متن کوتاه

سر به زیر آمد و عرق شرم وجودش را شست ...

چه سخت است خطاکار بودن در برابر شاه! چه مشقت دارد خودت را بکوبی و از نو بسازی!
همه سختی‌اش به کنار، اهل ادب باشی و دل عقیلة العرب را شکسته باشی، فکر اینکه چطور باید آبرو بخری، پیرت می‌کند.
آب بر خاندان مادر دوعالم ببندی و بعد به چشم ببینی پرپر زدن تشنگان حرم خدا را، پیر که نه، ذوب می‌شوی.

همه‌ این‌ها به کنار وقتی هیچ کس به رویت نیاورد که تو بستی راه کاروان حق را، دلت می‌خواهد زودتر از زمین محو شوی.

نمی‌دانم چشم‌های ارباب با چشم‌هایش چه گفته بود و آن ‌"مادرت" گفتنش چه چنگی به دلش انداخته بود که فرمانده سپاه را حلقه به گوش در خیمه‌اش نمود.

حر بودن برازنده‌اش بود که ارباب برای تحوّلش تلنگری تقدیم فرمود. آزادگی در دلش هنوز زنده بود که توانست دل علیا مخدره را به رحم بیاورد.

با همه سختی و تلخی‌هایش، چه شیرین است بفهمی عاقبتت به لجن‌زار رویایی با خون خدا گره نخورده. لذت دارد که ببینی وقت رفتن سرت روی پاهای فرزند مادر هستی قرار گرفته و از آن شیرین‌تر آن‌که زخمت به دست سرور شهیدان تیمار شده باشد.

به خودم که بیایم نهیب می‌زنم بر همه تلخی‌ها و سیاهی‌های قلبم. بر رنگ‌به‌رنگ شدن‌های این دل ولگرد در برابر زرق و برق‌های دنیای پر رنگ و لعاب نهیب می‌زنم. بر چشم‌چرانی‌های روحم در بازار هوس‌های زود‌گذر هم نهیب می‌زنم.

تو می‌دانی نوکر رو سیاه شرمنده از خطا را به چه قیمت می‌خرند این خاندان؟
می‌دانی دل بانوی دمشق را با چه حجم از پشیمانی می‌توان به دست آورد؟
می‌دانی تصمیم به برنگشتن سر خانه اول گناهان که گرفتی، آرامش به خیال خسته مولای غریب این روزها برمی‌گردد یا نه؟
می‌دانی اگر قول آدم شدن، جدی و محکم باشد، اشک صاحب‌الامر (عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) برای این بی‌مقدار تمام خواهد شد یا نه؟

بگذار چون حر با خدا جرات و حقیقت‌بازی کنیم...
حقیقت که افتاد، اعتراف به تک تک ولگردی‌هایمان بکنیم و جرات که افتاد قول دهیم دیگر هرگز دل صاحبمان را نمی‌شکنیم.

شاید دور بعد جرات را باید به ایستادگی تا پای جان در رکاب حضرتش اختصاص داد.

در هر صورت برنده بازی ما هستیم که حر شده‌ایم.

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَی اللّهِ تَوْبَةً نَصُوحًا ...

نویسنده : زینب رحیمی تالارپشتی