لطف کنند از فیض صبحانه در کارخانه بهرهمند بشوند. این جا مال زائران اربعین است» راستش کمی از حرفش ناراحت شدم. به هر حال حرمت و کرامت انسان خیلی چیز مهمی است اما بعد وقتی به تعداد کارگران طالب صبحانه و قیمت تخم مرغ فکر کردم ناراحتیام از بین رفت!
در رستوران کرمانشاهی
بعد از استان مرکزی وارد همدان شدیم. بچهها میگفتند با تعدد موکبها مواجه خواهیم شد اما هیچ خبری نبود. فقط یک جا موکبی در یک محیط درهمانند دایر بود که آن هم تا آمدیم از ماشین پیاده بشویم و برویم قیمه تمام شد. به ما هم آب معدنی رسید. همدان را سپری کردیم و به کرمانشاه رسیدیم. «مطمئن باشید اوضاع کرمانشاه با همدان فرق میکند. مرز خسروی در کرمانشاه است و زائران زیادی از این طریق وارد عراق میشوند. قول میدهم کرمانشاه پر از موکب است.» این جمله را حسن، یکی از دوستان شکموی گروه گفت و بعد هم دوباره خر و پفش بلند شد. در کرمانشاه هر چه جلوتر میرفتیم، موکب که هیچ، احتمال وجود موکب هم کمتر و کمتر میشد. ساعت 4 بعد از ظهر بود و بچهها از آن موکب تخیلی استان مرکزی به این طرف هیچ نخورده بودند. دیگر داشتیم وارد استان ایلام میشدیم که یکی از رفقا پیشنهاد کرد در یک رستوران توقف کنیم و غذا بخوریم. از میان چلوکبابیهای پرشماری که کنار هم بودند «گل بهاری» را از روی اسمش، بهداشتیتر تشخیص دادیم و داخل شدیم. چند تخت و میز غذاخوری در دو طرف رستوران چیده بودند. نزدیکترین تخت کنار در ورودی را انتخاب کردیم و نشستیم. یک طرف تخت، پوست گوجه کباب شده ریخته بود و سمت دیگرش سفیدپوش از نمک بود! مگسها هم غوغا میکردند. از این که نام رستوران کاملا با مرامش همخوانی داشت احساس شعف میکردیم و صالح را - که پیشنهاد غذا خوردن در این رستوران را مطرح کرده بود - میستودیم. او هم البته با پررویی تمام، به روی خودش نمیآورد و مزه میپراند: «اسمش با خودش نمیخواند. باید اسمش را میگذاشت خار پاییزی»
گارسون آمد و با لهجه شیرین کُردی گفت: «سفارشتان؟» رسول جواب داد: «اول بگو چه غذاهایی داری؟» گارسون گفت: «کوبیده، جوجه، برگ.» میدانستم رسول دارد لاف میزند و مساله اصلیاش قیمت است. از این رو پرسیدم: «قیمتها را بگو» با گفتن قیمت، بچهها تصمیم خود را گرفتند. میخواستند رستوران را ترک کنند و از سوپر مارکت کناری ساقهطلایی بخرند که با اشاره چشم و ابروی من بیخیال شدند و سفارش دادند. حسن، صالح و حاجآقا کباب، من و رسول هم جوجه. رسول میگفت «تو جاده نباید کباب خورد. نمیشود اعتماد کرد.» از این رو به گارسون گفت برایش کباب بیاورد. انصافا رئیس جمهور هم در این فاصله زیر حرف خودش نمیزند! به روی خودش نمیآورد که تا همین چند دقیقه پیش داشت برای جوجه تبلیغ میکرد. از این رو من به رویش آوردم. در جوابم گفت: «انصافا هیچ چیز گوشت گوسفند نمیشود» بعد از ناهار از آشپز پرسید: «ببخشید از چه گوشتی استفاده میکنید؟» و آشپز کُرد هم با صداقتی که جزئی از فرهنگ کردی است جواب داد: «گاو نر» رسول که احساس کرد همه رویاهایش بر باد رفته خودش را به آن راه زد و گفت: «گوشت گاو هم نعمت خداوندی است» و من هم بلافاصله جواب دادم: «روی زیاد هم از موهبتهای الاهی است» به هر حال پس از صرف ناهار به سوی مهران حرکت کردیم.
پی نوشت: گسترده شدن رفتارهای دینی مردم مانند پیادهروی اربعین از جمله نکات مورد اشاره در بیانیه گام دوم است که طنازانه به آن نگاهی انداختیم.