متن کوتاه

دخترک نازپرورده حسین علیه‌السلام که پهلوانان بنی‌هاشم روی دست می‌چرخاندنش که مبادا خاری پاهای کوچک را بیازارد، چه بر سرش آوردند غریبه‌های ترسناک، که کز کرده و شیرین زبانی‌هایش دیگر را کسی نمی‌شنود؟

دختر مهربان‌ترین پدر دنیا که باشی و عادتت ناز و نوازش شده باشد، درک نمی‌کنی ضرب دست‌هایی را که گوش و صورت را با هم درمی‌نوردد.

صدایی جز به لطافت و محبت نشنیده باشی، عربده‌ی مستان ازخودبی‌خود شده در دل شب، بند دلت را پاره می‌کند.

چشمان معصومت که عادت به دیدن نورانی‌ترین و مهربان‌ترین مخلوقات خدا را داشته باشد، دیدن کریه‌ترین چهره‌های زمان، ترس که نه، جنون را به دلت می‌نشاند.

همه اینها را ضریب بزن بر آنکه یک روزه ببینی عزیزترین عزیزانت یک به یک بروند و دیگر برنگردند ...

پهلوانانی که نمی‌گذاشتند آب در دلت تکان بخورد، میان اسارتت بین قومی وحشی نباشند تا نجاتت دهند.

دختر باشی و دنیایی نازکش داشته باشی و کسی آزارت داده باشد، دل دل می‌کنی که پدر کی برمی‌گردد تا گله همه را به او بکنی. از جورهای دیده و کنایه‌های شنیده چقولی کنی.

اگر آنچه گفته شد را هنوز درک نکرده‌ای پیشنهاد می‌کنم به اطرافت خوب نگاه کنی ...

من دیده‌ام دخترکان نازپرورده‌ای را که زخم برنگشتن پدرشان را به نمک طعن و کنایه مداوا کردند.
دیدم محبت اسطوره‌ای پدر عزیزشان را با غنیمت و ثمر جنگ مقایسه کردند.
دیدم تب دخترکی از فراق پدر را به حقوق ماهانه‌اش گره زدند.

تو ندیدی وقتی کسی دختر شهیدی را می‌زند چشمان یتیمش به کدام طرف دو دو می‌زند؟
آه حسرتش را وقتی دست دخترت را می‌گیری نشنیده‌ای؟

فکر می‌کنم آن همه سفارش به یتیم نوازی بی‌حکمت نیست، اگر خودم را جای آن معصوم محروم از سایه حامی بگذارم. فکر می‌کنم درکم نم برداشته اگر بخواهم شب حسرت گردش با پدری مهربان را با سهمیه کنکور و اولویت کاری کنار هم قرار بدهم.

اصلا حقوق و مزایای همه پدران برنگشته مال تو، یک شب پدرت را به او قرض بده؛ نه اصلا خودت برو تا دخترت از آن همه حقوق مزایا بی‌بهره نماند.

پیشنهاد می‌کنم با دخترت در میان بگذاری این پیشنهاد را ...

فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلاَ تَقْهَرْ

نویسنده : زینب رحیمی تالارپشتی